بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تجریش | طاقچه
تصویر جلد کتاب تجریش

بریده‌هایی از کتاب تجریش

نویسنده:زکریا قائمی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۶از ۹ رأی
۳٫۶
(۹)
آخرین راهی که به‌نظرم می‌رسد این است که بخوابم تا کمی ته‌نشین شوم.
n re
یعنی شادی هم مثل غذا دوامش فقط چند ساعت است؟ یعنی مدام باید شادی خورد؟ از کجا؟ کجا می‌فروشند؟ می‌شود کمی اضافی خرید و برای مواقع اضطراری توی یخچال نگه داشت؟
AmirTanazzoh
همه‌چیز آخرش یا سفید می‌شه، مثل مو، یا سیاه می‌شه، مثل دندون
AmirTanazzoh
بوی خوبی می‌آمد؛ مثل غریبه‌ای که از راه برسد و آدرس جایی را که خوب می‌شناسی از تو بپرسد.
n re
پیرمرد طوری غمگین است که به این سادگی توی کادر جا نمی‌گیرد
AmirTanazzoh
شامش را زیر درخت‌های خانه‌ی میزبان می‌خورد و متواضعانه بشقاب کثیفش را دست می‌گرفت و می‌برد می‌داد به مادرم که خودش بشوید. میلیون‌ها بار از میزبان تشکر می‌کرد و به عادت قدیمش از مادر هم. حالا من چه کنم؟ چه می‌توانم بکنم؟ گاهی دلم می‌خواهد ادای او را دربیاورم. دلم غذا می‌خواهد، برای تشکرِ بعدش؛ گرسنه نیستم! پدر ناراحت بود که چرا نمی‌تواند بیش از این از مادر تشکر کند و دنبال خلوتی بود که بی‌حضور دیگران، حتا عزیزان، با مادر مهربان باشد، دل‌جو و دل‌خواهش شود و از آرامش مادر آرام بگیرد. برای همین از مهمانی متنفر بود.
n re
من هم از آن به بعد هنوز منتظرم کسی را پیدا کنم تا گاهی با‌هم برویم ورزش. پیش غریبه‌ها نمی‌گویم که دلم می‌خواهد یک‌بار دیگر با او روی دامنه‌ی کوه چای بخورم؛ به‌شوخی می‌گویم از سیگار خسته شده‌ام.
سپیده
خوابم تمام نشده بود. حوصله‌‌ی بیداری را نداشتم. صبح دنبال جوراب، ظهر توی ترافیک و عصر سیگار‌به‌دست منتظر مشتری.
سپیده
من هم دیوانه‌ی جادوی مادر، نگاه می‌کردم به لب‌های پیرش که به‌اصرار چیز‌هایی از گذشته پیدا می‌کرد و پا‌‌به‌پای پدر قدم می‌زد.
n re
این خاطره‌نگاری است؟ غم‌گساری است؟ کسی که مرا در حال عبور از چراغ‌قرمز می‌بیند و زیر‌لب برایم دل می‌سوزاند از چه چیزی مطمئن است؟ ته‌ریشم،‌ لباس‌های اتو‌نشده‌ام یا قدم برداشتنِ بی‌رمقم؟ لباس‌هایم به‌درک! بی‌رمقم چون سه روز است که نخوابیده‌ام و ریشم را نتراشیده‌ام چون فهمیدن این‌که در تمام این سال‌ها با چه کسی زندگی می‌کرده‌ام برایم مهم‌تر از نظر این‌و‌آن درباره‌ی ته‌ریشم است. و تمام این حرف‌ها به کسی چه؟ شاید نه غم‌گساری است، نه خاطره‌نگاری؛ شاید فقط یک‌جور ول‌گردی است.
n re
تنها که هستم می‌توانم درباره‌ی زندگی‌مان حرف‌های غیرمنصفانه‌ای بزنم که انکارش کمی وقت‌گیر است. زندگی‌مان روی گسلی بنا شده بود که هر لحظه احتمال جنبیدنش وجود داشت، امروز، یک سال دیگر یا حتا سه ثانیه قبل از رستاخیز؛ مثل موجی که سرنوشت محتومش فرو ریختن است،‌ یا فرود ناچار گربه‌ای که نیم‌روز را بالای درختی به سر می‌آورد.
n re
بسیار مادرم را دوست داشت. قد می‌کشیدم و تنهاییِ پدر را می‌دیدم که بزرگ می‌شد، و مادر که پدر را مثل خوابِ بی‌وقتِ غروب جمعه نگاه می‌کرد.
n re
برایش چای دارچین می‌آورم و احوالش را می‌پرسم
سپیده
ساده نیست، من سیمرغ نیستم که پرم را آتش بزند تا از سقف اتاقش نازل شوم و مشکلاتش را دود کنم؛ آن‌قدر هم سنگ‌دل نیستم که وانمود کنم خوشحالی‌اش برایم مهم نیست.
سپیده
سر صحبت را باز می‌کنم. «چه‌طوری؟» «خیلی ممنون.» «فوتبال؟» «بسکتبال.» «خوبه.» «شما چی؟» «قبلاًها دوچرخه و شنا. خیلی‌ گشنه‌مه.» «اون‌جا فست‌فود دارن.» «از این چیزها نه. تو بودی چی می‌خوردی؟» «من؟ من می‌رفتم خونه‌مون غذای دیشبو گرم می‌کردم می‌خوردم.» آخرِ شب یک ساندویچ همبرگر خوردم و نشستم توی پارک و خیابان پشت پارک را نگاه کردم که می‌رفت توی تاریکی.
سپیده
با‌هم ورزش می‌کردیم،‌ نه ورزش حرفه‌ای، گاهی، وقتی سیگار حوصله‌مان را سر می‌بُرد می‌رفتیم دوچرخه‌سواری، شنا، پینگ‌پنگ و گاهی کوه‌پیمایی. روزگار خوشی داشتیم. هفته‌ها می‌گذشت و هر یک بی‌آن‌که از دیگری خبری داشته باشیم یا سراغی بگیریم، سیگار می‌کشیدیم و به روزی فکر می‌کردیم که دوباره قدر سلامتی را بدانیم. آخر کارش به عنوان یک کوه‌نورد آماتور، پرت شدن از کوه و ترک کامل سیگار بود.
سپیده

حجم

۱۸۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۶۵ صفحه

حجم

۱۸۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۶۵ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۲۹,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد