دنیا همین است اما چقدر سخت است؛ بغلکردنهای هرازگاهی، سری که یک لحظه روی شانههایت خم میشود، ولی آنچه آدم میخواهد چیزی بیش از یک فشاردادن و محکم بغلکردن ساده است، باید طوری باشد که اصلاً نشود آدم را جدا کرد. مثل این است که تمرین کنی فقط با بوی سیب زنده بمانی، درحالیکه احتیاج داری آن را گاز بزنی و ببلعی؛ با هسته و دانههایش.
Aa
میا فکر کرد دنیا همین است اما چقدر سخت است؛ بغلکردنهای هرازگاهی، سری که یک لحظه روی شانههایت خم میشود، ولی آنچه آدم میخواهد چیزی بیش از یک فشاردادن و محکم بغلکردن ساده است، باید طوری باشد که اصلاً نشود آدم را جدا کرد. مثل این است که تمرین کنی فقط با بوی سیب زنده بمانی، درحالیکه احتیاج داری آن را گاز بزنی و ببلعی؛ با هسته و دانههایش.
esh
پرل فکر کرد شاید دوباره بتوانند به شرایط قبل برگردند. رابطهاش با تریپ همهچیز را عوض کرده بود. متوجه شد که این رابطه نهتنها همهچیز را بین آدم و یک نفر دیگر بلکه بین آدم و بقیۀ آدمها عوض میکند.
kahat
در واقع، شعار شهرداری – به قول لکسی حقیقتاً– این بود: «بیشتر جوامع دیمی شکل میگیرند، فقط بهترینها هستند که با طرح و برنامه ایجاد میشوند.»
مرتضی بهرامیان
بعضیوقتها درست موقعی که خیال میکنی دیگه همهچی از بین رفته یه راهی پیدا میشه.» میا دنبال توضیحی گشت و گفت «مثل بعداز یک آتیشسوزی توی جنگل. چند سال پیش خودم یه دونهش رو دیدم. وقتی نبراسکا بودیم. طوری میشه که خیال میکنی دیگه دنیا تمومه. زمین سیاه میشه و سبزی باقی نمیمونه. اما بعدش خاک غنیتر میشه و چیزهای تازه درمیآد.»
esh