بریدههایی از کتاب برقلههای ناامیدی
۴٫۰
(۴۱)
این جهان ارزش قربانیشدن بهنام یک ایده یا عقیده را ندارد.
پویا پانا
اگرچه زندگی برایم شکنجه است، نمیتوانم از آن بگذرم؛ چراکه به ارزشهای مطلقی که بتوانم خود را به نام آنها قربانی کنم اعتقادی ندارم. اگر بخواهم کاملاً صادقانه بگویم، نمیدانم چرا زندگی میکنم و چرا از زندگی بازنمیایستم. پاسخ احتمالاً در ماهیت بیمنطق زندگی نهفته است که بیهیچ استدلالی برقرار میماند.
پویا پانا
ملال اولین عامل طبیعی دانش است.
پویا پانا
آنان در همان جهالتی که زیستهاند خواهند مرد.
پویا پانا
فلسفه، هنرِ نقاب گذاشتن بر شکنجههای درونی است.
پویا پانا
از بزرگترین توهمات انسانهای متوسط فراموشی این امر است که زندگی زندانیِ مرگ است.
پویا پانا
امر بهمعنای واقعی هولناک در جنون این است که ما بهگونهای مطلق و قطعی فقدان زندگی را حس میکنیم، در حالی که هنوز زندهایم. به خوردن و آشامیدن ادامه میدهیم، درحالیکه تمام آگاهی به عملکرد بیولوژیکمان را از دست دادهایم. این همان مرگی تقریبی است. انسان، در جنون، خصلتهای فردی ویژهاش که او را در جهان متمایز میکنند، نظرگاه شخصی و سمتوسوی متعین آگاهیاش را از دست میدهد. در مرگ، انسان، با سقوط در عدم، همهچیزش را از دست میدهد.
پویا پانا
تباهی کسانی که زندگیای نامعمول دارند وجه اهریمنی حیات و نیز جنبهای از نقصان آن است که آشکار میکند چرا زندگی موهبت میانمایگان است. فقط میانمایگان در دمای معمول زندگی میکنند؛ دیگران تباه میشوند در حرارتی که زندگی را تاب آن نیست.
پویا پانا
رنج حالتی است درونی که هیچ امر بیرونی به یاریاش نمیآید.
پویا پانا
خلاقیت راه نجاتی موقتی از چنگال مرگ است.
پویا پانا
«من صرفاً یک اتفاقم. چرا باید اینقدر جدیاش گرفت؟»
پویا پانا
میل به زیستن و مرگ در میان اجتماع نشان نقصانی بزرگ است. مردن در گوشهای تنها و متروک هزار بار بهتر است، طوری که بتوان بدون اطوارهای احساساتی و دور از چشم دیگران جان سپرد. بیزارم از کسانی که در بستر مرگ بر خود مسلط میشوند و حالتی میگیرند که بر دیگران تأثیر بگذارند.
پویا پانا
نمیفهمم چرا باید در این جهان کاری کنیم، چرا باید دوستان و آرمانها، امیدها و رویاهایی داشته باشیم؟ بهتر نبود به گوشهای دورافتاده از دنیا پناه میبردیم، جایی که در آن صدای هیاهو و آشفتگیهای جهان به گوشمان نرسد؟ آنوقت میتوانستیم از فرهنگ و جاهطلبی چشم بپوشیم
پویا پانا
آیا نیستی رستگاری نیست؟ اما رستگاری چگونه میتواند در نیستی باشد؟ اگر رستگاری از طریق وجود تقریباً ناممکن است، چگونه میتواند در غیاب کامل وجود ممکن شود؟
از آنجا که نه در وجود و نه در عدم رستگاری نیست، بگذار این جهان با قوانین لایزالش تکهتکه شود.
erfan khanaki
هرگز گمان نمیکنید در درون شما و جهان چه چیزها در کمین نشستهاند، در حاشیۀ اوضاع، آسودهخاطر زندگی میگذرانید و ناگاه احساس رنجی، که کم از مرگ ندارد، بر شما چیره میشود و به سرزمین دشواریهای بیپایان میبردتان؛ جایی که ذهنیات شما با امواجی مهیب به اینسو و آنسو پرتاب میشوند
مهدی وفایی
انسان آنگاه تغزلی میشود که نبض زندگیاش با ضربآهنگی ذاتی میتپد و این تجربهای است چنان مهیب که کل معنای شخصیت او را از نو ترکیب میکند. سپس، آنچه در ما یگانه و ویژه است بهگونهای چنان بیانگر عینیت مییابد که فرد را به ساحتی کیهانی برمیکشد.
AmirHossein
«چهبسا وجود تبعیدگاه و عدم وطن ما باشد.»
AmirHossein
«من صرفاً یک اتفاقم. چرا باید اینقدر جدیاش گرفت؟»
AmirHossein
شورش علیه بیعدالتی نمیتواند نسبی باشد. بیعدالتی فقط نبردی بیپایان میطلبد، چراکه فقر آدمی همیشگی است.
نازنین بنایی
در برابر فقر، من حتی از موسیقی شرمسارم. جوهرۀ زندگی اجتماعی بیعدالتی است. پس چگونه میتوان از مکاتب سیاسی یا اجتماعی حمایت کرد؟
فقر به نابودی همهچیز در زندگی میانجامد و آن را بیمارگونه و چندشآور میکند. چهرۀ مهتابی اشرافیت همپای زردچهرگی فقر است. اولی نتیجۀ ظرافت است و دیگری حاصل مومیاییشدگی، چراکه فقر از انسان شبحی میسازد، زندگی را به سایه بدل میکند، موجوداتی برزخی، همچون بازماندگان هولوکاستی کیهانی. بلواهایی که ناشی از فقرند هیچ نشانی از پالایش ندارند؛ آنها سراپا نفرت، تلخی و شهوتی به شرارت کشیده شدهاند. فقر همانقدر میتواند منشأ روحی پاک و آسمانی یا فروتنی بیغل و غش باشد که بیماری. فروتنی فقر اما، کینتوزانه، شرور و انتقامجوست.
نازنین بنایی
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۱۶۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
قیمت:
۷۳,۲۰۰
۳۶,۶۰۰۵۰%
تومان