بریدههایی از کتاب بالکان اکسپرس
۴٫۱
(۱۷)
با این طرد کردن، مسئله همبستگی میان انسانها تبدیل به موضوعی میشود مربوط به اخلاقیات شخصیمان. یعنی وقتی آدمها در مقوله «دیگری» جای میگیرند دیگر حس نمیکنیم باید به خاطر آنها کاری بکنیم، حتی اگر کاری هم برایشان بکنیم فقط به خاطر خودمان است، به خاطر آرامش وجدانمان.
mrm1982
اگر بخواهیم بهانهای بیاوریم شاید این باشد که ما از احساسِ آینده داشتن محروم بودیم. این بدترین بلایی بود که کمونیسم بر سر مردم آورد.
mrm1982
در اصل، جنگ یک بازی مردانه است. شاید برای اینکه آدمکشتن برای آنها که بچهای به دنیا نیاوردهاند راحتتر است.
mrm1982
ترک کشور برای همیشه مثل حکم اعدام است، مثل این است که عضوی از بدنت را از دست بدهی
mrm1982
بسیار غمانگیز است که آدم مجبور به دفاع شود بیآنکه کار بدی کرده باشد
mrm1982
من نمیتوانم بپذیرم که جنگ تنها راهحل است، من نمیتوانم با نفرت کنار بیایم، من نمیتوانم باور کنم که اسلحه، کشتار، انتقام، نفرت و انباشتهشدنِ شر میتواند مشکلی را حل کند. هر کس که شخصآ جنگ را میپذیرد در واقع شریک جرم است
rain_88
من قبلا فکر میکردم جنگ در نهایت از راه ترس است که به ما میرسد، وحشتی که همه وجودت را فرامیگیرد: تپش قلبی که سینهات را از جا میکند، عرق سردی که بر تنت مینشیند، دیگر هیچ تمایزی میان جسم و ذهنت باقی نمیماند و هیچ کمکی در کار نیست. اما جنگ بدتر از این چیزهاست. فقط قربانیات نمیکند بلکه خیلی از آن فراتر میرود. جنگ تو را به آن نقطه دردناک میرساند که مجبور میشوی بفهمی و بپذیری که داری به شکلی در آن مشارکت میکنی، همدستش شدهای. در یک موقعیت بهظاهر عادی یکباره میفهمی که تو هم شریک جرمش شدهای ـ
rain_88
اما وسط حرفم یکدفعه مکث کردم، خشمم لحظهای در هوا معلق ماند و بعد انگار آمد پایین روی چمنهای خیسِ زمین. این گفتگو در کنار رودخانه هیچ ربطی به ما دو نفر نداشت ـبه او که استاد دانشگاهی بود اهل لیوبلیانا و من که نویسندهای بودم اهل زاگرب. جنگ بود که از زبان ما حرف میزد، ما را متهم میکرد، به دو طرف متخاصم تقلیلمان میداد، مجبورمان میکرد خودمان را توجیه کنیم.
نسترن
بالکان اکسپرس از جایی شروع میشود که اخبار تمام میشود؛ جایی بین وقایع و تحلیلها، و روایتهای شخصی آدمها، زیرا جنگ فقط در جبهههای نبرد اتفاق نمیافتد، جنگ در همه جا هست و همه ما درگیرش هستیم. من از آن سوی جنگ حرف میزنم، از آن چهره نادیدنی جنگ. از اینکه چطور آرامآرام ما را از درون تغییر میدهد. اگر این نیمهداستانـ نیمهمقالههای کوتاهِ من حرفی برای خواننده داشته باشد، همین است: همین تغییرِ ارزشها، طرز فکر و نحوه نگاه فرد به دنیا که در این وجه درونی جنگ اتفاق میافتد ـتغییری که آنچنان بهسرعت هویت درونی فرد را فرامیگیرد که آدم دیگر بهسختی میتواند خودش را بازبشناسد.
نسترن
به نظر من فرزند پسر داشتن در دوران جنگ بدترین بلایی است که میتواند سر یک مادر بیاید.
S.Abolqasem
همینطور که به آن حفره شکافته تیره، به آن بافت لهشده پوشیده از خونِ لختهشده چشم دوخته بودم، تنها حسی که داشتم نفرت و انزجاری وصفناپذیر بود نسبت به نوع بشر. مغزِ عریانِ بیرونریخته فراتر از چنین سؤالهایی است، شاهدی است بر اینکه همه ما بالقوه جنایتکاریم، اینکه واقعآ همدیگر را نمیشناسیم و از این به بعد، اگر از این جنگ جان بهدر ببریم، باید همیشه در وحشتی ویرانگر و دائمی از همدیگر زندگی کنیم. مغزِ عریانِ بیرون ریخته ما را درهم میکوبد، نابود میکند، به قعرِ تاریکی میکشد، و این حق را از ما میگیرد که دیگر درباره عشق، اخلاقیات، باورها و سیاست حرف بزنیم، این حق را که اصلا حرفی بزنیم. در برابر تصویر مغزی لخت، همه ارزشهای انسانی هیچوپوچ میشود.
نازنین بنایی
موقع بیدارشدن ناگهان حس کردم انگار دست و پایم قطع شده. یا حتی بدتر انگار برهنه وسط اتاق ایستادهام، پوستم کنده شده، وجودم از هر چیز معناداری تهی شده، از هر حسی تهی شده. نمیدانستم چه باید بکنم، مطلقآ نمیدانستم.
نازنین بنایی
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۱۴۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان