بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عقاید یک دلقک | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب عقاید یک دلقک اثر هاینریش بل

بریده‌هایی از کتاب عقاید یک دلقک

۳٫۵
(۱۲۵)
یک‌بار زمان زیادی را صرف تمرین نمایشی به نام (ژنرال) کردم که به قول خودمان خیلی هم موفق از آب درآمد؛ یعنی کسانی که باید می‌خندیدند، خندیدند و کسانی هم که باید عصبانی می‌شدند، شدند.
نون صات
به من گفت که بیا باهم آن الوار را اره کنیم. از او پرسیدم اصلاً چه دلیلی دارد که این تکه الوار را اره کنیم؟ او فقط دلش می‌خواست چوب اره کند و هیچ دلیلی ارائه نداد. این کار از نظر من کاملاً بی‌معنی و احمقانه بود. بعد از این که از اره کردن طفره رفتم، لئو نیم ساعت گریه کرد. تقریباً ده سال بعد از این ماجرا وقتی در کلاس ادبیات آلمانی، پدر ونیبالد درحال درس دادن بود، خیلی ناگهانی و بدون هیچ دلیلی یاد آن روز افتادم و فهمیدم که لئو فقط می‌خواست در آن لحظه چوبی را اره کند. فقط اره کردن با من را در آن لحظه می‌خواست. خیلی ناگهانی حس آن روزش را درک کردم. بعد از ده سال درحالی‌که تازه حس لذت، هیجان و هرچیزی که او را به این کار وا می‌داشت درک کرده بودم، وسط درس شروع کردم و ادای اره‌کردن را درآوردم. صورت لئو که در مقابلم نشسته بود را دیدم. سرخ شده بود اما خوشحال بود. ادای اره‌کردن را با هم درآوردیم. من اره را به سمت او هل می‌دادم و او به سمت من، تا این که پدر ونیبالد از موهایم گرفت و حواسم را سرجایش آورد. آن موقع من واقعاً چوب را با لئو اره کردم اما او درک نمی‌کند چون یک واقعیت‌گراست.
نون صات
این ازدواجی که دولت و کلیسا از آن دم می‌زنند و براساس آن زن به طور رسمی موظف و ملزم است که (آن کار) را با شوهرش انجام دهد عجب ازدواج وحشتناکی است. هیچ‌کس نمی‌تواند به زور کسی را مجبور به مهرورزی و عشق‌بازی کند.
کاربر ۸۸۲۴۰۱
کسی که در دامنهٔ کوه خانه می‌سازد می‌تواند تعیین کند که حیاطش در سرپایینی باشد یا در سربالایی.
shogun
خانم وینکن همیشه می‌گفت: «تا وقتی که می‌توانی آواز بخوانی، یعنی هنوز زنده هستی و تا وقتی اشتها داری یعنی هنوز امید هست». من هم آواز می‌خواندم و هم گرسنه بودم.
Roya
من در همین حال از بدبختی و فلاکت گریه‌ام گرفت. این شرایط مثل زمانی بود که از پیش ماری به خانه برگشتم و لئو در حال نواختن مازورکا بود، نباید می‌گذاشتم تکرار شود. انسان نباید لحظاتش را بازآفرینی یا با آن‌ها رابطه برقرار کند.
Shirin Rassam
تصور این که زوفنر می‌تواند لباس پوشیدن ماری را تماشا کند یا اجازه دارد ببیند چطور ماری سرِ خمیر دندان را می‌بندد مرا دیوانه و ناراحت می‌کرد. زانویم درد می‌کرد و تردید کردم که آیا هنوز هم کسی می‌خواهد در قبال روزی حتی سی چهل مارک به من کار بدهد؟ از طرفی فکر این که آیا اصلاً برای زوفنر دیدن این که ماری چطور سرِ خمیردندان را می‌بینند حس خاصی ایجاد می‌کند یا نه، مرا شکنجه می‌داد.
بهارنارنج
حتی چشمان شیطان هم به اندازهٔ چشم همسایه‌ها تیز نیست.
I am
اگر عصری که در آن زندگی می‌کنیم، شایستهٔ یک نام باشد؛ آن نام «فحشا» است
بهراد
شانه‌هایم را گرفت و هردو چشمم را بوسید و گفت: «تو خیلی دوست داشتنی هستی، دوست داشتنی و خسته»، اما وقتی خواستم او را در آغوش بگیرم، به نرمی گفت: «نه! لطفاً این کار را نکن» و من اشتباه کردم و رهایش کردم. با همان لباس‌ها روی تخت افتادم و همان‌طور خوابم برد. وقتی صبح بیدار شدم ماری رفته بود. تعجب نکردم چون حدس می‌زدم برود. روی میز یادداشتی دیدم: «باید راهی را بروم که مجبورم!»
Fatima

حجم

۳۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۲۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
۲۷,۰۰۰
۵۰%
تومان