بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کوچه‌ ابرهای گمشده | طاقچه
تصویر جلد کتاب کوچه‌ ابرهای گمشده

بریده‌هایی از کتاب کوچه‌ ابرهای گمشده

نویسنده:کورش اسدی
انتشارات:نشر نیماژ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۴ رأی
۳٫۱
(۱۴)
در هوای پاییز چیزی هست شبیه قدیمِ آدم. برگی که جدا می‌شود از چنار و چرخ می‌خورَد، آدم را می‌چرخاند سمتِ چیزهای خواب مانده در کنجِ ضمیر و زمان.
حسین احمدی
در هوای پاییز چیزی هست شبیه قدیمِ آدم.
حسین احمدی
«من با ذهنِ ایرانی جماعت عشرتی می‌کنم. با این آش‌ِ درهم‌جوش. آش‌رشته. می‌دانی، نویسنده‌های این مملکت تکلیف‌شان روشن نیست. نه تکلیف‌شان با خودشان روشن است نه با دنیای‌شان. این تخم لق را کی گذاشت؟ ببینم، به نظرت بهترین کارِ هدایت کدام است؟» «بوف کور.» «بهترین اثر هدایت وغ‌وغ‌صاحاب است.» «نمی‌فهممش. هیچ‌وقت نتوانسته‌ام همه‌اش را بخوانم.» و چای ته لیوان را ریخت توی حلقش ــ تلخ تلخ. «شاهکارِ هدایت وغ‌وغ‌صاحاب است. برای این‌که راه دستش همین است. هدایت ذاتاً آدم طنازی بود. ولی به طنز نچسبید. فکر می‌کرد کافی نیست. هی نوک زد به این‌ور و آن‌ور. سیاست. شوخی با مذهب. تصحیحِ متون. داستانِ عامیانه. هر کار که فکر می‌کنی کرد.
حسین احمدی
کاش می‌شد با هر حمام آدم از داخل هم پاک شود.
znargesa
لحظه‌های حذف‌شده را زور می‌زنیم که باز به یاد بیاوریم و حواس‌مان نیست که در همان لحظه که داریم به یاد می‌آوریم دوباره داریم خیلی چیزها را حذف می‌کنیم
کاربر نیوشک
سکوت تو فقط نشانه‌ی پوچی است. پوکی. یک آدمِ ساکتِ پوک که فقط نگاه می‌کند. درونِ این آدمی که جنس من بود، توی این‌همه سال یک هیچِ بزرگ خوابیده بود. تو با هیچ‌کس حتی با خودت هم راحت نیستی.
کاربر نیوشک
میانِ استعاره‌ها آدم تنهاست. گم. مانند گمراهان زیرِ آسمانِ شب. که در تأویلِ ستاره مانده‌اند
کاربر نیوشک
ولی درستش مگر همین نیست؟ همین‌که وهم‌هایت واقعی‌تر از واقعیت شود تا آن‌جا که دیگر مرزی وجود نداشته باشد بین خیال و واقعیت
thefairophelia
استفراغ: قی کردن. بالا آوردنِ غذای خورده‌شده از معده. تهی شدنِ بدن از فضلات. و نیز، به معنی توانایی خود را در امری به کار بردن. این معنای آخری را من اول درست نفهمیدم. ولی خودش بود. خودِ خودش بود. و چیزی نگذشت که فهمیدم منظور از «توانایی انجامِ کار» چیست. پیش‌تر از این‌ها، گاهی می‌شنیدم یکی به یکی می‌گوید: «حالم به هم می‌خوره دیگه از دیدنت.» یا «صدات دیگه حالمو به هم می‌زنه.» یا چیزهایی شبیه این‌ها. تمامِ بار و سنگینی این حرف‌ها روی واژه‌ی «دیگر» است. تأکید و سنگینی توی کلمه‌ی ‌«دیگر» است. استفراغ، یا به زبان خودمانی‌تر، بالاآوردن، یک‌جور واکنشِ طبیعی‌ست در قبالِ اشباع شدن.
حسین احمدی
ممشاد همیشه به کارهایی که آدم‌های دوروبرش پنهان از چشمش انجام می‌دادند،‌ حتی اگر که آن کار برای او و به نفعش هم بود، انگِ آدم‌فروشی می‌زد و ناجوانمردی. مثلِ همان قضیه‌ی آزاد کردنِ جنس‌هایش از گمرک. که یکی از آدم‌هایش بدون این‌که به ممشاد بگوید، همین‌طور سرخود راهی پیدا کرده بود و تمامِ جنس‌ها را از توی گمرک آزاد کرده بود. ممشاد آن روز وقتی که فهمیده بود، همان‌جا پشتِ تلفن درجا اول دستورِ اخراجِ طرف را داده بود و بعد گوشی را گذاشته بود و هی آدم‌فروش آدم‌فروش گفته بود. آدم‌فروش!
حسین احمدی
و کی بود؟ من کی‌ام؟ این آدم کیست که رابطه‌اش با زنش شبیه شکنجه است؟ آدم‌ها آدم چیست؟
حسین احمدی
ازدواج مثلِ میخ زنگ‌زده توی چوب است. که نوکش توی چوب کج شده و زنگ زده. آدم زنگ می‌زند توش و بیرون نمی‌آید دیگر.
حسین احمدی
جمله‌ها باز شده‌اند. حالم بهتر شده. واژه‌ها رهایند و می‌ریزند ــ درست شد حرف، جایی‌ست بین مغز و دست. فضایی که خیالِ ناب آن‌جاست. حرف‌های خیال آن‌جاست، پشتِ یک دیوارِ سهم. جایی میانِ مغز و دست. میانِ صدا و شکل. و من فقط یک شب‌هایی به آن‌جا می‌رسم! و صبح که نوشته‌هایم را می‌خوانم نمی‌فهمم این زبانِ کیست؟
حسین احمدی
بعدش گلستان. چوبک آل‌احمد همین راه را ادامه دادند. این‌ها همه شاگردِ هدایت هستند. نگاه‌شان کن! همه‌شان می‌خواسته‌اند هم نویسنده باشند هم عالمِ دهر. هم مترجم هم منتقد هم نویسنده هم روشن‌فکر هم، خلاصه، همه‌چیز.
حسین احمدی
در غیبت درازِ پریا، خودش را گم کرد توی کتاب‌ها. اول‌ها، کتاب بیشتر چیزی بود برای فروش. برای درآوردنِ پول. بعد یواش‌یواش شروع کرد به خواندن. و عادت کرد به جمع کردنِ کتاب برای خودش. کتابخانه‌ی شخصی شما را خریداریم روی یک تکه‌کاغذ می‌نوشت می‌گذاشت سرِ بساط. برخی نشانی خانه‌شان را می‌دادند. یک عمر کتاب خریده بودند. جلدجلد چیده بودند کنارِ هم تا یک کتابخانه‌ی کامل شکل گرفته بود. و حالا یک‌جا همه را می‌فروختند و می‌رفتند. می‌رفتند لابد تا خودشان را گم کنند توی یک چیزِ دیگر در جای دیگری. می‌رفتند تا در جایی دیگر باز از سر آغاز کنند. خودش که پا گذاشت توی این شهر مگر چه داشت؟ خودش بود و لباس‌های تنش. کنده شده بود. پرت شده بود.
حسین احمدی
می‌نویسم کلت. می‌نویسم رامین. و چیزی، کسی، جایی، در کلامم باز می‌شود.
کاربر نیوشک
توی این دفتری که دارم توی آن پوستم را می‌تراشم. این‌ها تراشه‌های پوستی است که دارم می‌اندازم. یک مشت اقرار است که برایم لازم است. برای گذشتن از این مرحله. تمامش وقت تلف کردن بود. تمام آن کاغذهایی که سیاه کردم و بعد دیدم فقط دارم شهادت می‌دهم. تازه نه شهادت به چیزی که هستم. شهادت می‌دادم به چیزی که هستیم. کلی‌بافی.
کاربر نیوشک
معلوم است که یک چیزی درست کار نمی‌کند. در موِرد من این چیز مربوط می‌شود به این‌جا و این‌جا و این‌جا. به قلب و مغز و دستم. نه قلبم درست می‌زند نه مغزم. دستم هم که مدت‌هاست یخ زده
کاربر نیوشک
اعترافْ برهنگی‌ست. برهنگی کسل‌کننده است. چشم‌زننده است. آدمی که زیاد حرف می‌زند آدمی‌ست که برهنه می‌شود. آدم‌ها که زیاد حرف می‌زنند زود از یاد می‌روند. خودشان اگر نروند حرف‌های‌شان از یاد می‌رود. برهنگی محض، یعنی زوال.
کاربر نیوشک
ادبیاتْ عَرصه‌ی وَهم است ــ هرج‌ومرجِ موجوداتِ ذهن که دنبالِ زبانند. می‌گردند تا بیابند، تا به زبان بیایند ـ برسند به صدا و صوت.‌
کاربر نیوشک

حجم

۲۳۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۳۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد