اگر بخواهیم تا حدی استعاری صحبت کنیم، پدیدههای سطح بالاتر مطالعه شده در روانشناسی به اتفاقات سطح پایینتر روشن شده در علم اعصاب تقلیل داده میشوند.
یک احتمال مهلکتر برای روانشناسی این است که سرانجام ثابت خواهد شد که چارچوب بسیار ذهنی آن، روی هم رفته مفهوم غیرمعقولی از شناخت انسان میباشد. اگر اینطور باشد، سازههای روانشناسی شناختی در مجموع حذف خواهند شد
Rayan
با دنبال کردن جریان خون، پِت به محققان اجازه میدهد نگاهی اجمالی داشته باشند به اینکه کدام بخشهای مغز تحت شرایط خاص فعالتر هستند.
فرشته
میتوانند به وضوح انواع مختلف بافت مغزی را با توجه به ترکیبات شیمیایی متفاوت آنها از یکدیگر متمایز کنند. این تکنیک نخست یک میدان مغناطیسی قوی را به مغز هدایت میکند که اتمهای مغز را وادار به جهتگیری متفاوتی میکند. هنگامی که مغناطیس قطع میشود، این اتمها تمایل دارند به حالتی که پیش از قرار گرفتن در معرض میدان مغناطیسی داشتند باز گردند، که این فرایند استراحت نامیده میشود. تصادفاً، اتمها در انواع مختلف بافتهای مغزی تمایل دارند با سرعتهای متفاوتی به حالتهای قبلی خود بازگردند و این تفاوت در ام آر آی نهایی ثبت میگردد.
فرشته
عصبمانند میتواند مانند یک ماشین تورینگ عمل کند. اگر مغز یک وسیله محاسباتی است، آنگاه شاید علم رایانه ادعای بر حقی دارد که رشته اصلی در علوم شناختی است.
فرشته
اگر مغز به خودی خود یک رایانه است، چگونه میتواند محاسبات لازم برای پیچیدگی رفتار و تجربه را در سطح ذهن انسان انجام دهد؟
فرشته
در شرحی کلاسیک از اصول رفتارگرایی، جان بی. واتسون (۱۹۱۳) اشاره نمود:
روانشناسی از دید رفتارگرایی، یک شاخه تجربی عینی محض از علوم طبیعی میباشد. هدف نظری آن پیشبینی و کنترل رفتار است. دروننگری بخش ضروری روشهای آن نیست، و ارزش علمی دادههای آن وابسته به تفسیر در قالب آگاهی نیست. رفتارگرایان، در تلاشهای خود برای به دست آوردن طرح واحدی از پاسخ حیوانات، هیچ مرز جداکنندهای بین انسان و حیوان نیافتند.
فرشته