بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

بریده‌هایی از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

۴٫۱
(۲۵۶)
چه چیزی باعث می‌شود احساس کنیم اینقدر با مردمِ جهان تفاوت داریم که همیشه باید آنها را بالاتر از خود ببینیم و دائما این احساس را داشته باشیم که جهان ما را پایین‌تر از خود می‌بیند؟
khatere
خودی داشتن، پرورش فردیت، و داشتن تصوری از فردیت خودت در یک جامعه توده‌ای خطرناک است. اگر دنبال این‌جور چیزها بروی سند زنده‌ای می‌شوی برای اثبات شکست نظام.
alba
در این گوشه دنیا آدم را همین‌جور بار می‌آورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت می‌آورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانه‌های تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیده‌ای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
Mary gholami
خیلی طول کشید تا فهمیدم محدود کردن خود در دایره هر نوع جهان‌بینی، می‌تواند ما را گرفتار فقر و رنج کند.
adilipour
فقر کثیف و زشت است، و حالِ آدم را به هم می‌زند
کاربر ۱۲۷۱۱۶۳
همه مایحتاج مردم به قدر کافی در بازار بود جز پرتقال و لیمو که اقلام «لوکس» به حساب می‌آمدند
yazdaan
«راز، وحشت، و افسونِ این کلان‌شهری که بر دانوب خیمه زده از همین فرسایشِ فراگیر برمی‌آید. نیرویی برتر، طبیعی، و غیرقابل مقاومت: سالخوردگی. نقاشی که قلم‌مویش را در رنگ فرو می‌برد می‌داند که کاری بیهوده می‌کند. و تنها بر یک چیز می‌توان تکیه کرد: اکنون، زمانِ واقعا موجود، که بر همه چیز حکم می‌راند، ظرفِ نگاه‌دارنده همه چیز است و درعین‌حال همه چیز را می‌فرساید. تاریخ روند فرسایش است. آنچه ما نام سوسیالیسم بر آن می‌گذاریم تنها نایب‌السلطنه زمان است.»
صبا بانو:)
ملغمه‌ای از ترس و درماندگی عمومی از یک طرف، و نیاز به برخورداری از امتیازِ برقراری ارتباط با دیگران از طرف دیگر، به اداره پست و مخابرات ویژگی خاصی بخشیده بود، و آن را به نهاد قدرتی غیرقابل نفوذ بدل کرده بود.
صبا بانو:)
چرا کمونیسم شکست خورد: به خاطر بی‌اعتمادی شکست خورد، به خاطر ترس از آینده. درست است، مردم از سر فقر بود که چیزی را دور نمی‌ریختند، اما از سرِ فقری خاص، فقری که در آن تمامِ مملکت محرومیت می‌کشید، همه فقیر بودند، فقر و محرومیت وضعیتی بود که بعید بود هرگز تغییر کند، چون با حرف، اعلامیه و وعده و وعیدِ سیاستمداران نمی‌شد آن را تغییر داد. و مسئله مهم‌تر اینکه نگه داشتن و دور نریختن، یک ضرورت بود، چون هیچ‌کس واقعا به آن سیستم اعتماد و اعتقادی نداشت، به سیستمی که چهل سالِ تمام، بلکه هم بیشتر، تواناییِ تأمین نیازهای اولیه شهروندانش را پیدا نکرد. وقتی رهبران داشتند درباره آینده‌ای درخشان حرف روی حرف می‌انباشتند، مردم مشغول ذخیره کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جوراب‌شلواری، نانِ خشک، چوب پنبه، طناب، میخ، و کیسه پلاستیکی بودند.
امیر
خیلی طول کشید تا فهمیدم محدود کردن خود در دایره هر نوع جهان‌بینی، می‌تواند ما را گرفتار فقر و رنج کند.
شرقی غمگین
آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بی‌حرکتی بود، این بی‌آیندگی، بی‌رؤیایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان‌جور می‌ماند.
شرقی غمگین
در این گوشه دنیا آدم را همین‌جور بار می‌آورند، جوری که خیال کنی تغییر غیرممکن است. جوری بارَت می‌آورند که از تغییر بترسی، که وقتی عاقبت اولین نشانه‌های تغییر آشکار شد، به آنها بدگمان باشی، از آنها بترسی، چون همیشه دیده‌ای که هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده.
MoonRiver
فقر فزاینده، و محرومیت داشت منجر به بروزِ مجددِ علائم بیماریِ تساوی‌طلبی میان مردم می‌شد.
امیر
گاهی طنز تنها راه غلبه بر فشار عصبیِ سرکوب‌شده است.
کاربر ۱۱۴۸۳۳۰
همان‌طور که تاریخِ حکومت‌های کمونیستی نشان می‌دهد ممکن است کم‌کم کل ملت جزء اردوگاه «دشمن» محسوب شوند
امیر
«اگه مسئله پولشه، من ترجیح می‌دم از شکمم بزنم، تا از این بگذرم» بالاخره، شرمنده، یک بسته دستمال توالت نرم صورتی برداشتم، چون مسئله فقط پولش نبود. دخترم حق داشت؛ مسئله حفظ یک پرنسیپ بود، اینکه آدم تسلیم نشود، و از ابتدایی‌ترین عناصر زندگی متمدنانه دست نشوید. فکر کردم برای دفاع از حق انتخاب، حتی اگر این آخرین دستمال توالتی است که می‌توانم بخرم، می‌خرم و نمی‌گذارم کمونیسم میان من و دخترم را به هم بزند.
امیر
من هم‌سنّ تو که بودم هیچ کدومِ این چیزای گرونی که تو داری نداشتم، نه صابونِ کفی، نه دئودورانت، نه عطر، نه ژل، هیچ بلایی هم سرم نیومد!» خانم مسنی که کنار ما ایستاده بود برگشت نگاهمان کرد، سری تکان داد و لبخندی زد، انگار این دعوا را قبلاً هم شنیده بود. همین‌طور که صدای خودم را می‌شنیدم یکباره متوجه شدم که اینها حرف‌های من نیستند. اینها را پیشتر در جایی شنیده بودم، در سخنرانی‌های سیاستمداران، در مدرسه، در کتاب‌های درسی. همان بحث، همان منطقی که گذشته را به قالبِ ایدئولوژی درمی‌آورد: ما هیچ چیز نداشتیم، با وجود این خوشبخت بودیم. این دروغ بود، و من با آن همداستان شده بودم.
امیر
دموکراسی چیزی نیست که خودش بی‌هیچ زحمت و تلاشی از راه برسد. چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید. و همین است که راه رسیدن به آن را اینقدر دشوار می‌کند.
امیر
با وجود اینکه در سراسر لهستان میوه پرورش می‌دهند، هیچ جا آب‌میوه نیست ولی کوکا همه جا هست. اما اینجا کوکا، مثل هر چیز آمریکایی دیگر، بیشتر یک نماد است تا یک نوشیدنی.
hoda.family
امر سیاسی یعنی امر پیش‌پاافتاده قهوه را که نمی‌شود تنهایی خورد پیتزا در ورشو، کیک در پراگ آرایش و دیگر مسائل حیاتی یاد اولریکه، در این شب زمستانی و اما رختشویی عروسکی که پیر شد عقبگرد، پیش به سوی گذشته!
.

حجم

۲۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

حجم

۲۰۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۸۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان