بریدههایی از کتاب بعد از عشق
۲٫۷
(۲۲)
جی. کی. رولینگ پس از به دنیا آمدن پسرش نوشتنِ هری پاتر را شروع کرد. در مصاحبههایش میگوید مادر شدن به او الهام بخشیده. بعدها دختردار هم شد و جلدهای بعدی مجموعهٔ هری پاتر را به او تقدیم کرد. از دور که نگاه میکنی، به نظر میرسد مادری که «رمانهای سحر و جادو» مینویسد برای بچههای خودش نیز قصههای فراوانی تعریف میکند. اما نوشته چیزی است، نویسنده چیزی دیگر.
mostafavipour
وقتی دور و برم سر و صدا نباشد، نمیتوانم بنویسم. به همین خاطر موقع رمان نوشتن صدای رادیو را، ضبط را تا آخر باز میکنم. شاید به همین خاطر باشد که نمیتوانم از دست آدمهای بیعاری که شیشهٔ ماشینشان را باز میگذارند و با صدای بلندِ ضبط «دوبس دوبس» کنسرت میدهند خیلی عصبانی بشوم. به نظرم میرسد انگار این بیکار و بیعارها هم از سکوت، از اینکه با خودشان تنها بمانند، زهرهترک میشوند.
mostafavipour
«چون هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی...
تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...»
ساناز
«چون هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی... تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...»
ساناز
انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی... در نخستین نگاه کلمهٔ «دپرسیون» در همهٔ زبانها مشترک است. معلوم نیست چرا در ترکی، برخلاف دیگر زبانها، دپرسیون، بیش از آنکه فعل باشد، انگار نشاندهندهٔ «مکان» است. برای همین است که میگویند «در بحران است» یا «در بحرانم». انگار بحران نوعی مکان است؛ اتاقی تاریک که داخلش میشوی... قارهای بزرگ که داخلش گم میشوی...
فردی که «در بحران» است، «اینجا» نیست، «در مکانی دیگر» است. فکر میکنی اینجاست، اما در اصل آن دیوارهای نامرئی از دور و بریها جدایش میکنند.
کسی که «در بحران» است، نهتنها رابطهاش با مکان متفاوت است، رابطهاش با «زمان» نیز فرق دارد.
ساعتِ شماطهدارِ هستیاش شکسته. خراب شده.
ساناز
«مادری» به مدالی مقدس و مطلق تبدیل میشود که زنها به یخهشان میزنند و میگردند. اینکه بگویی «من مادرم»، خودش بهتنهایی نوعی تعریفِ هویت شده است. این مدال خوشرنگ و لعاب و زیباست، اما بغایت تکبُعدی و سطحی...
خیلی زنها میدانند زیر آن سطحِ براق و درخشنده بسیاری حسها و فکرهای متضاد خوابیده. دانستن که میدانند، اما آنها هم به خاطر چیزهایی که تجربه یا حس میکنند احساس گناه میکنند و دم نمیزنند. این را که در دورهای از زندگیشان که باید خوشبختترین آدمِ روی زمین باشند به شکلی درکناپذیر احساس بدبختی میکنند، نه خودشان میتوانند قبول کنند و نه میتوانند با دیگران در میان بگذارند. از افسردگیشان خجالت میکشند.
javadazadi
این کتاب پیش که میرود، باید آب شود، خودش را پاک کند، طوری که پیش از رسیدن به وسطهایش اولش، و موقع رسیدن به آخرین سطر، نیز، تمامش محو شده باشد. زیرا این کتاب به دورهای گذرا، اما دلگیر و تاریک، از زنانگی و زندگی زنان میپردازد. اینجا حالت روحیای را بررسی میکنیم که یکباره از راه میرسد و همانطور یکباره هم میرود، مثل امواج که پشت سر هم پس میکشند و میروند. پس کتابی که در دست دارید نوعی شهادتنامه است، اما اینجا موضوعِ شهادتْ موسمی گذراست، میانپردهای پس از زایمان.
javadazadi
عشق افسونی است که دور را نزدیک، ناشدنی را شدنی میکند؛ افسونی است که سبب میشود بدون شرمندگی قبول کنی حرف مفت میزدهای، به غلط کردن میاندازدت، حرفهای گُندهای را که زدهای یکییکی به یادت میآورد؛ افسونی است که مچت را که گرفت، خوب تکانت میدهد و تکانت که داد دیگر رهایت نمیکند.
shina khosravi
رماننویس خودخواه است، اما مادری معالجهٔ خودخواهی است به روشِ طبیعی. رماننویس درونگراست، اما مادری نهایتِ برونگرایی است. رماننویس در مغزش اتاق کوچکی برای خودش دست و پا میکند و درش را چندقفله میکند تا کسی داخل نشود. رازها و آرزوهایش را آنجا نگه میدارد. دور از چشم.
در مادری اما همهٔ درها چهارطاق باز است. شب و روز، تابستان و زمستان. در و پنجرهها همه بازند. بچههایت از هر دری که بخواهند وارد میشوند تا هرطور که میخواهند بگردند. نه پناهگاهی داری که از دستشان مخفی شوی، نه پشت و پسلهای مخصوصِ خودت. نه حریمی برایت میماند، نه بهانهای.
هه - نون
گفتمانِ «مجلهٔ زنان رنگی» که بر تصویرِ «سوپر زن» مبتنی است (سوپر زنی که با شعار «هم بچه میآورم، هم کار میکنم» همهٔ کارها را بیعیب و نقص انجام میدهد، در سوپرمارکت با سرعتِ جت خریدش را میکند، در خانه و سرِ کار هیچ کاری را زمین نمیگذارد و بهترین غذاهای بچه را در دو ثانیه با میکسر درست میکند) و میکوشد این تصویر را حقنه کند.
هه - نون
«زندگی هم مثلِ بازیِ لیلی که با گچ کشیدهاند خطی محو دارد. متوجه نمیشوی و پایت را روی خط میگذاری. فوری عصبانی میشوند. میگویند ‘سوختی!’ و از بازی بیرونت میاندازند.»
mjn668
«همهٔ آینهها دری است کلید گم کرده. باز میشود به دیارِ اسرار. اگر به آینه زیاد نگاه بکنی، لای در باز میشود و در لایتناهی گم میشوی.»
mjn668
رماننویسی یکی از پرهیجانترین بازیهای دنیاست. بازیای که تنها کسانی میتوانند به آن بپردازند که بزرگ شدن را از ابتدا نپذیرفتهاند و جایی در وجودشان روحیهٔ کودکی مانده. اول باید خودت دروغهای خودت را باور کنی تا بتوانی تخیلاتت را به دیگران بقبولانی.
فاطمه
رماننویسی یکی از خودمحورانهترین کارهای دنیاست. خودت را خدا فرض میکنی در دنیای کوچکی که آفریدهای. آفرینش ابتلای عظیمی است. و هر نویسندهای مبتلای آفرینندگی خود است.
فاطمه
هر دهلیزی هرقدر هم پرپیچ و خم باشد، راهِ خروجی دارد... که جایی چنان نزدیک منتظرت است که حتی فکرش را هم نمیکنی... تنها کاری که باید بکنی رفتن به سوی آن است...
فاطمه
دانش صاحب ندارد، سند و ارباب ندارد. دانش امانت است، از نسلِ پیش از خود میگیریاش، بیشترش میکنی، صیقلش میدهی و به نسلِ بعدی تحویلش میدهی.
فاطمه
کتابی که درش نقاشی یا گفتگو نباشد به درد چه کسی میخورد؟
فاطمه
موسی کاظم از شیخالاسلامهای اواخر دورهٔ عثمانی در نوشتهاش با عنوان «حریت و مساوات» میگوید زنها از جایی به بعد به آموزش نیاز ندارند. ضروری نیست به مدرسه بروند. زیرا اگر بیش از اندازه درس بخوانند، در انجام دادنِ وظیفهٔ طبیعیشان کوتاهی میکنند.
زنها نباید زیادی بخوانند، زیادی بنویسند... احتیاط شرط عقل است...
فاطمه
اگر زنی ویژگیهای مردانه داشته باشد، باید از دستش فرار کرد. اما اگر این ویژگیها را نداشته باشد، خودش باید از دست خودش فرار کند.
فریدریش نیچه
فاطمه
حجم
۷۲۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۷۲۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان