انگار بشر فقط دوتا انتخاب داشتـ یا خودش را به آبوآتش زدن یا انگل بودن.
re8za8
میگویم: «آقایان محترم، هیچ راهی برای ساختن با جنس مؤنث وجود ندارد. مطلقاً راهی وجود ندارد.»
همه سرشونو به علامت تأیید تکون میدن. متصدی صدا سر تکون میده، فیلمبردار سر تکون میده، تهیهکننده سر تکون میده، بعضی مسافرا سرتکون میدن.
محمد قدیری
شاعر بدون رنج چه میتواند بکند؟
re8za8
حرفی یادش آمد که جایی به گوشش خورده بود: زندگی یعنی دردسر.
پویا پانا
همون تیپهای همیشگی تو اسکله راه میرفتندــ جماعت بیخیال خوابزده.
پویا پانا
هیچ راهی برای ساختن با جنس مؤنث وجود ندارد. مطلقاً راهی وجود ندارد.
پویا پانا
«میتونم دردو حس کنم که تو تنم وول میخوره. عین یهجور پوست دومه. کاشکی میتونستم عین مار پوست بندازم.»
mojgan
هری پشت یکی از آن میزهای کهنه نشست. قهوه خوب بود. سیوهشتسالگی و او تمام شده بودند. قهوه را مزهمزه میکرد و بهیاد میآورد که کجا را شیرین کاشتهــ و کجا را نه. خسته بودــ از موشوگربهبازی بیمه، دفاتر کاری کوچک با پارتیشنهای شیشهای بزرگ، اربابرجوع؛ خستهی خسته بود از شیره مالیدن سرِ زنش، از لاس زدن با منشیها تو آسانسور و راهرو؛ از مهمانیهای کریسمس و سال نو و جشن تولد و قسطهای ماشین جدید و قبض آب و برق و گازــ از کل این مجموعهی نکبتی احتیاجات خستهی خسته بود.
sadafi
«هیچ کار آبرومندی وجود نداره. اگه نویسنده نتونه از راه خلاقیت نون بخوره، مرده.»
hou.hou
لباس پوشیدم و حالا هوشوحواس اِرنی هم اومده بود سر جاش.
پرسید: «واقعاً چه اتفاقی افتاد؟»
یکی بهش گفت: «با یه آدم خیلی خوب دیدار کردی آقای همینگوی.»
لباس پوشیدنم که تموم شد رفتم سر میزش.
«آدم خوبی هستی پاپا. هیشکی برنده نشد.» باهاش دست دادم. «مختو با تیر پریشون نکن.»
hou.hou
«آقایان محترم، هیچ راهی برای ساختن با جنس مؤنث وجود ندارد. مطلقاً راهی وجود ندارد.»
re8za8