بریدههایی از کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
۴٫۵
(۱۳۰۴)
سرم را به سختی میگردانم و به دستم نگاه میکنم. بیهیچ حرکتی در کنار بدنم قرار گرفته است. پاهایم بیحس میشوند. گرمایی که از دست چپم تا قلبم رسیده بود به سرمای سختی تبدیل میشود. سنگینیاش را در سینهام احساس میکنم. انگار تمام قلبم یخ میزند. پوریا همچنان در کنارم ایستاده است اما دیگر هیچ پیوندی میانمان دیده نمیشود. انگار اصلاً پیوندی میانمان وجود نداشته است. پدر نامش را چه گذاشته بود؟ رابطه! آری رابطه. و این لحظه پایان رابطهٔ ماست. دیگر نباید بیش از این، این تحقیر را تحمل کنم. دیگر نباید قلب یخزدهام را نادیده بگیرم. پایان ما رقم خورده است. باید بروم. باید زودتر ترکش کنم. هم پوریا را، هم قصر را و هم تیسفون را. من همهچیز را رها میکنم. آری من میروم. اما قبل از رفتن باید آخرین جملهام را بر زبان بیاورم. پوریا اگر دیگر پوریای من نیست، حداقل باید خسرو انوشیروان ایران باشد. قطرهای اشک روی گونهام میافتد. آرام زیر لب زمزمه میکنم:
ـ پادشاه بزرگی باش... خسرو انوشیروان.
بغضم میشکند. قبل از آنکه صدای هقهق گریهام در فضا بپیچد، تمام توانم را در پاهایم جمع میکنم و به سمت در قصر میروم.
ⓝ.ⓗ.ⓩ
سرم را به سختی میگردانم و به دستم نگاه میکنم. بیهیچ حرکتی در کنار بدنم قرار گرفته است. پاهایم بیحس میشوند. گرمایی که از دست چپم تا قلبم رسیده بود به سرمای سختی تبدیل میشود. سنگینیاش را در سینهام احساس میکنم. انگار تمام قلبم یخ میزند. پوریا همچنان در کنارم ایستاده است اما دیگر هیچ پیوندی میانمان دیده نمیشود. انگار اصلاً پیوندی میانمان وجود نداشته است. پدر نامش را چه گذاشته بود؟ رابطه! آری رابطه. و این لحظه پایان رابطهٔ ماست. دیگر نباید بیش از این، این تحقیر را تحمل کنم. دیگر نباید قلب یخزدهام را نادیده بگیرم. پایان ما رقم خورده است. باید بروم. باید زودتر ترکش کنم. هم پوریا را، هم قصر را و هم تیسفون را. من همهچیز را رها میکنم. آری من میروم. اما قبل از رفتن باید آخرین جملهام را بر زبان بیاورم. پوریا اگر دیگر پوریای من نیست، حداقل باید خسرو انوشیروان ایران باشد. قطرهای اشک روی گونهام میافتد. آرام زیر لب زمزمه میکنم:
ـ پادشاه بزرگی باش... خسرو انوشیروان.
بغضم میشکند. قبل از آنکه صدای هقهق گریهام در فضا بپیچد، تمام توانم را در پاهایم جمع میکنم و به سمت در قصر میروم.
ⓝ.ⓗ.ⓩ
بازتاب تمام افکار انسانها در چشمهاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشمها میشه دید. میگفت چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
Faezeh
فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن.
کاربر ۲۱۷۱۰۵۶
اگر زمانی احساس کردی تو زندگی مشکلی نداری و همهچیز داره به خوبی پیش میره، بدون که داری در مسیر اشتباه حرکت میکنی.
Raana
دوست داشتن کسی که نمیتوانی او را داشته باشی، غمگین و آزاردهنده است. اما کنار گذاشتن این دوستی و فراموش کردن آن، سختتر به نظر میرسد.
Raana
ـ بالأخره شب رسید.
این نگاهش سنگین به نظر میرسد. تا لحظاتی پیش حتی به من نگاه هم نمیکرد. اما حالا این برخوردش مرا آزار میدهد. سرم را بر میگردانم. به روبهرو خیره میشوم. به یاد صحبتهایش میافتم. زمانی که از شب و آزادیاش میگفت. میپرسم:
ـ منتظر بودید شب از راه برسه؟
ـ منتظر بودم شب از راه برسه تا راحتتر صحبت کنم.
Raana
فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن
zahra
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
افشین یدالهی
boye limoooo
در شجاعت عقل و فکر هست، اما در جسارت نه. جسور بودن خطرناکه.
tasnim
از کسی شنیدم که چشمها دریچهٔ روحن. میخواستم ببینم درسته یا نه.
ـ فکر میکنم درست باشه. مدتها پیش از یک تاجر چینی هم چنین جملهای رو شنیدم.
ـ همین جمله که چشمها دریچهٔ روحن؟
ـ نه دقیقاً. اون تاجر میگفت بازتاب تمام افکار انسانها در چشمهاست. مهربانی، صداقت، دوستی، غم... همه رو در چشمها میشه دید. میگفت چشمها نمیتونن رازهای دل انسان رو نگه دارن.
tasnim
اگر زمانی احساس کردی تو زندگی مشکلی نداری و همهچیز داره به خوبی پیش میره، بدون که داری در مسیر اشتباه حرکت میکنی.
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
ـ در هوای سرد پاییز
زیر شاخههای بلند بید
چون خاطرات سبز دیروز
فردای روشنمان
از نو نوشته میشود
در شب تاریک مهرگان
زیر درخشش پنهان ماه
چون دانههای سرخ انار
روح زیبایمان
در هم آمیخته میشود
در پناه اهورامزدای پاک
اینبار به دستان تو
چون فرهنگ جاودان ایران
قدرت جهانیمان
باز هم تکرار میشود
یخسرخ
فقط زمان میتونه نشون بده احساسات ما چقدر واقعی هستن
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
اهمیت جملات فقط به مفهومشون نیست. بستگی داره که چه کسی چنین جملهای رو میگه. وقتی از کسی توقع شنیدن حرفی رو نداری و بعد اون رو میشنوی، طبیعیه که خوشحال بشی.
کاربر ۲۱۰۱۳۲۵
ـ چرا انقدر ارمنستان برای ما مهمه؟
ـ مرز ارمنستان رقابت اصلی ایران و رومه. همیشه هرکدوم که قدرت بیشتری داشتن، ارمنستان رو گرفتن.
ـ آخر سر هم ارمنستان رو بین خودشون تقسیم کردن؛ ارمنستان شرقی، ارمنستان غربی.
ـ ارمنستان ایران، ارمنستان روم.
parl._.merlin
مهرگان فرصتیست برای تحکیم دوستی و محبت. آیینیست که هرسال مهر و مهرورزی را به ما یادآوری میکند. مهرگان و نوروز پایههای فرهنگ ایران هستند. تا وقتی که ایرانی هست، مهرگان هست و تا وقتی که مهرگان هست؛ ایرانی، ایرانی باقی خواهد ماند.
sara:)
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
mohammd rsza
ـ ما باید یاد بگیریم بدون اعتماد کردن به آدمها، اونها رو دوست داشته باشیم. فقط وقتی بین مردم باشیم، میتونیم معنای زندگی رو بفهمیم.
samane souhani
ـ اگر به همین راحتی با اشتباهاتمون کنار بیایم که دائم تکرارشون میکنیم.
ـ درسته. اما مثل نوشتن میمونه. اگر به قلم زیادی فشار بیاریم میشکنه. اگر هم خوب نگهش نداریم، نمینویسه.
ـ میخواید بگید باید تعادل رو حفظ کنیم.
ـ دقیقاً.
ـ خب سؤال اینجاست که تعادل کجاست؟
ـ من به خودم حق اشتباه کردن میدم. از اشتباهاتم درس میگیرم و دیگه خودم رو سرزنش نمیکنم. تعادل همینجاست بانو دایانا.
reyhan
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۷,۵۰۰۵۰%
تومان