بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب من چگونه اروین یالوم شدم | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب من چگونه اروین یالوم شدم

بریده‌هایی از کتاب من چگونه اروین یالوم شدم

۴٫۱
(۸۵)
هر بار که صورت‌حساب بچه‌ها را می‌پردازم چهرۀ پدرم به خاطرم می‌آید.
anahita.bdbr
در یکی دیگر از گروه‌ها، یکی از اعضای گروه به دلیل فشار استرسی بالایی که در گروه تحمل کرده بود دچار روان‌پریشی شده بود و از آنجا که من تنها روانپزشک شرکت‌کننده در این سمینار بودم، از من خواستند او را ببینم که درنهایت در بیمارستان بستری شد. این اتفاق باعث شد من هرچه بیشتر به قدرت این گروه‌های کوچک ایمان بیاورم؛ قدرتی که گاهی‌وقت‌ها به‌جای درمان و التیام، صدمه می‌زند.
anahita.bdbr
من اینجا نقش رهبر را دارم و تمام احساسات و افکاری را که اعضای گروه نسبت به رهبر دارند دریافت می‌کنم. ما هفت روز بعد هم این گروه را ادامه دادیم و روابطمان را با هم امتحان کردیم. همان کسی که بین ما روانشناس بود، واقعاً آدم عصبی‌ای بود و اغلب به من گیر می‌داد و مرا آدم ازخودراضی و مغروری می‌دانست. چند روز بعد تعریف کرد که مدام خواب می‌بیند که مرد درشت‌هیکلی او را تعقیب می‌کند که البته آن مرد شبیه من بوده!
anahita.bdbr
«یک محرک مشترک و یازده پاسخ متفاوت! چرا؟ این معما فقط یک پاسخ داشت: یازده دنیای داخلی متفاوت وجود داشت! و این یازده پاسخ متفاوت می‌توانست جاده‌ای شاهانه به این دنیاهای متفاوت باشد.»
anahita.bdbr
وقتی می‌دیدم کسی که زمانی آن‌قدر ماهرانه و شمرده حرف می‌زد، حالا آب دهانش جاری شده و برای ادای کلمات جان می‌کند، واقعاً شوکه شده بودم. بعد از آنکه چند کلمه را اشتباهی بیان کرد، بالاخره توانست بگوید «من.. من.. من می‌ترسم، خیلی می‌ترسم.» من هم ترسیده بودم. از دیدن منظرۀ سقوط و به زمین افتادن پیکرۀ باشکوهی که داشت ویران می‌شد، وحشت کرده بودم.
anahita.bdbr
گفته می‌شود که شخصیت هر کس را از طریق دوستان و آشنایان نزدیکش می‌توان قضاوت کرد، اگر این‌طور باشد، بنابراین... او سکوت کرد و خیلی آرام و تعمداً تمام جمعیت را از چپ به راست نگاه کرد و ادامه داد: نتیجه می‌گیریم که من حتماً آدم خیلی خوبی هستم.
anahita.bdbr
او حرف‌هایش را با دادن عکس قاب‌شده‌ای از خودش تمام کرد. زیر عکس با دستخط خودش نوشته بود: «با احترام و محبت، تقدیم به دکتر اروین یالوم»
anahita.bdbr
اگه به این انتخاب به عنوان شغل نگاه نکنی، می‌تونه برای تو مسیر پروازی باشه به سمت بخت و اقبال.
anahita.bdbr
من و مریلین هیچ‌وقت احساس نکردیم که بچه‌ها یا زندگی خانوادگی برای زندگی حرفه‌ای‌مان دست‌وپاگیر باشند یا مانعی محسوب شوند.
anahita.bdbr
من در محیط کارم دوستانی داشتم که سختی کارم را کم می‌کردند ولی مریلین خودش بود و خودش. او بدون کمک من، از دو بچه مراقبت می‌کرد و به کارهای خانه هم می‌رسیدـ درحالی‌که همسرش یک شب در میان یا یک هفته در میان از خانه دور بود. مریلین همیشه از آن سال به‌عنوان سخت‌ترین سال عمرش یاد می‌کند.
anahita.bdbr
بعدها متوجه شدم عموسام چقدر درست حرف زده بود. به‌ندرت روزی می‌گذرد که من به علت اینکه تمام عمرم را با مریلین گذرانده‌ام سپاسگزار و قدرشناس نباشم.
anahita.bdbr
با اینکه سفر ما واقعاً نعمتی خدادادی بود ولی به یاد دارم که در این سفر اغلب وقت‌ها بی‌حوصله و کم‌طاقت و عصبی بودم. شاید به دلیل شوک فرهنگی بود یا شاید هم به این علت بود که عادت نکرده بودم بدون درس خواندن یا سختی کشیدن زندگی کنم. فکر می‌کردم همیشه باید در عذاب باشم و حس راحت زندگی‌نکردن از همان اوایل جوانی در گوشت و خونم رسوخ کرده بود.
anahita.bdbr
دکتر وایتهورن می‌گفت: «با این نقشه، شما و بیمارتان هر دو برنده شده اید. اگر بیمار بداند که شما به حرف‌هایش علاقه‌مند شده‌اید و می‌خواهید از او چیزی یاد بگیرید، اعتمادبه‌نفسش بالا می‌رود و درنهایت همۀ چیزهایی را که باید در مورد بیماری او بدانید خواهید فهمید.»
کاربر ۱۹۳۱۸۴۴
هرگز نه با آن وضع موافق بودم و نه علیه نابرابری آشکار و همه‌جانبۀ سیستم به جوش و خروش می‌آمدم. الان که فکر می‌کنم، عصبانی نشدنم به دلیل نداشتن اعتمادبه‌نفس کافی بود. من با این جهان‌بینی ظالمانه بزرگ شده بودم.
anahita.bdbr
او با رفتار و لحنی مثبت، از یکی از نوشته‌های من دربارۀ پرومتۀ یونان انتقاد کرد. درضمن گفت، نوشتۀ من بسیار باشکوه و عالی است و افکار و اندیشه‌های تازه‌ای دارم و به من پیشنهاد کاری در امور بشردوستانه و مردمی را داد. تا امروز، من صورت درخشان او را در یاد دارم. او تنها استادی بود که اسم مرا می‌دانست.
anahita.bdbr
من تمام‌مدت در خانه می‌ماندم و روال عادی یک زندگی نباتی را در پیش گرفته بودم: کار زیاد، حفظ کردن، آزمایشگاه، تجربه و تمرین، بیدار ماندن تا صبح به خاطر امتحان‌ها، و در کل هفت روز هفته درس خواندن. اما این‌همه جنون و شیدایی برای چی؟ نه من و نه هیچ‌کدام از دوستانم ابداً به این فکر نمی‌کردیم که بین تحصیلاتمان فاصله بیفتد؛ چیزی که امروزه به آن گپ می‌گویند.
anahita.bdbr
آن زمان اصطلاح معروفی بین یهودی‌ها رایج بود: «یه پسر یهودی فقط دو انتخاب داره؛ یا باید دکتر بشه یا بازنده.»
anahita.bdbr
او به افکار من اعتلا و به جاه‌طلبی‌ها و بلندپروازی‌های من پر و بال داد و برایم همیشه نماد و الگویی از مهربانی، بخشش و تعهد به زندگی است.
anahita.bdbr
نوشتن برای من، درواقع تلاشی برای نادیده‌گرفتن گذر زمان و مرگ اجتناب‌ناپذیر است. ویلیام فاکنر می‌گوید: «هدف هر هنرمندی، به زنجیر کشیدن حرکت است، وقتی کسی به کار هنری نگاه می‌کند و آن را می‌فهمد، دوباره حرکت آزاد می‌شود و به زندگی برمی‌گردد. من معتقدم که این طرز فکر، اشتیاق شدید مرا به نوشتن توضیح می‌دهد و به همین دلیل هرگز نمی‌خواهم دست از نوشتن بردارم.»
Farzaneh Parsinejad
ما، در زندگی دربارۀ خیلی چیزها هرگز با هم بحث نکردیم. هیچ‌وقت دربارۀ فشار و استرس و ناشادمانی‌هایمان در خانواده حرفی به میان نیاوردیم. دنیای من و آن‌ها از هم جدا ماند و در این مورد، همۀ ما سکوت کردیم.
anahita.bdbr

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۴۰ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۴۰ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۵۰%
تومان