بریدههایی از کتاب خیابان چرینگ کراس شمارهی ۸۴
۴٫۱
(۹۲)
باید اضافه کنم همهٔ اجناس داخل بسته چیزهایی بودند که ما دیگر در مغازهها نمیبینیم و فقط میتوانیم در بازار سیاه پیدایشان کنیم. از محبت و بخشندگی بیاندازهٔ شماست که به یاد ما بودید، بیاندازه سپاسگزاریم.
weareone
من هر بهار کتابهایم را تمیز و مرتب میکنم و آنهایی را که هرگز دوباره نمیخوانم، مثل لباسهایی که دوباره قرار نیست بپوشم، دور میریزم. همه از این کار من تعجب میکنند. دوستانم درخصوص کتابها عجیبوغریباند. آنها همهٔ کتابهای پرفروش را میخوانند و در حداقل زمان ممکن تمامشان میکنند. من فکر میکنم آنها خیلی جاها را جا میاندازند و نخوانده رد میشوند؛ و هیچوقت چیزی را دوباره نمیخوانند، برای همین یک سال بعد، حتی یک کلمهاش را هم بهخاطر نمیآورند. اما وقتی میبینند من کتابی را در سطل آشغال میاندازم یا به دیگران میبخشم بهشدت تعجب میکنند. از نظر آنها کتابی را میخری، آن را میخوانی، آن را در قفسه میگذاری، و هرگز آن را تا پایان عمر باز نمیکنی، اما آن را دور نمیاندازی! مخصوصاً اگر جلد درستوحسابی داشته باشد! چرا نه؟ از نظر من هیچ چیزی کمارزشتر از یک کتاب بد یا حتی یک کتاب پیشپاافتاده نیست.
marziye
قبل از اینکه کتابفروشی را ببینی، بویش را حس میکنی، بویی که آدم خوشش میآید. نمیتوانم بهآسانی بیانش کنم؛ اما ترکیبی از بوی خاک، نا و گذر زمان، و دیوارها و کفهای چوبی
marziye
من فکر میکنم آنها خیلی جاها را جا میاندازند و نخوانده رد میشوند؛ و هیچوقت چیزی را دوباره نمیخوانند، برای همین یک سال بعد، حتی یک کلمهاش را هم بهخاطر نمیآورند. اما وقتی میبینند من کتابی را در سطل آشغال میاندازم یا به دیگران میبخشم بهشدت تعجب میکنند. از نظر آنها کتابی را میخری، آن را میخوانی، آن را در قفسه میگذاری، و هرگز آن را تا پایان عمر باز نمیکنی، اما آن را دور نمیاندازی! مخصوصاً اگر جلد درستوحسابی داشته باشد! چرا نه؟ از نظر من هیچ چیزی کمارزشتر از یک کتاب بد یا حتی یک کتاب پیشپاافتاده نیست.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
هرگز نمیتوانم جذب اتفاقاتی بشوم که پیش نیامدهاند، آن هم برای آدمهایی که اصلاً وجود نداشتهاند.
نسیم رحیمی
چقدر خوب است بدانی کسی هست که از راهی بسیار دور میتواند نسبت به آدمهایی که تابهحال ندیده اینهمه مهربان و بخشنده باشد
نسیم رحیمی
۱۱ مه ۱۹۵۲
فرانک عزیز
قرار بود روزی که آنگلر رسید، نامهٔ تشکرآمیزی برایت بنویسم. فقط چاپ چوبیاش بهتنهایی ده برابر قیمت کتاب میارزد. در چه دنیای عجیبی زندگی میکنیم که اینقدر راحت میتوانیم مالک چیزی به این زیبایی باشیم؛ آن هم به قیمت یک بلیت نمایش برادوی، یا یکپنجاهُم روکش یک دندان.
sadafi
من هر بهار کتابهایم را تمیز و مرتب میکنم و آنهایی را که هرگز دوباره نمیخوانم، مثل لباسهایی که دوباره قرار نیست بپوشم، دور میریزم. همه از این کار من تعجب میکنند. دوستانم درخصوص کتابها عجیبوغریباند. آنها همهٔ کتابهای پرفروش را میخوانند و در حداقل زمان ممکن تمامشان میکنند. من فکر میکنم آنها خیلی جاها را جا میاندازند و نخوانده رد میشوند؛ و هیچوقت چیزی را دوباره نمیخوانند، برای همین یک سال بعد، حتی یک کلمهاش را هم بهخاطر نمیآورند. اما وقتی میبینند من کتابی را در سطل آشغال میاندازم یا به دیگران میبخشم بهشدت تعجب میکنند. از نظر آنها کتابی را میخری، آن را میخوانی، آن را در قفسه میگذاری، و هرگز آن را تا پایان عمر باز نمیکنی، اما آن را دور نمیاندازی! مخصوصاً اگر جلد درستوحسابی داشته باشد! چرا نه؟ از نظر من هیچ چیزی کمارزشتر از یک کتاب بد یا حتی یک کتاب پیشپاافتاده نیست.
NAVA SH
ابتدای امر اجازه بدهید بهخاطر سکوت طولانی عذرخواهی کنم. باور کنید ما اغلب به فکرتان هستیم، فقط اینطور که به نظر میرسد هرگز خودمان را وادار نکردهایم که آن افکار را روی کاغذ بیاوریم. امروز که دومین نامهتان رسید، از خودمان خجالت کشیدیم و بلافاصله شروع به نوشتن کردیم.
zohreh
یادم میآید سالها پیش مردی به من گفت، کسانی که به انگلستان میروند دقیقاً همان چیزی را که به جستوجویش رفتهاند مییابند.
zohreh
دلم خیلی برایش تنگ شده است. زندگی با او خیلی جالب بود، او همیشه در حال توضیحدادن بود و سعی میکرد از کتابها چیزی به من یاد بدهد.
zohreh
من و فرانک خیلی متضاد بودیم، او نرمخو و مهربان بود و من با تبار ایرلندیام همیشه برای حقوقم در حال جنگ بودم.
zohreh
نورا و دخترها خوباند. شیلا تدریس میکند، مری با پسر خیلی خوبی نامزد کرده است، اما از آنجایی که هیچکدامشان پولی در بساط ندارند امید خیلی کمی هست که حالاحالاها ازدواج کنند! برای همین آرزوهای نورا برای مادربزرگ جذابی بودن دارد بهسرعت فروکش میکند.
zohreh
والتون یا یک نفر دیگر جایی گفته: «خواننده باور نخواهد کرد چنین چیزی امکانپذیر باشد، اما من خودم آنجا بودم و دیدم.»
zohreh
گفته بودم بالاخره یک کاغذبُر عالی پیدا کردم؟ یک چاقوی میوهخوریِ دستهصدفی است. مادرم یک عالم از آنها برای من گذاشته، یکی از آنها را در جامدادی روی میزم نگه میدارم. شاید من با آدمهای اشتباهی رابطه دارم، اما محال است دوازده مهمان داشته باشم که همینطوری بنشینند و همزمان میوه بخورند.
zohreh
میروم بخوابم. میدانم کابوسهای ترسناکی دربارهٔ هیولاهایی بزرگ در رداهای دانشگاهی خواهم دید، که چاقوهای قصابی بلند و خونینی در دست دارند که روی آنها نوشته شده منتخب، گزیده، قطعه و تلخیص.
zohreh
آیا سفرنامهٔ دو توکویل به آمریکا را دارید؟ یکی مال من را امانت گرفت و هرگز آن را پَس نداد. چرا آدمهایی که حتی خوابِ دزدیدن چیزی را هم نمیبینند، کتابدزدی از نظرشان اشکالی ندارد؟
zohreh
«هیچ انسانی یک جزیره نیست!»
zohreh
قبل از اینکه کتابفروشی را ببینی، بویش را حس میکنی، بویی که آدم خوشش میآید. نمیتوانم بهآسانی بیانش کنم؛ اما ترکیبی از بوی خاک، نا و گذر زمان، و دیوارها و کفهای چوبی.
zohreh
چقدر خوب است بدانی کسی هست که از راهی بسیار دور میتواند نسبت به آدمهایی که تابهحال ندیده اینهمه مهربان و بخشنده باشد، و من فکر میکنم همه در کتابفروشی همین احساس را دارند.
zohreh
حجم
۱۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۹۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۸,۹۰۰۳۰%
تومان