بریدههایی از کتاب برنامهنویس
۴٫۷
(۲۰)
برای اینکه تمرین کدنویسی کنم خیلی جاها، مراکز و وبسایتها وجود داشت که خوراک هککردن بودند، ولی میدانستم هککردن و وارد سیستم شدن در فضای کشور خوب نیست. هر لحظه ممکن است بیمقدمه دو تا آقای محترم بیایند بالای سرت و بگویند: «آقا میشود با ما بیایید...؟ لپتاپتان را هم بیاورید.»
Nerd
از این موضوع که از وقت و هزینۀ دانشگاه ما خرج میکند برای تحویل یک اختراع به دانشگاهی دیگر زیاد خوشم نمیآمد. بدتر اینکه شاید خودش میتوانست اینجا بیست تا مخترع تحویل بدهد.
• Khavari •
برایم روشن بود که ساختن از اول تا آخر رفتن است و خرابکردن از آخر به اول؛
MHNOURII
یک قاعده بیشتر توی جنگ نیست: زدی، بردی. همین و تمام. ولی ماجرای ما اینطوری تمام نشد.
وقتی صلح شد، وقتی برگشتیم به جامعۀ خودمان، اینطرف خاکریز گفتیم خودیها و اینطرف خاکریزها که بدتر از دشمن نیستند، درست میشود، درستشان میکنیم! توی جامعه، توی کار، گاهی میشد که از بیانصافی، بیقانونی، بیعدالتی و هرچیزی که بدم میآمد کلافه میشدم و گاهی به ستوه میآمدم. گاهی واقعاً میخواستم بزنم فرد پشت میز را با یک خمپارۀ شصت له کنم، ولی نمیشد؛ انگار دشمن آمده اینطرف خاکریز و دائم جلوی چشمت نیروی خودی، غیرخودی میآیند و میروند و تو نمیتوانی تشخیص بدهی کدام را باید بزنی. فهمیدم زدنی در کار نیست، سازشی هم در کار نیست، پس باید از نو جامعه را ساخت، باید تغییر داد. تازه فهمیدیم که ساختن به راحتیِ خرابکردن نیست.
Aqiq
همه خودشان را در کارشان منطقی نشان میدهند. همه خودشان را منطقیترین فردی میدانند که میشناسند و من هم همینطورم. فکر میکنم دارم منطقیترین کارهای دنیا را میکنم. حتی کسانی که از منطق بدشان میآید برای بیمنطقبودن خودشان منطق میتراشند.
Kimia Bahari
در زمان کارشناسی دو سه تا از اساتید با من یکجور دیگری برخورد میکردند؛ خیلی بیشتر تحویل میگرفتند و اظهار علاقه میکردند که بیشتر با آنها بپرم و بیشتر به دفترشان سر بزنم. حتی یکیشان دوست داشت من در اتاق او کار کنم و کلید اتاقش را تعارف میکرد. آنها من را دو سه تا مقاله میدیدند که جلوشان راه میرود یا پروژهای هستم که از قِبَلِ آن میتوانند میلیونی به جیب بزنند و از روی محبت چند هزار تومان هم کف دست من بگذارند؛ برای همین دوروبر آنها آفتابی نمیشدم. خودم را خنگتر از آن نشان میدادم که بودم.
Kimia Bahari
به او گفتم: «همیشه دوست داشتم مباحث هک و کلکهایی را که خودم پیدا کردهام به دانشجوهای دکتری درس بدهم. ولی فکر کن احسان امروز توی دفتر کیانی داشتم به یک فولپروفسور، یک استاد تمام درستوحسابی، به طور خصوصی درس میدادم.»
احسان بدون اینکه واکنش خاصی نشان بدهد، گفت: «آدم وقتی به یکی از آرزوها و خواستههایش میرسد دیگر آن آرزو فکرش را مشغول نمیکند، دیگر رهایش میکند. آنوقت بهتر میتواند به راهش ادامه دهد.»
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
همین من را مجاب کرد که فکر کنم شاید اعدادی که حضرت شعیب پیشنهاد کرد برای پروژۀ من هم پیشنهاد کرده است. حضرت یعنی همین؛ همیشه حاضر است، زمان و مکان ندارد، از دو هزار سال پیش، از زمان ازدواج حضرت موسی میتواند بگوید عدد پروژۀ من چند تا باشد.
۞⁞ڪاٰشےِکُنْجِشَبِستٰانْ⁞۞
حجم
۲۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۲۰۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد