آه، خدای قادر و محمدِ پرهیزگار،
محبوب مرا ببخشایید! بیحرمتیاش را ببخشایید!
بیحرمتی به نصیب این دنیا و رعایت مهربانی،
و پیروزی بیرحمانه را از او دریغ کنید،
بایستید به یکسان در برابر خشم روزگار بر او
همچنان که بر این سلطان ترک و شهبانوی تیرهبخت!
و بر من ببخشایید که این از سرِ مهر نبود
که این دو را ببینم در عذاب و رنج، دیر بِزیند.
آه، زنوکراته، بهرهٔ تو از روزگار چه خواهد بود؟
sheida77
خستهام، از همهچیز به ستوه آمدهام، و راه گریزی نمیبینم! هر چه میگذرد، فقط بدتر و بدتر میشود؛
پویا پانا
از هیچ چیز اصلاً و ابداً رضایت ندارم؛ و زمان میگذرد...
پویا پانا
او بسیار ناخشنود است و احساس میکند جوانیاش را به پای ازدواجی بیحاصل هدر داده است. او «آدمِ دِه» نیست و هیچچیز در این ملک، سر او را گرم نمیکند.
پویا پانا
او ترجیح میدهد طاعون بگیرد و زن نگیرد!
پویا پانا
میخواهم غافلگیر شوم. این غافلگیری افسونم میکند.
niloufar.dh