بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پزشک پرواز | طاقچه
تصویر جلد کتاب پزشک پرواز

بریده‌هایی از کتاب پزشک پرواز

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۹ رأی
۴٫۸
(۲۹)
یکی دیگر از همان دوستان را که او هم دانشجوی دانشگاه تهران بود، به علت فعالیت سیاسی از دانشگاه اخراج کرده بودند. اگر من هم در دانشگاه تهران قبول می‌شدم، کمترین‌اش این بود که صد در صد از دانشگاه اخراج می‌شدم. طوری بود که اگر از دانشگاهی اخراج می‌شدی، دیگر در هیچ دانشگاهی نمی‌توانستی ثبت‌نام کنی؛ حتی در مشاغل دولتی هم پذیرفته نمی‌شدی. شاید حکمت این‌که سؤال‌های فیزیک را در کنکور نزدم و مشهد قبول شدم، همین بود.
Fatemeh Moez
جراحی سر و گردن و کارهای مربوط به آن بیشتر خوشم می‌آمد. کار ماکروسکوپی بیشتر دارد تا میکروسکوپی. جراحی گوش، همۀ کارش با میکروسکوپ است، و من کار ماکروسکوپی بیشتر دوست داشتم و از جراحی گوش خوشم نمی‌آمد. منتهی متوجه شدم فعلاً امکانی نیست که به سمت خواستۀ دلم بروم. بیماران گوش، هشت سال در نوبت بودند، و خیلی از بیماران، به علت آبسۀ مغز و مننژیتِ ناشی از عفونت گوش می‌مردند. برای همین تصمیم گرفتم طرف جراحی گوش بروم.
آلفردو
مدت دو سال، چهار روز در هفته، بعدازظهرها و شب‌ها در بیمارستان گوش عمل می‌کردم. پنجشنبه‌ها صبح شروع می‌کردم به عمل، و تا دوازده شب و گاهی تا چهار صبح جمعه توی بیمارستان بودم. دو شب هم استراحت می‌کردم. اساتید، در هفته، حداکثر هشت عمل گوش می‌کردند؛ اما من به‌تنهایی چهل عمل گوش در هفته داشتم. البته دکتر محفوظی خیلی کمک می‌کرد. وسایل که خراب می‌شد، چون عمل زیاد بود، از خیرین پول می‌گرفت، می‌رفتیم می‌خریدیم. بدین ترتیب، در دو سال، نوبت عمل گوش به دو تا سه ماه رسید.
آلفردو
وقتی با تلفن صحبت می‌کردم، مریض‌ها نشسته بودند، گوش می‌کردند. تلفن را گذاشتم و گفتم مریض بعدی برود روی تخت عمل. وقتی آمد روی تخت، گفت: «آقای دکتر، من یک نذر کرده‌ام.» گفتم: «چه نذری؟» گفت: «نذر کرده‌ام بچه‌ات که خوب شد، شما بیایید ساری، جلوی پای بچه‌ات گوسفند بکشم.» گفتم: «دست شما درد نکند. نیاز نیست.» گفت: «نه؛ باید بیایید. ما همه تعجب کردیم. تلفن که زدند، ما سه تا مریض نشسته بودیم. هر سه‌مان گفتیم: تمام شد؛ دیگر عمل ما ماند برای یک روز دیگر. اما وقتی گفتی مریض بعدی برود روی تخت، تعجب کردیم.»
حسنا
به عنوان بیمار به مطب‌اش رفتم. شلوغ بود. معاینه کرد. نسخه نوشت. پول ویزیت را گفت بروم پشت پرده پرداخت کنم. پرده‌ای آنجا نصب کرده بودند. رفتم پشت آن. دیدم یک لگن گذاشته‌اند آنجا، و قدری پول خرد و اسکناس و تشتک نوشابه در آن است. کنار تشت هم یک ظرف پر از تشتک نوشابه بود. کسی هم نبود. هر مریضی را ویزیت می‌کرد، مریض می‌آمد پشت پرده، پولی در لگن می‌انداخت و می‌رفت. اگر هم پول نداشت، از تشتک‌ها می‌انداخت توی لگن تا صدا بدهد، و آن‌هایی که بیرون نشسته‌اند، حس کنند که او پول پرداخت کرده است و خجالت نکشد.
Ali Vojdani
«آقای دکتر، ما رفتیم با خانم نشستیم دیدیم بخواهیم برویم مکه، رفت‌وآمدمان و شام و ناهاری که باید بدهیم، دست‌کم چهل میلیون می‌شود. ما هزینۀ عمل این بچه را می‌دهیم.» گفتم: «شما از همین الآن اقدام کنید پروتز را بگیرید.» صبح، نامه‌اش را فرستادیم، و هفتۀ بعد هم عمل‌اش کردیم. آن زن و شوهر زنجانی مکه نرفتند، و به جایش، این کار را کردند.
Fatemeh Moez
اساتید، در هفته، حداکثر هشت عمل گوش می‌کردند؛ اما من به‌تنهایی چهل عمل گوش در هفته داشتم.
Fatemeh Moez
: «چه می‌خواهی از جانم؟ حرف حسابت چیست؟ کدام صفحه را می‌بایست می‌خواندم که نخواندم؟ کدام کتاب را می‌بایست می‌خواندم که نخواندم؟ چه چیز را می‌بایست یاد می‌گرفتم که نگرفتم؟ چرا با من این کار را کردی؟»
حسنا
رؤیایم، تحصیل در دانشکدۀ پزشکی تهران بود
Sara
شروع کردم به خواندن. روزی دست‌کم هجده ساعت درس می‌خواندم، و این روند تا سه ماه ادامه داشت. طوری مطالعه می‌کردم که جزء دَه نفر اول کنکور باشم. امکان نداشت بپذیرم که جزء ده تای اول نباشم
Sara
هلی‌برن ما در حلبچه، قوی‌ترین هلی‌برن دنیا بود. تو دنیا اول شدیم. سربازی که در جبهه مجروح می‌شد، تا روی تخت عمل بخوابد، یک ربع طول می‌کشید. هیچ جای دنیا تا حالا این اتفاق نیفتاده است. تخت عمل را برده بودند کجا گذاشته بودند! در نزدیک‌ترین مکان به خط مقدم، بیمارستان صحرایی داشتیم.
Fatemeh Moez
تقریباً بیشتر از صدونود موشک به دزفول زدند؛ که من موقع اصابت صدوشصت‌ودو تاش، در دزفول بودم. آمار موشک‌ها را بچه‌های سپاه به ما می‌دادند.
Fatemeh Moez
در فداکاری، مردمی مانند مردم دزفول ندیده‌ام؛ با این‌که بیشترین آسیب را می‌دیدند.
Fatemeh Moez
مادر، ستون خانه است، و پدر، سقف آن.
Fatemeh Moez
مادر، ستون خانه است، و پدر، سقف آن. وقتی ستون محکم باشد، سقف هم روی خانواده سایه می‌اندازد. امان از وقتی که ستون سست باشد!
SedAli
یک جراحِ طلبه هم همراه ما بود. الآن هم طبابت می‌کند؛ روحانی هم هست. شب، بلند می‌شد نماز شب بخواند؛ با آن وضعیتی که ما خوابیده بودیم، جا نبود؛ مهرش را می‌گذاشت روی شکم من، و نمازش را می‌خواند. می‌گفتم: «بابا، من زنده‌ام. نمرده‌ام که برایم نماز می‌خوانی!»
Fatemeh Moez
تا یک سال، آن آقایی که نذر کرده بود، از بس تلفن کرد، پدر ما را درآورد. می‌گفتم: «جان مادرت، ول کن! خودتان بکُشید. نمی‌توانم بیایم.» می‌گفت: «نه؛ صبر می‌کنیم شما بیایید.»
Fatemeh Moez
وقتی فارغ‌التحصیل شدم، روی این فکر که وقتی جایی شاگرد هستیم، استاد بشویم، باز همه به چشم شاگرد نگاه‌مان می‌کنند
Fatemeh Moez
«خوب، یادتان هست گفتم خدا را شکر کنید؛ می‌گفتید از این بدتر چه می‌خواهد بشود؟ خوب، این دیگر آخرش است. این دنیا که تمام شد؛ ولی بالاغیرتاً آن دنیا دیگر این‌قدر غُر نزنید و ناله نکنید. هر چه داشتید، خدا را شکر کنید. هر اتفاقی افتاد، شاکر باشید!»
Fatemeh Moez
همین‌طور که به آن‌ها نزدیک می‌شدم، می‌خندیدند و می‌گفتند: «دکتر خرسندی آمد. الآن باز روضه‌خوانی‌اش شروع می‌شود!» رسیدم به آن‌ها، و گفتم: «باز هم روضه همان است؛ خدا را شکر کنید!»
Fatemeh Moez

حجم

۶۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

حجم

۶۹۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

قیمت:
۵۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد