بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جنگجوی عشق | صفحه ۱۹۱ | طاقچه
کتاب جنگجوی عشق اثر سمانه پرهیزکاری

بریده‌هایی از کتاب جنگجوی عشق

۳٫۸
(۶۵۳)
. هر کسی داستان خودش را تعریف می‌کند. اگر حس لبخندزدن نداشته باشیم، لبخند نمی‌زنیم. بیش‌ترمان حس لبخندزدن نداریم. اصلاً این‌جاییم چون از لبخندزدن خسته شده‌ایم.
sweet
ما می‌توانیم انتخاب کنیم جذاب و تحسین‌برانگیز باشیم، یا دوست داشته شویم و واقعی باشیم. باید تصمیم بگیریم. اگر انتخاب کنیم که جذاب و تحسین‌برانگیز باشیم، باید ظاهرمان را بفرستیم تا ما را زندگی کند. اگه انتخاب کنیم که دوست داشته شویم و واقعی باشیم، باید خودِ واقعی و حساس‌مان را بفرستیم. این تنها راه است، چون برای دوست‌داشته‌شدن، اول باید شناخته شویم. اگر انتخاب‌مان این باشد که خودِ واقعی‌مان را به همه نشان دهیم، آسیب خواهیم دید. ما در هر دو صورت آسیب می‌بینیم. پنهان‌شدن درد دارد، علنی‌بودن هم همین‌طور. دردِ علنی‌بودن کم‌تر است، چون هیچ دردی به اندازهٔ شناخته‌نشدن، آسیب‌زننده نیست. جالب است که خودِ واقعیِ ما محکم‌تر از ظاهرمان است
منصوره
فرستاده شده‌ام تا بجنگم؛ برای هر چیزی‌که ارزش‌اش را داشته باشد: حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق. برای رژه‌رفتن میان عشق و رنج، با قلبی گشوده و چشم‌هایی بینا، برای ایستادن توی خرابی‌ها، و باورِ این‌که قدرتِ من، نورِ من، حقیقتِ من و عشقِ من، قوی تر از تاریکی‌ست. حالا دیگر اسم خودم را می‌دانم: جنگجوی عشق. من از عشق آمده‌ام، خودِ عشق‌ام، و به عشق باز خواهم گشت. عشق ترس را دور می‌کند. زنی که هویتِ واقعیِ خودش را به دست می‌آورد، جنگجوی عشقی‌ست با قوی‌ترین قدرتِ روی زمین. هیچ تاریکی و رنجی نمی‌تواند این جنگجو را از پا دربیاورد. همین‌طور که به این چیزها فکر می‌کنم، ناخودآگاه پشتم صاف می‌شود، نفس عمیقی می‌کشم و آرام می‌خندم.
منصوره
انسان‌بودن، ناکامل‌بودنه و دائما اشتیاق‌داشتن برای پیوستنِ دوباره. بعضی پیوستن‌ها فقط به کمی صبر نیاز دارن.
منصوره
فکر می‌کنم شاید بعضی عشق‌ها ابدی‌اند؛ زمستان دوام می‌آورند و دوباره شکوفه می‌زنند. شاید بعضی دیگر شبیه گیاه‌های سالیانه‌اند، زیبا و باشکوه و انبوه برای یک فصل، و بعد دوباره به زمین برمی‌گردند تا بمیرند و خاکی غنی بسازند تا زندگیِ جدیدی آغاز شود. شاید هیچ راهی وجود ندارد که عشق شکست بخورد، چون نتیجهٔ نهاییِ تمام عشق‌ها، حیاتی دیگر است. مرگ و احیای زندگی؛ شاید این است راه زندگی و عشق.
منصوره
بزرگسالی یعنی قبول مسئولیت. بزرگسال‌ها تبدیل می‌شوند، پس من هم تبدیل شدم... تبدیل شدم... تبدیل شدم. تبدیل شدم به یک همسر، تبدیل شدم به یک مادر، به یک زن شاغل، به یک خواهر روحانی، به یک زن خانه‌دار. همان‌طور که این نقش‌ها را می‌پذیرفتم، منتظر بودم که روزی بتوانم مثل یک بزرگسال از نمایش دست بکشم، چون بالاخره بزرگسالی چیزی بود که به آن تبدیل شده بودم. اما آن روز هیچ‌وقت نرسید.
منصوره
فکر می‌کنم که تابه‌حال چند زن به زندگیِ زناشوییِ بی‌ارزش‌شان برگشته‌اند؛ آن‌هم فقط به‌خاطر این‌که بتوانند در پایان روز، کمی تلویزیون ببینند. شرط می‌بندم خیلی. فکر می‌کنید چه کسی این کنترل‌ازراه‌دورها را می‌سازد؟ مردها. کنترل‌ازراه‌دور یک توطئه است، ابزارهایی برای سرکوب ما. زن‌ها باید کنترل‌ازراه‌دوری به اسم "آزادی" اختراع کنند. من حاضر بودم این کار را بکنم، ولی حالا دیگر بیش‌ازحد خسته‌ام. چیزی‌که مدام به آن فکر می‌کنم، این است که باید این چیزها را یاد بگیرم تا اگر زمانی دوباره ازدواج کردم، دلیل‌اش این باشد که به یک شریک نیاز دارم، نه به یک کاردان. پس سعی می‌کنم زندگی‌ام را یاد بگیرم.
منصوره
اندوه نمی‌تواند ویران شود. نمی‌توان از آن بالا رفت، به آن غلبه کرد، یا شکست‌اش داد. فقط می‌توان بیش از آن دوام آورد.
منصوره
نمی‌ترسم؛ به دنیا آمده‌ام که نترسم. ژان‌دارک
منصوره
رازی که در چنین جاهایی برای مخفی‌کردنِ آن به‌شدت تلاش می‌کنند، این است: "خداوند به همان اندازه که خدای مردان است، خدای زنان هم هست." همین. مخفی‌کردنِ این راز بزرگ، سَم است. برای همین است که زن‌ها این‌جا دیگر آواز نمی‌خوانند.
سروناز

حجم

۲۳۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۲۳۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۶۹,۰۰۰
۳۴,۵۰۰
۵۰%
تومان