از یاد برد هرچه که قبلاً به یاد داشت
امّیدهای مسخرهای که زیاد داشت
به هر چه در زمین و زمان اعتقاد داشت
زل زد به سقف... گریهتر از ناامید بود
soroush
زنی که مثل خودش بود اگر کمی بد بود
زنی که مال کسی نیست و نخواهد بود
.ً..
زندگی لمس دست کوچیکت
آخر کوچههای بنبسته
.ً..
شک به خندهی دشمن
شک به دست ِ یاری ِ دوست!
کاربر ۶۳۳۴۸۸
و کاشتند آخر هر جمله «کاش» را
گردن زدند بغض میان صداش را
کشتند یک به یک همهی شعرهاش را
زل زد به سقف... گریهتر از ناامید بود
soroush
این بار محکمتر بزن شب را در ِ گوشم
ساکت نگاهت میکنم... این بچّه گستاخ است
این آب و این قبله خبرهای بدی دارند
که سرنوشت گوسفندان، دست سلّاخ است
جایی نخواهم رفت جز میدان آزادی...
این را کسی میگفت که سوراخ سوراخ است
AliHajizadeh
مثل یک بچّه گربهی تنها
سر خود را به پات مالاندم
مثل ترس ِ پرندهای رفتی
بر سر حرفهای خود ماندم
پشت فرمان ِ دوستت دارم
سمت یک پرتگاه میراندم
چشم تو بر لباسهای عروس
من برای تو شعر میخواندم!!
soroush
عشق رؤیای ماست، خائن نیست! هیچ چی با تو غیرممکن نیست
میتوانم تو را خیال کنم، می توانم که شاعرت باشم
arghavan
با اینکه هیچ راه فراری نیست
با اینکه واقعاً ته خط هستم
باید که زندگی بکنم وقتی
تنها دلیل زندگیات هستم
Sina Iravanian
خداحافظی میکنه با خودش
میخواد که بره تا ابد گم بشه
.ً..