بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دفترهای بارانی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب دفترهای بارانی اثر احسان مردانی

بریده‌هایی از کتاب دفترهای بارانی

انتشارات:انتشارات قلم
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۸ رأی
۵٫۰
(۸)
شاغلام و تاریخ! این دو خود وصله یِ خون اند بر این پیرهنِ مشکی و این شالِ عزادار، که بر قامتِ من بافته از پودِ غم و تارِ غم این درزی حراف کفن دوزِ کفن باف! نایِ بی بانگِ خروس است که در خون خفته... آتشی بود که بر دامن نیزار هجوم آورد و جملگی از نی و نیزار به خود سوخت و خاکستر کرد... گرچه جز نایِ عزادار ز نیزار نماند گرچه جز خاکستر، از گل و خار نماند... گوئیا با کفنِ تترون و کرباس و قمیص، ملبسِ طایفه یِ خواب پرست، قرن ها عقده ی دیرین دارم! من همانم که از این مصلحتِ مصلحت اندیش و از آن قافله ی جهل زده بیزارم! “من همان نی لَبکِ حنجره یِ سوخته یِ نیزارم!”
رها
کوه زخمی تیشه ی فرهاد را باور نکرد سنگ بودن قصه را یک ذره زیباتر نکرد راه بودن، راه را در شب هویداتر نکرد باغبان گل را میانِ خارها پیدا نکرد پنجره آن سوی این دیوار را پیدا نکرد؟! ماه هم مهتاب شد، پس کوچه را پیدا نکرد؟! قطره ها هم آب شد، این رود را دریا نکرد؟! رودها سیلاب شد، قصد خیابان می کنند! قطره ها را سوخته، تندیس میدان می کنند!
رها
قافله یِ جالبی است و رسمِ جالبی هم دارد. برایِ اینکه راهی که می پیماییم نشانه ای داشته باشد، آن را علامت می گذاریم و می گذریم. تعدادِ علامت هایِ هر قسمت، بستگی به شکلِ راه دارد. اگر به راهِ صاف و همواری رسیدیم، در آن، فاصله یِ نشانه گذاری ها را بیشتر می کنیم و چه بسا راه هایی که در آن برایِ صدها قدم، “یک” نشانه کافی است و اگر به دره یا گردنه یا بی راهه ای پرپیچ و خم رسیدیم، فاصله یِ علامت ها را کمتر می کنیم و چه بسا راه هایی که در هر قدم، “صدها” علامت نیاز باشد!
ابراهیم
کلمه ای تنها و آواره در میانِ صفحه ای سفید و این صفحه از آنِ دفتریست که با آن جایِ خالی، دیر یا زود بسته و فراموش خواهد شد!
Mohammad
. برایِ آدم هایِ متوسط شاید یک سطر هم کافی باشد و برای آن هایی که راه و چاهِ زنده ماندن را یاد گرفته اند، فقط یک کلمه! از این یک کلمه می توانی یک عالمه تعبیر داشته باشی و شاید یک تعبیرِ خوب، یک صفحه جا بگیرد و برایِ یک تعبیرِ متوسط، یک سطر هم زیاد باشد و اگر در این پا به پا، همراهی ام کنی، دوباره به همان یک کلمه خواهیم رسید!
سوخته
به راستی بام خانه ات کجاست؟ در آخرین نامه ی بی نشانت نوشته بودی آسمانت آبیست. نوشته بودی شبت پرستاره است. نوشته بودی با ابرها شکل می سازی. نوشته بودی کبوتران بامت از پرواز خسته نمی شوند. نوشته بودی آنجا بهار است. نوشته بودی اتاقت پنجره دارد. نوشته بودی باغچه ی تان پر از گلپونه وحشیست. پس چرا پیدایت نمی کنم؟ نوشته بودی شب ها در روشنایی مهتاب آواز می خوانی. چرا هرچه می گردم نمی شنوم؟
رها
پرستوی من! دوری و اما آشنا! دوری و نه با خیابان هایِ شهرها می توان این فاصله را پیمود و نه با کوچه ها و آدرس هایشان می توان پیدایت کرد! چرا که این فاصله نه مقصد را می شناسد و نه آغازی که مرا راهی کرده را می داند! دوری اما دوری نکن! بیا که این فاصله خود را گم کرده! نه می داند تو کجایی و نه می داند خود تا کجاست! نه دلسوز است که برساندم و نه دلسرد که رهایم کند! از همین جاست که می گویم این فاصله، خود را گم کرده و من را آواره!
رها
و من...! در آغازِ این فصلِ بزرگ، خود را می بینم، که در او آرام گرفته ام! و برای من آن لحظه یِ بزرگ، سرآغازِ فصلی ست که از ابتدایش مخاطب شعرهایم را جسته ام! کلمات، قالب خویش را می جویند! قالبی که دیگر مد عوضش نمی کند... شعرهایی با قالبی “آزاد”! در قالبِ “آزادی”!
رها
در نبودنت از نوری می نویسم که روی دستان من افتاده است! این نور، در این “برای تو نوشتن” عجب تماشاییست! امشب را آسمان مهتابی ست! مهتاب بر دفترم می تابد! پروانه ای به دنبال نور می گشت و... امشب به جز اشک هایم، سطرهایِ “برایِ تو نوشتن” مهمان هایِ ناخوانده دارد! مهتاب و پروانه!
رها
گذشت از نیمه امشب، وقت رفتن شد! نگاهِ آخَرت گویا و چشمانت رسانا بود! من از عمق نگاهت خوب فهمیدم: نفهمیدند و فهمیدی: “گذشتن از گذشتم بود!” “نماندن” آخرین فصل از کتابِ سرگذشتم بود!
رها

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱۵۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۷,۲۰۰
تومان