بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

بریده‌هایی از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات می‌کنید

نویسنده:میچ البوم
امتیاز:
۴.۲از ۴۵ رأی
۴٫۲
(۴۵)
«زندگی هیچ وقت بیهوده نمی‌گذرد، فقط زمانی که به خودمان تنها فکر می‌کنیم، بی‌معنا و بیهوده می‌گذرد»
R Delavari
«مردم بهشت را مثل باغ پرگلی تجسم می‌کنند که در آن جا در میان ابرها به پرواز در می‌آیند و در کوه‌ها و رودخانه‌ها گردش می‌کنند. اما چنین تجسمی بدون رسیدن به آرامش بی‌معناست.
R Delavari
«نکته همین جاست. گاهی وقتی که از چیز باارزشی می‌گذری و آن را فدای چیز بزرگ‌تری می‌کنی، در واقع آن را از دست نمی‌دهی، بلکه آن را به دیگری منتقل می‌کنی».
Sajede
این درس را از من داشته باش. کینه در دل راه نده. عصبانیتت را جمع نکن. کینه مثل سم است. از درون تو را می‌خورد. ما فکر می‌کنیم نفرت اسلحه‌ای است که با آن می‌توانیم به کسی که اذیت‌مان کرده صدمه بزنیم. در صورتی که کینه مثل شمشیر برگشته است و هر صدمه‌ای که با آن به کسی وارد کنیم، در واقع به خودمان وارد کرده‌ایم.
mb
زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز».
کاربر ۱۴۲۱۷۷۱
مردم می‌گویند عشق را «پیدا کرده‌اند، انگار در زیر کوه پنهان شده بود. اما عشق اشکال مختلف دارد و در افراد مختلف، انواع مختلف عشق وجود دارد. چیزی که مردم پیدا می‌کنند، عشق «واقعی» است
novelist
پدر و مادرها، بچه‌ها را رها نمی‌کنند، اما بچه‌ها این کار را می‌کنند. آنها می‌روند. دور می‌شوند. همهٔ آن دورانی را که با تأیید مادر و سر تکان دادن پدر در خانه محدود بودند، به آزادی و این که هر کار دل‌شان خواست بکنند می‌فروشند. اما طولی نمی‌کشد که پوست چروک می‌شود و افت می‌کند، قلب ضعیف می‌شود، و آن وقت بچه‌ها همه چیز را می‌فهمند: داستان‌ها و همهٔ پیشرفت‌هاشان را، و همان راه را ادامه می‌دهند. زندگی پدر و مادرشان را تکرار می‌کنند، سنگ روی سنگ، زیر آب‌های زندگی آنها.
novelist
پدر و مادرها، بچه‌ها را رها نمی‌کنند، اما بچه‌ها این کار را می‌کنند. آنها می‌روند. دور می‌شوند. همهٔ آن دورانی را که با تأیید مادر و سر تکان دادن پدر در خانه محدود بودند، به آزادی و این که هر کار دل‌شان خواست بکنند می‌فروشند. اما طولی نمی‌کشد که پوست چروک می‌شود و افت می‌کند، قلب ضعیف می‌شود، و آن وقت بچه‌ها همه چیز را می‌فهمند: داستان‌ها و همهٔ پیشرفت‌هاشان را، و همان راه را ادامه می‌دهند. زندگی پدر و مادرشان را تکرار می‌کنند، سنگ روی سنگ، زیر آب‌های زندگی آنها.
ققنوس
همان شب اولی که آدم روی زمین خوابید. درست است؟ او در آن شب نمی‌دانست که خواب چیست. چشمانش را بست و فکر کرد که دارد دنیا را ترک می‌کند. درست است؟ اما این طور نبود. صبح روز بعد از خواب بیدار شد و جهان تازه‌ای را برای زندگی پیدا کرد. اما چیز دیگری را هم داشت و آن دیروزش بود». کاپیتان خندید و ادامه داد: «ما به خاطر دیدی که از زندگی داریم، به این جا می‌آییم سرباز. این همان بهشت است. تو بنا بر همهٔ دیروزهایت به این جا می‌آیی.»
ققنوس
پدر و مادرها، بچه‌ها را رها نمی‌کنند، اما بچه‌ها این کار را می‌کنند. آنها می‌روند. دور می‌شوند. همهٔ آن دورانی را که با تأیید مادر و سر تکان دادن پدر در خانه محدود بودند، به آزادی و این که هر کار دل‌شان خواست بکنند می‌فروشند. اما طولی نمی‌کشد که پوست چروک می‌شود و افت می‌کند، قلب ضعیف می‌شود، و آن وقت بچه‌ها همه چیز را می‌فهمند:
Zahra sadat
«این درس را از من داشته باش. کینه در دل راه نده. عصبانیتت را جمع نکن. کینه مثل سم است. از درون تو را می‌خورد. ما فکر می‌کنیم نفرت اسلحه‌ای است که با آن می‌توانیم به کسی که اذیت‌مان کرده صدمه بزنیم. در صورتی که کینه مثل شمشیر برگشته است و هر صدمه‌ای که با آن به کسی وارد کنیم، در واقع به خودمان وارد کرده‌ایم.
Ms.vey
. یک بار از همسرش پرسید که آیا خدا از حضور ادی در بهشت مطلع است. مارگریت لبخندی زد و گفت: «البته». ادی اقرار کرد که نیمی از زندگی‌اش سعی‌کرده خود را از خدا پنهان کند. و بقیهٔ عمرش تصور می‌کرده که خدا اصلاً به او توجه ندارد.
Ms.vey
«زندگی هیچ وقت بیهوده نمی‌گذرد، فقط زمانی که به خودمان تنها فکر می‌کنیم، بی‌معنا و بیهوده می‌گذرد».
Zahra sadat
«مرگ، پایان همه چیز نیست. ما فکر می‌کنیم که مرگ پایان است. نه این طور نیست، بلکه شروعی دوباره است.» ادی گیج شده بود. کاپیتان گفت: «فکر می‌کنم مثل زندگی آدم و حوا است، مثل همان شب اولی که آدم روی زمین خوابید. درست است؟ او در آن شب نمی‌دانست که خواب چیست. چشمانش را بست و فکر کرد که دارد دنیا را ترک می‌کند. درست است؟ اما این طور نبود. صبح روز بعد از خواب بیدار شد و جهان تازه‌ای را برای زندگی پیدا کرد. اما چیز دیگری را هم داشت و آن دیروزش بود».
aylin
مرد آبی ناگهان گفت: «تو پنج نفر را در بهشت خواهی دید. و هر کدام از ما به دلیلی در زندگی تو نقش داشته‌ایم. شاید همین الان دلیلش را نفهمی. و بهشت برای همین است که تو بتوانی زندگی روی زمینت را بفهمی». ادی گیج شده بود و ناباورانه به او نگاه کرد. «مردم بهشت را مثل باغ پرگلی تجسم می‌کنند که در آن جا در میان ابرها به پرواز در می‌آیند و در کوه‌ها و رودخانه‌ها گردش می‌کنند. اما چنین تجسمی بدون رسیدن به آرامش بی‌معناست. این بالاترین هدیهٔ خداوند به توست، که بفهمی در زندگی‌ات چه کار می‌کردی. دلیلش را بدانی. و این همان آرامشی است که تو به دنبالش بودی.»
aylin
از دوردست صدای غرش هواپیمایی بلند شد و ادی را بسیار مأیوس کرد. این عذاب درونی هر اسیری است، فاصلهٔ کوتاه میان اسارت و آزادی
Minoose
آدم‌ها مثل آهن‌ربا هستیم. همان طور که یکدیگر را جذب می‌کنیم، دفع هم می‌کنیم: با حرف‌هایی که می‌زنیم و کارهایی که می‌کنیم.
Minoose
مردم معمولاً جایی را که در آن به دنیا می‌آیند خیلی دست‌کم می‌گیرند. اما این را بدان که بهشت همان جایی است که احتمالش را نمی‌دهی
Minoose
هیچ داستانی به تنهایی به وجود نمی‌آید. گاهی داستان‌ها در زوایای خاصی با هم تلاقی می‌کنند و گاهی یکدیگر را می‌پوشانند مثل سنگ‌های زیر رودخانه.
Minoose
هیچ داستانی به تنهایی به وجود نمی‌آید. گاهی داستان‌ها در زوایای خاصی با هم تلاقی می‌کنند و گاهی یکدیگر را می‌پوشانند مثل سنگ‌های زیر رودخانه.
Minoose

حجم

۱۳۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۳۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان