بریدههایی از کتاب رونالدو ظهور یک برنده
۴٫۱
(۸۴)
نفسِ عمیقی کشید و فریاد زد: «زنده باد مادرید!»
تمام جمعیت به افتخار او ایستاده بودند.
Emy tes
بهترین دوستت کیه؟»
کریستیانو حتی نیاز به فکر کردن نداشت. دستشن را زیر میز برد و توپ را از میان پاهایش برداشت و به او نشان داد: «این بهترین دوست منه.»
کاربر ۵۷۶۱۸۶۸
کشیش آنتویو رودریگوئز ربولا به لیست کودکانی که برای غسل تعمید آن روز نام نویسی کرده بودند نگاه کرد. کنار همه نام ها به غیر از یکی علامت خورده بود. بعد از ظهرِ شلوغی در کلیسای سنت آنتونیو بود و بچهی آوِیرو، کریستیانو رونالدو، آخرین نام در لیست. کشیش می خواست به خانه برود. نگاهی به مادر، ماریا دولورِس آویرو، فرزندش و خواهرش انداخت که روی نیمکت چوبی نشسته بودند. جام از مرمر خالص ساخته شده بود و به شکل فرشتهای که
behrad abbasi
کریستیانو گفت: «من هرگز خودم رو ارزون نمیفروشم!
:)
«میدونی، همیشه یکی هست که کار رو برات سخت کنه، سوال اینجاست که چطور مقابلش عکس العمل نشون بدی.»
:)
-می دونی بزرگی چیه؟
- فوق العاده بازی کردن.
فرنائو جواب داد: آره. خوب بازی کردن هم بخشی از اونه، اما فوتبال یک ورزش تیمیه. اگر اینو درک نمیکنی، خب، بازی هم نمیکنی. اگر میخوای بزرگ باشی، مجبوری به هم تیمیهات کمک کنی تا فوق العاده بازی کنن!»
ماشین را مقابل خانه کریستیانو نگه داشت.
اشک در چشمان کریستیانو حلقه زده بود: فقط برای خودم نمیبرم. برای همه تیم پیروز میشم!»
:)
خوزه دینیس دوباره خندید و پسرش را زمین گذاشت، بعد زیپ ساکش را باز کرد و توپی کهنه از آن بیرون آورد و گفت: «ایندفعه سعی کن گمش نکنی!»
چشمان کریستیانو برقی زد و با تعجب پرسید: «یه توپ جدید برام گرفتی؟!»
پدرش گفت: آره، جدیده.
کریستیانو توپ را گرفت و به آن خیره شد: «واقعا مال منه؟»
خوزه دینیس گفت: «نه! از یه بچه پایین تپه گرفتمش!»
«چی؟!» کریستیانو فریاد زد و شروع به گریه کرد.
خوزه دینیس با ناراحتی گفت: «بس کن کریستانو، گریه نکن!» و در حالی که دستانش را دور پسرک حلقه میکرد ادامه داد: «داشتم شوخی می کردم.»
beni.survive
خانه آویروها بسیار کوچک بود. خوزه دینیس ماشین لباس شویی را روز سقف گذاشته بود و همیشه میگفت اتاق شستشویشان بهترین چشم انداز را در تمام مدیرا دارد. کریستیانو رونالدو پنج ساله در خانه کوچک همراه مادرش دولورس، پدرش خوزه دینیس، دو خواهرش الما و کاتیا و برادرش هوگو زندگی میکرد. آنها در قسمت روستایی نشین فونچال بزرگترین شهر مدیرا بودند. یک اتاق برای پدر و مادر بود و یک اتاق برای تمام بچهها. تنها منبع نور پنجرهای در یکی از اتاق ها و سوراخهای روی سقف بود که پولی برای تعمیرشان نداشتند. اتاق سوم جایی بود که خانواده در آن جمع میشد، دستشویی کوچکی هم در گوشه آن قرار داشت.
کریستیانو در بالکن کوچک می نشست و پسرانی که به بالای تپه و خیابان لومبینو میرفتند را تماشا میکرد. میدانست که برای فوتبال بازی کردن میروند، یکی از آنها همیشه توپی به همراه داشت و تمامشان پیراهنهای ورزشی تیمِ محبوبشان را پوشیده بودند. زمین شیب دار بود و اگر بچهها به سرعت عمل نمیکردند باید تا پایین تپه دنبال توپ می دویدند. بچههای بزرگتر در زمین محله کامینو دو لومبینو بازی میکردند که صاف بود و درست کنار زمین فوتبال ماریتیمو قرار داشت.
توایلایت اسپارکل
فرنائو هدیه را به طرف اش گرفت و گفت: «تو چی فکر میکنی؟»
کریستیانو جعبه را گرفت و کاغذ کادو را از دور آن باز کرد. روی جعبه از طلق بود و کریستیانو یک ماشین مسابقه قرمز درون آن دید و گفت: «یه ماشین؟»
فرنائو متوجه نا امیدی او شد.
کریستیانو هدیه را روی میز گذاشت و گفت: «حالا ما هم هدیه داریم.»
- نمی خوای بازش کنی؟
کریستیانو سرش را تکان داد: «همین جا صبر کن.» و به طرف اتاقش دوید.
کریستیانو با عجله برگشت و توپ فوتبالی در دست داشت: «این هدیهی منه، ماشین رو به هوگو بده. اون عاشقه ماشینه.»
فرنائو لحظهای به پسرخوانده اش نگاه کرد و گفت: «چی فکر میکردم؟»
کریستیانو گفت: «آره» خندید و ادامه داد: «چی فکر میکردی؟ می دونی که من فقط فوتبال دوست دارم! برای همین می خوام برای رئال مادرید بازی کنم!»
:)
از فقر متنفر بود. میدانست که راه فراری از آن وجود دارد. با این حال هرگز گرسنگی نکشیدند. میدانست در نزدیکیشان مردمی وجود دارند که همیشه میزشان پر از غداست و هرگز نگران شکمهای خالیشان نیستند. هر چیزی که دوست داشتند در هر زمانی که دوست داشتند میخوردند. روی تختهای نرمی میخوابیدند و خانههایی بزرگ داشتند که باران داخل آن نمیآمد. باید راه فراری وجود داشته باشد. اما چطور؟
دیدن والدین، برادر و خواهرانش که سختی میکشند، درد بزرگی برای او بود. قسم خورد زمانی که بزرگ شود به تمام آنها پایان دهد. همهی خانواده در خانههایی زیبا زندگی میکنند. پدر و مادرش خوشحالاند و دیگر دعوا نمیکنند. پدرش الکل را ترک میکرد وتبدیل به مردی خوشحال، سرحال و سلامت میشد.
:)
حجم
۳۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۳۴۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان