بریدههایی از کتاب پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
نویسنده:میچ البوم
مترجم:مژگان حسنزاده
انتشارات:كارگاه فيلم و گرافيگ سپاس
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۴۵ رأی
۴٫۲
(۴۵)
بنا بر دلایلی، دیگر نگرش و احساساتش به محیط اطراف هم عوض شده بود. او مرخص شد. همه چیز به نظرش احمقانه و بیاهمیت بود. جنگ به تکتک سلولهای ادی نفوذ یافته بود. به پاها و روحش. در زمان سربازی چیزهای زیادی یاد گرفت.
و حالا دیگر آدم دیگری به خانه بازمیگشت.
پ. و.
همهٔ زندگیها به هم مربوطند. مرگ فقط یک نفر را با خود نمیبرد. بلکه با رفتن او، دیگری چیزی از دست میدهد. و در این فاصلهٔ کوتاه رفتن یک انسان و از دست رفتن او برای دیگری، زندگیها عوض میشوند.
پ. و.
هیچ چیز تحت اختیار تو نیست. این که همهٔ ما به هم مربوطیم. این که تو نمیتوانی زندگی فردیات را از دیگران جدا کنی. همان طور که یک نسیم جزیی از باد است.»
پ. و.
«مردم بهشت را مثل باغ پرگلی تجسم میکنند که در آن جا در میان ابرها به پرواز در میآیند و در کوهها و رودخانهها گردش میکنند. اما چنین تجسمی بدون رسیدن به آرامش بیمعناست.
این بالاترین هدیهٔ خداوند به توست، که بفهمی در زندگیات چه کار میکردی. دلیلش را بدانی. و این همان آرامشی است که تو به دنبالش بودی.»
پ. و.
مردم معمولاً جایی را که در آن به دنیا میآیند خیلی دستکم میگیرند. اما این را بدان که بهشت همان جایی است که احتمالش را نمیدهی.
پ. و.
همهٔ آخرها، میتوانند خود شروعی دوباره باشند. ما فقط این را به وقتش نمیفهمیم.
پ. و.
عشق مثل باران است. عشق، عشاق را از بالا تغذیه میکند، و بارانِ عشق آنها را در خوشی غرق میکند. اما گاهی، وقتی که روی بد زندگی به آنها چهره نشان میدهد، عشق در سطح خشک میشود. آن وقت باید از پایین تغذیه شوند، از ریشههاشان و زنده بمانند.
yazdaan
«نه، تو چیزی را از دست ندادی. من این جا بودم. و تو در هر صورت عاشق من بودی. ادی، عشق از دست رفته میتواند عشقی خاموش باشد. عشق همان عشق است، تنها شکل آن عوض میشود، همین. تو با جسم معشوقت تماسی نداری. نمیتوانی به موهایش دست بکشی، لبخندش را دیگر نمیبینی، با او غذا نمیخوری و با او نمیرقصی. اما، وقتی آن حس کم میشود، حس دیگری قوی میشود. یاد و خاطرهٔ معشوق. خاطرهٔ او همراه توست. با آن زندگی خواهی کرد. نگهش میداری و حتی با آن میرقصی.
زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز».
Hosein Ald
در یکی از شبهای جولای، ادی و مارگریت در امتداد اقیانوس آبنبات با طعم انگور میخوردند و با پاهای برهنه روی شنهای خیس قدم میزدند. به اطراف نگاه کردند و متوجه شدند که خودشان از بقیه مسنتر هستند.
مارگریت همان طور که به دختران بیکینیپوش کنار دریا نگاه میکرد به ادی گفت که هرگز این قدر بیپروا نبوده که چنین لباسهایی بپوشد. و ادی به او گفت که پس این دختران خیلی شانس آوردهاند، چون اگر تو چنین کاری میکردی، دیگر کسی به آنها نگاه نمیکرد. مارگریت در میانهٔ چهل پنجاه سالگی، چاقتر از قبل شده بود و اطراف چشمهایش هم چین و چروک افتاده بود. اما بسیار خوشحال شد و در حالی که به بینی کج و چانهٔ پهن ادی نگاه میکرد از او تشکر کرد. باران عشق آنها دوباره باریدن گرفت و مثل آب زیر پا، ریشهٔ عشقشان را هم تغذیه کرد.
Hosein Ald
عشق مثل باران است. عشق، عشاق را از بالا تغذیه میکند، و بارانِ عشق آنها را در خوشی غرق میکند. اما گاهی، وقتی که روی بد زندگی به آنها چهره نشان میدهد، عشق در سطح خشک میشود. آن وقت باید از پایین تغذیه شوند، از ریشههاشان و زنده بمانند.
Hosein Ald
با این حال عروس و داماد دست در دست پیاده به طرف خانه راه افتادند. مارگریت روی لباس بلند عروسی، کت ضخیم صورتیرنگی پوشیده بود. ادی با کت سفید و پیراهنی که دکمههایش تا بالا بسته بود، قدم میزد. دست هم را گرفته بودند. از میان خیابانهای پرچراغ رد شدند. انگار همه چیز را وارانه میدیدند.
Hosein Ald
ادی هرگز درباره چیزهایی که عمیقاً زجرش میداد حرف نمیزد.
Hosein Ald
همهٔ پدر و مادرها به نوعی به فرزندانشان صدمه میزنند و هیچ کاریش نمیشود کرد. جوانها مثل جام عتیقهای هستند که همهٔ نقش و نگارشان را سازنده روی آنها انداخته است. بعضی از والدین بچهها را تنبیه میکنند، برخی شلاق میزنند و برخی آن قدر با شخصیت فرزندشان بازی میکنند، که هرگز قابل ترمیم نخواهد بود.
اما پدر ادی با نادیده گرفتن او را تنبیه میکرد
Hosein Ald
ما آدمها مثل آهنربا هستیم. همان طور که یکدیگر را جذب میکنیم، دفع هم میکنیم: با حرفهایی که میزنیم و کارهایی که میکنیم.
Hosein Ald
«به من گوش کن پسر، جنگ بازی نیست. آن جا باید شلیک کرد. میشنوی؟ بدون هیچ گناه یا محاکمهای فقط شلیک میکنی و شلیک میکنی. تردید هم ندارد. اصلاً هم مهم نیست که به کی و چرا شلیک میکنی. تنها و تنها به یک چیز فکر میکنی و آن هم بازگشت به خانه است. تمام مدت میکشی تا زودتر به خانه برگردی».
Hosein Ald
«زندگی هیچ وقت بیهوده نمیگذرد، فقط زمانی که به خودمان تنها فکر میکنیم، بیمعنا و بیهوده میگذرد
Hosein Ald
«این جمع شدن به این دلیل است که روح انسان درک میکند. آن هم درکی عمیق. همهٔ زندگیها به هم مربوطند. مرگ فقط یک نفر را با خود نمیبرد. بلکه با رفتن او، دیگری چیزی از دست میدهد. و در این فاصلهٔ کوتاه رفتن یک انسان و از دست رفتن او برای دیگری، زندگیها عوض میشوند.
Hosein Ald
«مردم بهشت را مثل باغ پرگلی تجسم میکنند که در آن جا در میان ابرها به پرواز در میآیند و در کوهها و رودخانهها گردش میکنند. اما چنین تجسمی بدون رسیدن به آرامش بیمعناست.
این بالاترین هدیهٔ خداوند به توست، که بفهمی در زندگیات چه کار میکردی. دلیلش را بدانی. و این همان آرامشی است که تو به دنبالش بودی.»
Hosein Ald
اما این را بدان که بهشت همان جایی است که احتمالش را نمیدهی.
Hosein Ald
«ایثار! تو ایثار میکنی. من ایثار میکنم. همهٔ ما ایثار میکنیم. اما تو از دست خودت عصبانی هستی. چون تو به چیزی که از دست دادهای فکر میکنی.
اما تو این کار را کردی. ایثار بخشی از زندگی توست
R Delavari
حجم
۱۳۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۱۳۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان