بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب عشق هرگز فراموش نمی‌کند | صفحه ۱۸ | طاقچه
کتاب عشق هرگز فراموش نمی‌کند اثر سالی هپ‌ورث

بریده‌هایی از کتاب عشق هرگز فراموش نمی‌کند

۴٫۲
(۸۴)
او بوی چمن تازه می‌دهد. مرا کمی بلند می‌کند و این حس خوبی به من می‌دهد؛ زیرا پس از مدت‌ها احساس بی‌وزنی می‌کنم، مانند پری سبک که در گردبادی تند رها و آزاد می‌چرخد؛ احساسی عجیب و خوشایند.
زهرا۵۸
«آنگوس یادت هست به من گفتی که لوک همیشه مراقب آنا بود، چون آنا از سگ می‌ترسید؟» «خب، بله یادم است.» «این را هم گفتی که مطمئن نیستی افرادی که فراموشی دارند بتوانند احساساتی واقعی به دیگران داشته باشند.» آنگوس سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «فکر کنم همین را گفتم.» به باغچه اشاره می‌کنم. لوک جلو آنا ایستاده و دستانش را از هم باز کرده است و طوری رفتار می‌کند که گویی آنا پشت دستان او در امنیت است. به آنگوس می‌گویم: «باز هم همان نظر را داری؟»
زهرا۵۸
صبح شده و مرد جوان به اتاق خودش رفته است. من پشت میز نشسته‌ام. دفترچه یادداشتم را از کشوی میز درمی‌آورم. به یاد آخرین‌باری که پشت میز نشستم و چیزی یادداشت کردم می‌افتم. در این مدت کوتاه خیلی چیزها تغییر کرده‌اند. این‌بار نامه‌ای به خودم می‌نویسم؛ به آینده‌ی خودم.
زهرا۵۸
«حتی اگر مرا هم به یاد نیاوری؟» او طوری نگاهم می‌کند که برق عشقش در پوست، مو و استخوانم رخنه می‌کند و بعد روح و جانم را به تسخیر درمی‌آورد. «من تو را به یاد خواهم داشت؛ همیشه و در هر وضعیتی.» «تو همیشه این‌قدر شیرین‌زبانی می‌کنی یا باید این را به حساب دمانس گذاشت؟»
زهرا۵۸
«وقتی دیگر برای همیشه تو را به یاد نیاورم، دوست دارم از این دنیا بروم. دوست دارم یک کلید را بزنم و همه‌چیز خاموش شود. اینکه تو چرا دلت می‌خواهد به این زندگی کوفتی ادامه دهی، نمی‌دانم!» «هرگز این حررررف را نزن!» «چرا نگویم. تو واقعاً می‌خواهی تا آخر این زندگی تأسف‌بار بروی. وقتی بدنت فراموش کرد که چطور کار کند،
زهرا۵۸
«به من قول بده که هرگز تنهایم نگذاری. از همین حاللللا تا همیشه کنارررررم باشی.» لبخند می‌زنم. وقتی به صورت جذابش نگاه می‌کنم، خودبه‌خود لبخندی روی لب‌هایم می‌نشیند. «نمی‌توانم چنین قولی بدهم. تو هم نمی‌توانی این قول را بدهی.» «من می‌توووووانم.» «بسیارخب. فرض کن که بتوانی؛ اما اینکه چنین قولی بدهی به این معنا نیست که به آن عمل می‌کنی.
زهرا۵۸
«فردا صبح آنا فراموش می‌کند که قول داده‌ام او را به خانه‌اش ببرم. تمام چیزی که درک می‌کند، احساس آن لحظه‌اش است و خوشبختانه این احساس چیزی جز امنیت و شادمانی نیست. ما می‌توانیم با گفتن حقیقت هر لحظه را برایش پر از تشویش و غم کنیم یا به او دروغ بگوییم و هر لحظه‌اش را سرشار از شادمانی کنیم. این انتخاب ماست و مسلماً اگر من جای او بودم، دومی را ترجیح می‌دادم.»
زهرا۵۸
باغبان‌بودن دست‌کم این خاصیت را دارد که همیشه بوی عطر رز می‌دهی.»
زهرا۵۸
مردک کچل وارد بحث می‌شود و مثل فیلسوف‌ها سخنرانی می‌کند. «تو که نمی‌خواهی بگویی بهتر بود رومئو با کسی باشد که واقعاً دوستش ندارد و عشق حقیقی را رها کند! او ترجیح داد به‌جای اینکه چند سال بیهوده به زندگی یکنواختش اضافه کند، عشق حقیقی خود را به دست آورد. به‌نظر من عمر آدمی وقتی ارزش دارد که آن را با کسی سپری کند که از ته دل دوستش دارد. رومئو همان چند روز کوتاه زندگی را با عشق راستین گذراند؛ اما می‌توانست پنجاه سال با یک دروغ زندگی کند. او درست انتخاب کرد.»
زهرا۵۸
واقعیت این است که من پنجره‌ای بسیار کوچک رو به زندگی دارم و این پنجره به‌زودی بسته می‌شود و تصمیم ندارم که آن را سریع‌تر از زمان مقرر رو به دنیا ببندم.»
زهرا۵۸

حجم

۲۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۲۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان