بریدههایی از کتاب مغزی که خود را تغییر میدهد
۳٫۸
(۴۲)
سوگواری فرآیندی تدریجی است. فروید مینویسد: گرچه واقعیت به ما میگوید که فردی که ما عاشق او بودهایم رفته اما «ما فوراً نمیتوانیم سر تمکین بر این حقیقت فرود آوریم». ما با یادآوری خاطرهای اندوهگین میشویم، آنرا در ذهن خود مرور میکنیم و بعد رهایش میکنیم که برود. از نظر مغزی، با به یاد آوردن خاطرهای از آن فرد، ما همهی شبکههای عصبی را روشن میکنیم که در مغزمان به هم سیمپیچی شده و ادراک ما از آن شخص را شکل داده، آن خاطره را با شفافیتی غیرمعمول احساس میکنیم و بعد در زمان مقتضی با آن شبکهی مغزی خداحافظی میکنیم. در مرحلهی سوگواری، ما یاد میگیریم که بدون فردی که آنهمه او را دوست داشتیم زندگی کنیم، اما این درس برای ما بسیار سخت است؛ زیرا در ابتدا باید این فکر که این فرد زنده است و هنوز میتوان به او متکی بود را فراموش کنیم.
1984
در نامهای دیگر فروید برای مارتا مینویسد که کوکائین شرم و افسردگی را در وجود او کاهش داده و به او احساسی از سرخوشی، افزایش انرژی، عزت نفس و اشتیاق داده و تمایلات جنسی را در او افزایش داده است. او شرح میدهد که حالتی شبیه به کسی دارد که دچار «سرمستی عاشقانه» شده است. هنگامیکه عشاق دچار نشئگی اولیهی ارتباط هستند، تمام شب را حرف میزنند و دارای اشتیاق، انرژی، عزت نفس و تمایلات جنسی افزایش یافتهای هستند؛ اما ازآنجاکه فکر میکنند همهچیز خوب و سر جای خودش است ممکن است دچار قضاوتهایی شوند که نادرست هستند؛ همهی این حالات درست مانند حالاتی است که در اثر استعمال مادهی مخدری چون کوکائین، که محرک دوپامین است، بهوجود میآید.
1984
بنابراین میتوان ردپای شیمی را در عشق تشخیص داد و اینکه مراحل مختلف عشق که بهصورت خوشی و یا حتی درد تصویر میشوند، درواقع بازتابی از تغییراتی هستند که در مغز ما صورت میگیرد. فروید یکی از اولین کسانی بود که تأثیرات روانی کوکائین را تشریح کرد و بهعنوان مردی جوان، اولین کسی بود که مصارف پزشکی آنرا کشف کرد و نگاهی اجمالی به این نوع از شیمی انداخت. او در دوم فوریهی سال ۱۸۸۶ نامهای به نامزدش مارتا نوشت و در آن شرح داد که قصد دارد در حال نوشتن نامه از کوکائین استفاده کند؛ چون کوکائین اثر بسیار سریعی بر روی سیستم مغز دارد، نامه از همان موقع که باز و خوانده میشود دریچهای جالب به روی تأثیرات این مادهی مخدر باز میکند. او در ابتدا توضیح میدهد که استفاده از کوکائین باعث شده که او میل به حرافی و اعتراف پیدا کند.
1984
مرحلهی جهانشمولی هنگامیکه عاشق میشوید بهشدت خود را نشان میدهد و به عقیدهی من یکی از دلایل اصلی است که باعث میشود عشق چنین قدرتمند در تغییرات پلاستیک مغز عمل کند. در این حالت مراکز لذت بهراحتی شلیک میکنند؛ به همین دلیل شخص دلداده نهتنها عاشق معشوق خود است بلکه عاشق همهی دنیاست و دیدگاهی رمانتیک دربارهی آن دارد. چون در مغز ما جریانی از دوپامین غلیان پیدا میکند که باعث استحکام تغییرات مغزی میشود، هرگونه ارتباط و تجربهی لذتبخشی که در اوایل عاشقی احساس کنیم در مغزمان سیمپیچی میشود.
«جهانشمولی» نهتنها اجازه میدهد که ما از دنیا لذت بیشتری ببریم، بلکه باعث میشود که ما درد، ناخوشی و یا بیزاری را کمتر احساس کنیم.
1984
کسی که کوکائین مصرف میکند، در اوج حالت شیدایی است و یا اینکه عاشق شده، وارد مرحلهی مشتاقانهای میشود که به او احساسی از خوشبینی نسبت به همهچیز میدهد. به دلیل اینکه هر سه این حالات آستانهی شلیک برای سیستم لذت را پایین میآورند، سیستمی که اساس کارش بر دوپامین است با آیندهنگری مثبت در مورد چیزی که آرزوی آنرا داریم، همراهی میکند. معتاد، فرد شیدا و آدم عاشق بهصورت فزایندهای از آیندهنگریهای امیدوارانه سرشار میشوند و پذیرای هر چیزی میشوند که ممکن است حسی از لذت به آنها بدهد -گلها و هوای تازه به آنها الهام میدهند و هر لطفی، هر چقدر کوچک، باعث شادی آنها میشود. من نام این مرحله را «جهانشمولی» میگذارم.
1984
در سال ۱۹۵۰ بود که «مراکز لذت» در سیستم کناری (لیمبیک) مغز کشف شد؛ بخشی از مغز که بهشدت درگیر کار پردازش احساسات است. در طی آزمایشی که دکتر رابرت هس روی انسان انجام داد -یک الکترود در بخش سپتال سیستم کناری مغز کار گذاشته و روشن شد- با فعالیت این الکترود، بیماران در خود چنان احساس نشاطی میکردند که هنگام به پایان رسیدن تحقیق یکی از افراد مورد آزمایش درخواست کرد که آنرا پایان ندهند. بخش سپتال در هنگام صحبت کردن دربارهی موضوعی خوشآیند و در حین ارگاسم هم شلیک میکند. معلوم شد که این مراکز لذت، بخشی از سیستم پاداش مغز هستند؛ سیستم دوپامینی مزولیمبیک
1984
اعتیاد به پورنو در اینترنت یک بزرگنمایی نیست. اعتیاد فقط در مواد مخدر و الکل خلاصه نمیشود. امکان اعتیاد شدید به قمار و حتی دویدن نیز وجود دارد. اعتیاد به معنای این است که شما کنترل خود بر فعالیت موردنظرتان را از دست بدهید و علیرغم عواقب منفی آن مصرانه به دنبال آن باشید. بعد از مدتی هم بهعلت مقاومت ایجاد شده در بدنتان، برای ارضای خود به سطح بالاتری از محرک نیاز پیدا کنید و اگر نتوانید به وصال آن برسید به خماری دچار شوید. انواع اعتیاد باعث بروز تغییرات نوروپلاستیک در مغز برای مدتهای مدید و یا حتی برای تمام طول عمر میشوند. در قاموس معتادان، میانهروی جایی ندارد و اگر آنها مایلاند از بروز رفتارهای مربوط به اعتیاد در خود اجتناب کنند باید در کل آن ماده و یا آن عمل اعتیادزا را کنار بگذارند.
1984
هنگامیکه افراد با کلام کودکانه یکدیگر را مورد خطاب قرار میدهند از کلماتی مانند «قند عسل» و «کوچولو» استفاده میکنند و بهاینترتیب به گفتگوی خود فازی دهانی میدهند. بر اساس نظر فروید آنها «واپسروی» پیدا میکنند، یعنی از مرحلهی ارتباط بلوغیافته در ذهن به مراحل اولیهی زندگانی باز میگردند. به باور من چنین قهقرایی از نظر پلاستیسیتی به معنای آشکار کردن تمامی مسیرهای نورونی قدیمی و سپس هدفگیری تمامی پیوندهای آن مرحلهی اولیه از زندگی است. این واپسروی در هنگام معاشقه میتواند بدون خطر و لذتبخش باشد، اما میتواند مشکلزا هم باشد و آن هنگامی است که مسیرهای نورونی رفتار پرخاشگرانهی کودکانه در فرد آشکار شده و او را دچار کجخلقی میکند.
1984
یدهی دورهی بحرانی در حدود همان زمانی بهوجود آمد که فروید آغاز به نوشتن دربارهی رابطه جنسی و عشق کرد. نخستین کسانی که ایدهی دوران بحرانی را مطرح کردند جنینشناسان بودند. آنها با مطالعه بر روی جنینها دریافته بودند که سیستم عصبی جنین در چندین مرحله تکامل پیدا میکند و اینکه اگر این مراحل بههم بخورند، آن حیوان و یا آن انسان برای ادامهی زندگی غالباً بهشدت آسیب میبیند. گرچه فروید از عبارت دوران حساس استفاده نکرد، اما آنچه وی دربارهی مراحل اولیهی تکامل جنسی میگفت با آنچه ما از دورهی حساس میدانیم کاملاً همخوانی دارد؛ دورههای محدود زمانیکه در طی آنها سیستمها و نقشههای مغزی به مدد تحریکاتی شکل میگیرد که از طرف نزدیکانمان اعمال میشود.
1984
همواره استثنا در هر قاعدهی کلی وجود دارد، اما حجم عمدهای از تحقیقاتی که تاکنون انجام شده دیدگاه بنیادین فروید را تأیید میکند. این دیدگاه میگوید اگر الگوهای اولیهی ارتباط و عشق به دیگران در کودکی با مشکل مواجه شد، میتواند در ذهن کودک «سیمپیچی» شده و در بزرگسالی تکرار شوند. چنانکه در مورد ای صادق بود و بسیاری از نقشهایی که در این نمایشهای جنسی بازی کرده بود تکراری از موقعیتهای دردناک کودکیاش بود -موقعیتهایی که فقط کمی چهره عوض کرده بودند- مانند موردی که در آن وی شیفتهی زنی شده بود که با ایجاد روابط پنهانی با دیگران، پایش را از مرز روابط معمول جنسی فراتر گذاشته بود.
1984
فروید مینویسد «غرایز جنسی به دلیل پلاستیسیتی که دارند، بهخاطر ظرفیتشان برای تغییر اهداف، قابلتوجهاند». گو اینکه فروید اولین نفری نبود که دربارهی پلاستیستی جنسی مطلب نوشت. افلاطون در دیالوگی که دربارهی عشق نوشته، میگوید که شهوات انسانی شکلهای مختلفی بهخود میگیرد، اما وی پایهگذار استنباط علوم اعصاب ازپلاستیسیتی جنسی و رمانتیک بود.
1984
ساختار مغزی که رفتارهای غریزی و از جمله تمایلات جنسی ما را کنترل میکند، هیپوتالاموس نام دارد و دارای خاصیت پلاستیک است؛ درست مانند هسته آمیگدال یا بادامه، ساختاری در مغز که وظیفهی پردازش اطلاعات احساسی و تشویشی را بر عهده دارد.
1984
روش مرتزنیچ در حمله به کاستیهای مغز مغایر با جریان غالب در علوم اعصاب است. دهها هزار صفحه کاغذ مکتوب، تغییرات فیزیکی و شیمیایی را توضیح میدهند که در مغزی روی میدهد که به سمت پیری میرود. این نوشتهها فرایندی را توضیح میدهند که به هنگام مرگ نورونها اتفاق میافتد. در بازار و در انواع بستهبندیها، داروهایی وجود دارند که ساخته شدهاند تا جلوی این فرآیند را گرفته، و سطح مواد شیمیایی که در مغز در حال فروکش هستند، را بالا برند؛ اما مرتزنیچ باور دارد که چنین داروهایی با میلیاردها دلار که صرف خرید آنها میشود، صرفاً چهار تا شش ماه اثر دارند.
1984
برای درک کامل اوتیسم، مرتزنیچ دومین سرنخ را از یکرشته تحقیقات گرفت که اساس آن در زمان جنگ جهانی دوم و در ایتالیای فاشیستی توسط یک زن یهودی به نام ریتا لوی مونتالچینی انجام شده بود. او این تحقیقات را بهصورت مخفیانه انجام داده بود. لوی مونتالچینی در سال ۱۹۰۹ در تورین ایتالیا بهدنیا آمد و در دانشگاه پزشکی تورین تحصیل کرد. در سال ۱۹۳۸ هنگامیکه موسولینی یهودیان را از شرکت در امور پزشکی و انجام تحقیقات محروم کرد، او برای ادامهی تحقیقاتش به بروکسل فرار کرد. هنگامیکه بلژیک در معرض تهدید آلمانها قرار گرفت، او به تورین بازگشت و یک آزمایشگاه مخفی در اتاقخواب خود به راه انداخت. وی با استفاده از سوزن خیاطی ابزار بسیار کوچک جراحی را ساخت و به تحقیق دراینباره پرداخت که سلولهای عصبی چگونه شکل میگیرند.
1984
هنگامیکه ما میگوییم نقشهی مغزی بهصورت توپوگرافی آرایش یافته منظورمان این است که نقشهی مغزی همان آرایشی را دارد که خود بدن دارای آن است. برای مثال در دست ما، انگشت میانی بین انگشت اشاره و انگشت حلقه قرار گرفته است، همین حالت هم دربارهی نقشهی مغزی صدق میکند: نقشهی انگشت میانی بین نقشهی انگشت اشاره و نقشهی مربوط به انگشت حلقه قرار دارد. ساختار توپوگرافیکی عاملی مؤثر است، زیرا معنایش این است که بخشهایی از مغز که اغلب با هم کار میکنند در نقشهی مغزی در نزدیکی هم قرار دارند، در نتیجه سیگنالها در مغز با فاصلهی زیاد جابهجا نمیشوند.
1984
مرتزنیچ بلافاصله شاهد تبعات انقلابی ناشی از این آزمایشها بود. او دربارهی آزمایش لشلی با ورنون مونتکسل بحث کرد؛ مونتکسل به نظریهی موضعی بودن مغز اعتقاد داشت. مرتزنیچ دراینباره میگوید: «نتیجهی آزمایش لشلی حقیقتاً او را دچار دردسر کرده بود. مونتکسل نمیخواست ایدهی تغییرپذیری مغز را قبول کند. او میخواست همهی چیزها برای همیشه در جای خود باقی بمانند و میدانست که این آزمایش چالشی بزرگ بر سر راه طرز تفکر ما دربارهی مغز بهوجود آورده است.
1984
یکی از کشفهای مهم پنفیلد این بود که متوجه شد نقشهی حسی و موتوری مغز مانند هر نقشهی جغرافیایی دارای ویژگی توپوگرافی هستند؛ به این معنا که مناطقی که در سطح بدن با یکدیگر همجوار هستند عموماً در نقشههای مغزی هم همجوار میباشند. همچنین کشف کرد که هنگامیکه بخشهای خاصی از مغز بیمار را لمس میکند در وی باعث یادآوری خاطرات کودکی میشود که برای مدتهای مدید فراموش شده بودند و همین مورد دربارهی صحنههایی رؤیاگونه نیز مصداق داشت؛ که این محتوای ضمنی را در خود داشت که فعالیتهای ذهنی عالیتر هم بر روی نقشهی مغزی قرار دارند.
1984
کودکان کم سنوسالتر غالباً از طریق انجام تمرینات مغزی پیشرفت بیشتری دارند تا بزرگسالان. شاید علت این باشد که تعداد ارتباطات بین سلولهای عصبی و یا سیناپسها در مغزهای نابالغ ۵۰ درصد بیشتر از مغز انسانهای بالغ است. هنگامیکه ما به بزرگسالی میرسیم نوعی عملیات «شاخه و برگ چینی» حجیم در مغز اتفاق میافتد و ارتباطات سیناپسی و عصبی که بهطور گسترده مورد استفاده واقع نشدهاند ناگهان از بین میروند؛ مدلی کلاسیک از گفتهی «یا از آنچه که داری استفاده کن یا آنرا از دست میدهی».
1984
باخی ریتا نشان داد که پوست و گیرندههای لمسی آن میتوانند بهعنوان جایگزینی برای شبکیه عمل کنند. علت این است که پوست و شبکیه هر دو، سطوحی دوبعدی و پوشیده از گیرندههای حسی هستند و به همین علت این امکان را دارند که «تصویر» بر روی آنها تشکیل شود.
پیدا کردن مجرای جدید برای عبور اطلاعات، یا به معنای دیگر پیدا کردن راهی برای رساندن حسها به مغز یکچیز است و رمزگشایی این احساسات پوستی توسط مغز و تبدیل آنها به تصاویر، چیز دیگری. برای انجام این عمل، لازم است مغز چیزهای جدیدی یاد بگیرد و بخشی از مغز که قبلاً به پردازش اطلاعات لمسی اختصاص داشت، اکنون باید خود را با علامات جدید تطبیق دهد.
1984
مقدمهی ناشر
کتابی هیجانانگیز! اصطلاحی بهتر از این نمیتوانم برای این کتاب بهکار ببرم.
هماکنون ساعت پنج و شانزده دقیقهی صبح یکی از روزهای بهار ۹۴ شمسی است؛ تمام سهشب گذشته را بیدار بودم و مشغول خواندن مطالب این کتاب بینظیر شدم. خوشحالم که فعالی در حوزهی نشر هستم؛ چرا که اگر غیرازاین بود، بعید میدانم روزی در گذار مطالعاتیام، مسیرم به نورمن دویج و کتاب فوقالعادهی او «مغزی که خود را تغییر میدهد» میافتاد. برای اولینبار است که در حوزهی «مغزی» مطالعه داشتم و برای اولینبار است که با هیجان تمام، فهمیدم مغز انسان انعطافپذیر بوده و قابلیت سیمپیچی دوباره را داراست.
1984
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه
حجم
۴۲۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۵۹ صفحه
قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۳۰,۹۰۰۷۰%
تومان