متأسفم، من بابت "منبودن" متأسفم. کُلِ زندگیِ من فقط یک معذرتخواهیست و این باعث نمیشود که بدیِ من به خوبی تبدیل شود.
سروناز
به مری مارگارت میگویم که فکر میکنم جهان بیشازکمی سمّی است و من و او برای تشخیص آن ساخته شدهایم.
marie45
معمولاً خانوادههامان ما را دروغگوهایی کودن به حساب میآوردند، اما ما اینطور شروع نکردیم. ما بهعنوان پیشگویان حقیقت، خیلی هم زیرکانه آغاز کردیم. ما آدمهای اطرافمان را میدیدیم که لبخند میزدند و تکرار میکردند: «من خوبم! خوبم! خوبم!» و ما خودمان را ـ خودِ واقعیمان را ـ پیدا کردیم که با همهٔ ظاهرنماییها نمیتوانستیم به آنها بپیوندیم. ما باید حقیقت را میگفتیم... و حقیقت این بود: «نه، اصلاً حالم خوب نیست.» اما هیچکس نمیدانست چطور با شنیدنِ این حقیقت کنار بیاید، بنابراین ما راههای دیگری برای بیان آن پیدا کردیم... و از هر جایگزینِ دیگری استفاده کردیم: مواد مخدر، مشروبات الکلی، مواد غذایی، پول، بازوهایمان، بدنهای دیگر.
marie45
آیا باید همهٔ تلاشم را بکنم که یک خانوم باشم، یا آنچه اهمیت دارد، انسانبودنِ من است؟
farzane
ما احساس تنهایی میکنیم. در درونمان خودِ شکنندهای هست که به دنیایی از نمایندههای درخشان خیره شده، و بهخاطر همین، شرم هم به لایههای رنجمان اضافه شده است. ما زیر اینهمه لایه در حال خفهشدنایم.
کیان
احساس میکنم به جای غمگینبودن، دارم نقشِ آنرا بازی میکنم. بیشازحد غمگین به نظر میرسم، خیلی بیشتر از خودِ واقعیام، درست مثل مریلین مونرو.
کیان