بریدههایی از کتاب من چگونه اروین یالوم شدم
نویسنده:اروین د. یالوم
مترجم:اعظم خرام
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۸۵ رأی
۴٫۱
(۸۵)
او مرد آرام و بخشنده و دستودلبازی بود که به اعتقاد من تنها جرم و گناهش این بود که شجاعت کافی برای ایستادن در مقابل مادرم را نداشت.
ارتباط من با مادرم برای همیشه همچون زخمی باز باقی ماند. هنوز هم هربار که تصویرش از ذهنم میگذرد، او را با چهرهای میبینم که هیچگاه لبخند رویش نمینشست. هیچگاه صورتش آرامش نداشت. هیچوقت خوشحال نبود. او زنی توانا و باهوش بود و با اینکه هر روز از عمرش را به سختی کار میکرد، هرگز به تمام خواستههایش نرسید و احساس خوشبختی نمیکرد. مادرم همیشه با افکار منفی و ناخوشایندش زندگی کرد.
anahita.bdbr
«زندگی چیزی نیست جز سایهای متحرک از بازیگری ناتوان که روی صحنه میخرامد و صحنه را میآراید و پردهها را کنار میزند و بعد بدون هیچ حرف و نمایشی صحنه را ترک میکند.»
Farzaneh Parsinejad
من اغلب وقتها آن جمله را به این شکل مطرح میکنم: «گرچه مرگ ما را نابود میکند و با مرگ از بین میرویم ولی فکر کردن به مرگ میتواند زندگی ما را نجات بدهد». درک اینکه یکبار شانس زندگی کردن به ما داده شده، باعث میشود همین یکبار را کامل و عالی زندگی کنیم و تا جایی که ممکن است با کمترین حسرت و تأسف آن را به پایان برسانیم.
Farzaneh Parsinejad
. ما جستجوگرانی هستیم که در باشکوهترین کاوشها غوطهور شدهایم. چه کاوشی باشکوهتر از رشد و توسعه و حفظ و نگهداری ذهن انسانهاست.
وقتی قطعات از همجداشدۀ پازل اندیشهها و خیالات ناگهان به آرامی کنار هم سُر میخورند و شکلی بههمپیوسته را خلق میکنند، دست در دست بیماران، طعم لذتبخش رسیدن به لحظۀ «آهان، خودشه» را چشیدهایم
هر چیز که در جستن آنی،آنی
«تاریخ، داستانی است که اتفاق افتاده است درحالیکه داستان، تاریخی است که ممکن است اتفاق بیفتد.»
Mary gholami
هروقت در مورد اتفاقی، احساسی خیلی زیاد یا خیلی کم داشته باشیم، درنتیجه خاطرات کمی از آن در ذهنمان میماند.
شراره
حتماً اجداد ما هم همین احساس ناچیز بودن رو داشتند و به خاطر همین، خدایانی برای خودشون خلق میکردند تا از نظر این خدایان، انسان مهم و باارزش جلوه داده بشه. بعد هم چون از مرگ میترسیدند، بهشت و جهنم رو ساختند تا باور کنند که ما با مردن، نابود نمیشیم. و بعد از این دنیا به زندگی در جای دیگهای ادامه میدیم.
شراره
حتی با این وضعیت، او تا آخرین لحظه، کارش را رها نکرد. در اواخر عمرش در یکی از سخنرانیهای عمومیاش شرکت کردم. او مثل همیشه داشت با قدرت و صلابت حرف میزد، صدایش پرطنین و آرامشبخش بود ولی تقریباً نزدیک به اواخر سخنرانیاش، دقیقاً داستانی را که چند دقیقۀ پیش تعریف کرده بود دوباره تکرار کرد. وقتی داشتم به داستان تکراریاش گوش میدادم، ماهیچههایم از ترس و ناراحتی منقبض شده بود.
اغلب اوقات به دوستانم یادآوری میکنم که صادق باشند و هر وقت برای من چنین اتفاقی افتاد سریعاً به من بگویند و حرفم را قطع کنند.
parisa_msi
«گرچه مرگ ما را نابود میکند و با مرگ از بین میرویم ولی فکر کردن به مرگ میتواند زندگی ما را نجات بدهد»
parisa_msi
«میخواهید بدنتان را با مواد مخدر بپوشانید؟ میخواهید آن را با مشروبات الکلی، ماریجوانا و کوکائین نابود کنید؟ شما دوست دارید آن را در ماشین سواریهای دیوانهوار خرد کنید؟ یا آن را از بالای پل دور بیندازید؟ مگر همین را نمیخواهید؟ خُب، پس، جسمتان را به من بدهید! اجازه بدهید مال من باشد. من به آن نیاز دارم. من آن را میپذیرم. چون میخواهم زندگی کنم!»
parisa_msi
بعد از ماهها مطالعه و تفکر، به این نتیجه رسیدم که مهمترین ارتباط دیدگاه اگزیستانسیالیسم در رواندرمانی، میتواند مواجهه با مرگ باشد و میتوانم کار را از اینجا شروع کنم؛ چون ترس از مرگ در بسیاری از ما شدت و عمومیت دارد. الان که تصمیم آنموقع را بازنگری میکنم متوجه میشوم که احتمالاً ترس شخصی خودم از مرگ، در گرفتن این تصمیم هم بیاثر نبوده است.
parisa_msi
حالا دیگر به شدت داشتم روی عقاید متفکران اگزیستانسیالیستی که در افسانه و فلسفه مطلب داشتند، کار میکردم. نویسندگانی مانند داستایوفسکی، تولستوی، ساموئل بکت، میلان کوندرا، هرمان هسه، ماتیس و هامسن که با موضوعات اجتماعی چون عشقبازی، جنسیت، مسائل جنایی و معمایی کاری نداشتند. موضوعات کتابهای آنها بسیار عمیقتر بود. آنها روی پارامترهای وجود و هستی کار کرده بودند.
parisa_msi
همیشه وصلۀ ناجور ـ تنها سفید بین همسایههای سیاهپوست، تنها یهودی در دنیای مسیحینشین.
بله، گذشته مرا در خود میکشد و میبلعد و من میدانم معنی «هموار کردن و آماده کردن» مسیر یعنی چه.
parisa_msi
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰۵۰%
تومان