بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شاهزاده و گدا | طاقچه
۴٫۵
(۴۱)
آدم هیچ‌وقت نمی‌دونه که دشمناش ممکنه کجا مخفی شده باشن.»
Mahya
آرزوی تولد یک پسر را داشتند. اگرچه پادشاه دو دختر بزرگ داشت، اما اکنون ادوارد وارث تاج و تخت بود؛ و یک روز، پادشاه می‌شد.
Zahra
تولد شاهزاده و گدا سال‌ها پیش، در شهر لندن، پسری به دنیا آمد. اسمش تام کانتی بود. خانواده‌اش بسیار فقیر بودند و توان بزرگ‌کردنش را نداشتند. در همان روز، در بخش دیگری از لندن، پسری در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا آمد که خانواده‌اش او را خیلی دوست داشتند. نامش ادوارد تیودور بود و پدرش، پادشاه انگلستان.
بمب کتاب
آقای کانتی، شاهزاده را گرفت و با خشونت به سمت پایین خیابان کشاند.
Zahra
کانتی، شاهزاده را گرفت و با خشونت به سمت پایین خیابان کشاند. ادوارد تمام طول مسیر خانهٔ کانتی تقلا کرد. فریاد زد و کمک خواست.
Zahra
می‌کشید، اما کانتی او را محکم نگه داشته بود.
Zahra
مُهر سلطنتی ـ هر چه که هست ـ باید جایی در آن اتاق باشد ولی تام فقط لبخند زد و شانه‌هایش را بالا انداخت. خب، هرتفرد وقتی داشت به سمت اتاق پادشاه می‌رفت، با خود فکر کرد: «شاید شاهزاده دیوانه شده،
Zahra

حجم

۵۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۵۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۴۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد