بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان | صفحه ۲۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان

بریده‌هایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان

انتشارات:انتشارات پر
امتیاز:
۴.۵از ۱۳۰۵ رأی
۴٫۵
(۱۳۰۵)
در کتابی خوندم که چشم‌ها دریچهٔ روحن. ـ تعبیر جالبیه. لبخند تلخی بر لب می‌آورد. سرش را آرام به چپ و راست تکان می‌دهد و سپس زمزمه می‌کند: ـ روح زیبایی داری... دایانا.
ماهرخ
دوست ندارم او را در این حال ببینم. مگر او از من چه خواسته است؟ اگر پای اعتقادات دینی، اعتماد پدر و نگاه مردم در میان نبود، چه می‌کردم؟ بخشی از وجودم به خاطر این افکار مرا سرزنش می‌کند. بخشی که لحظه به لحظه پررنگ‌تر می‌شود. شاید اسمش شرم یا حیا باشد. شاید هم همان سپر محافظی باشد که به پاکدامنی تعبیر می‌شود. هرچه که هست در تمام وجودم می‌پیچد و آرامش عجیبی را به من می‌بخشد.
~fatemeh♡
اگر سؤالی بپرسم، حقیقت رو بهم میگی؟ ـ بپرس. ـ قول میدی دروغ نگی؟ ـ فقط آدم‌های بزدل دروغ میگن.
~fatemeh♡
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود افشین یدالهی
کاربر ۱۴۰۰۵۶۵
ـ سؤال سختیه.  ـ سخته چون نمی‌دونی یا سخته چون نمی‌خوای بگی؟ ـ قبلاً می‌دونستم. اما الآن نه می‌دونم و نه می‌خوام بگم.
Sophiaw._.tm
قبلاً که گفته بودم. وقتی همراه یک مرد هستید، نباید هزینه‌ای رو پرداخت کنید. به خصوص اگر اون مرد... ـ ولیعهد ایران باشه. ـ دقیقاً!
🌼Melika🌼
 ـ اعتراف به خطاهامون باعث میشه که از اون‌ها دوری کنیم. و ما تنها زمانی به خطاها و گناهان‌مون اعتراف می‌کنیم که بد بودن‌شون رو پذیرفته باشیم.
هانیه:)🌱
ـ خب سؤال اینجاست که تعادل کجاست؟ ـ من به خودم حق اشتباه کردن میدم. از اشتباهاتم درس می‌گیرم و دیگه خودم رو سرزنش نمی‌کنم. تعادل همین‌جاست بانو دایانا.
هانیه:)🌱
ـ تو واقعاً همیشه به این فکر می‌کردی که پدرم در تیسفون هست یا نه؟ ـ همیشه نه. ولی اغلب حواسم بود. ـ تو چقدر خطرناکی! تلاش برای پنهان کردن لبخندم بی‌نتیجه می‌ماند. با چشمان گردشده‌ام به پوریا نگاه می‌کنم و آرام لبم را می‌گزم. پوریا در حالی که لبخند کوچکی بر لب دارد، سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: ـ به من نگو خطرناک. حس بدی پیدا می‌کنم. ـ پس چی بگم؟ خوبه بهت بگم خیلی منحرفی؟!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
کاش می‌توانستم سومین روز اسفندماه را از تمامی تقویم‌ها پاک کنم. چقدر زندگی بی‌رحم است. آنقدر بی‌رحم که تمام رویاهایم در لحظه‌ای نابود می‌شوند و من تنها می‌توانم نابود شدن‌شان را تماشا کنم.
bookworm
ـ به تجربهٔ یک پیرمرد بیش از احساسات یک جوان میشه اعتماد کرد. ـ پدر واقعاً با تجربه و داناست. اما در این دنیا چیزهایی وجود داره که ربطی به سن و سال نداره. فقط کافیه آدم اون‌ها رو درک کنه تا بفهمه. مثل محبت و عشق! نمیشه درک این مفهوم رو به تجربه ربط داد.
🍀BAHAR🌴
شمشیرزنی که نمی‌تونه احساساتش رو مهار کنه، یا خودش رو نابود می‌کنه یا اطرافیانش رو.
🍀BAHAR🌴
ـ همهٔ این‌ها می‌تونه ساختگی باشه. وقتی مردم توجیهی برای اتفاقات پیدا نمی‌کنن، داستان می‌سازن.
🍀BAHAR🌴
اهمیت جملات فقط به مفهوم‌شون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جمله‌ای رو میگه. وقتی از کسی توقع شنیدن حرفی رو نداری و بعد اون رو می‌شنوی، طبیعیه که خوشحال بشی.
🍀BAHAR🌴
ـ می‌خواید بگید باید تعادل رو حفظ کنیم. ـ دقیقاً. ـ خب سؤال اینجاست که تعادل کجاست؟ ـ من به خودم حق اشتباه کردن میدم. از اشتباهاتم درس می‌گیرم و دیگه خودم رو سرزنش نمی‌کنم. تعادل همین‌جاست بانو دایانا.
A.A
چرا؟ همهٔ آدم‌ها اشتباه می‌کنن. ـ نه. انسان‌های بزرگ اشتباه نمی‌کنن. ـ خب انسان‌های بزرگ با تجربه‌هاشون بزرگ شدن. برای تجربه پیدا کردن هم باید اشتباه کرد. ـ اگر به همین راحتی با اشتباهات‌مون کنار بیایم که دائم تکرارشون می‌کنیم. ـ درسته. اما مثل نوشتن می‌مونه. اگر به قلم زیادی فشار بیاریم می‌شکنه. اگر هم خوب نگهش نداریم، نمی‌نویسه.
A.A
ـ به خاطر بسپر هر اتفاقی بیفته، من انقدر قوی هستم که بتونم راهی پیدا کنم.
Ha Mim
ـ خیلی دوستت دارم. ـ منم همین‌طور.
Ha Mim
برام مهم نیست تو شبیه چه کسی هستی و پدر و مادرت چه کسانی بودن. من فقط می‌دونم که تو دایانایی. دایانایی که حتی اگر آسمون هم به زمین بیاد، نمی‌خوام اون رو از دست بدم
Ha Mim
ـ تاریخ تکرار میشه نه؟ ـ نه دقیقاً! اون بار زیر میز افتاد. ـ همون‌جایی که من پنهان شده بودم. ـ سفره رو کنار زدم که تا کسی ندیده، انار رو پیدا کنم و سر جاش بذارم. ـ اما انار دست من بود. ـ اصلا دیگه انار رو ندیدم. پسر بچه‌ای رو دیدم که داره به من نگاه می‌کنه. واقعاً غافلگیر شدم. ـ واقعاً خوشحال شدم که جیغ نزدی.
Ha Mim

حجم

۴۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

حجم

۴۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان