بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت | صفحه ۱۴ | طاقچه
کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت اثر فریدا خلف

بریده‌هایی از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت

نویسنده:فریدا خلف
انتشارات:مهرگان خرد
امتیاز:
۴.۳از ۲۹۰ رأی
۴٫۳
(۲۹۰)
در اوج ناامیدی از مادر پرسیدم: «چی می‌شه؟ کجا بردنش؟» اما جوابی نداشت بدهد. به‌زودی کامیون دوم و سوم هم رسیدند. حتی ماشین‌های شخصی هم آمدند تا مردهای باقی‌مانده را ببرند. خیلی چشمم را چرخاندم تا پدر و سرحد را ببینم اما نتوانستم. کامیون‌ها در جهت‌های مختلف رفتند. وحشت در میان زنان به اوج رسید. از اعراب می‌پرسیدند: «چه خبره؟ می‌خواهید با اونا چه‌کار کنید؟» آن‌ها بدون هیچ احساسی می‌گفتند: «اونا رو می‌بریم کوهستان.» اما بعد صدای شلیک گلوله شنیدیم.
alcapon
وقتی جلوی ما ایستاد و شروع به صحبت کرد صورتش مثل گچ سفید بود: «هرکسی که می‌خواد مسلمون بشه می‌تونه الان بره. می‌تونید بچه‌هاتون رو هم با خودتان ببرید. شما توی تصمیم‌گیری آزادید.» اما همه‌ی زن‌ها سر جایشان ماندند. اگرچه همه به خاطر چیزی که درحال وقوع بود به‌شدت وحشت کرده بودیم اما مسلمان شدن انتخاب ما نبود. صدای پدر را خیلی واضح در سرم می‌شنیدم؛ «مرگ خیلی بهتر از خیانت به دینمونه.»
alcapon
اواخر صبح فرماندهان داعش به ما اطلاع دادند که همه‌ی ساکنان کوچو ظهر در ساختمان مدرسه جمع شوند. گروهی از سربازان در خیابان‌ها می‌چرخیدند و خانه به خانه می‌رفتند و فریاد می‌زدند؛ «همه‌ی اموال باارزشتون رو بیارید. همه‌ی چیزای باارزش؛ پول نقد، طلا و جواهر، تلفنای همراه، اسناد و کارت‌های اعتباری، همه‌چیز.»
alcapon
جواب ما روشن بود. پدرم گفت: «ما هرگز پروردگارمون رو انکار نمی‌کنیم. هرگز! چطور می‌تونیم شکوه و جلال الهی اون رو رد کرد. ما قوم و فرزندان آدمیم؛ بنابراین همون‌طور که به دنیا اومده‌ایم مرگ رو هم می‌پذیریم.» مادرم در تأیید حرف‌هایش گفت: «یه چیزایی وجود داره که از این زندگی زمینی مهم‌ترن.» پدر تکرار کرد: «ایمانمون مهم‌ترین چیزه. هیچ‌وقت اینو فراموش نکن. مهم نیست اونا با ما چه‌کار می‌کنن. هیچ‌وقت قوانین اصلی دینمون رو فراموش نکن؛ به بزرگان احترام بگذار، هرگز به قلبت اجازه نده احساس حسادت کند یا حسادت را درون خودش نگه دارد، هرگز به دنبال انتقام نباش.»
alcapon
پدر کاملاً سرخورده به خانه آمد. او من و مادرم را به اتاق نشیمن صدا زد و آن‌چه اتفاق افتاده بود را تعریف کرد. گفت: «سلام می‌خواد همه‌ی ما مسلمون بشیم. هر مرد و زنی توی روستا باید به صورت عمومی وفاداری خودش رو به اسلام اعلام کنه. سه روزم برای تصمیم‌گیری مهلت داده.» مادرم تکرار کرد؛ «سه روز...» نگاهی به من انداخت و زد زیر گریه «...فقط سه روز؟»
alcapon
نیروهای داعش یک حلقه‌ی محاصره دور کوچو تشکیل داده بودند و با همکاری همسایه‌های عربمان مطمئن شده بودند کسی از روستا خارج نمی‌شود. بعضی از ساکنان سعی کردند شبانه از ایست‌های بازرسی عبور کنند اما بیشترشان مجبور شدند با بدن مجروح به روستا برگردند. عبور کردن از محاصره به‌صورت دسته‌جمعی غیرممکن بود.
alcapon
داعش همچنین به سد موصل هم حمله کرد و سعی کرد تأسیسات نفتی نزدیک آنجا را تصرف کنند. تمام روز درگیری‌های شدید وجود داشت. پدرم که آن موقع سر پست خود نبود و با ما در خانه بود با عصبانیت گفت؛ «حروم‌زاده‌های لعنتی. اونا می‌خوان سد رو بگیرن و بعد از موصل و کل جنوب باج بگیرن.» دلان اضافه کرد: «و میدان‌های نفتی، اونا دنبال میدان‌های نفتی سوریه هم بودند.
alcapon
تندروهایی که ما را از زندگی ساقط کردند و مثل اشیا با ما برخورد کردند نمی‌توانند مانع من در رسیدن به اهدافم باشند. من نجات پیدا کردم تا به آن‌ها ثابت کنم که از آن‌ها قوی‌تر هستم
M. Khanoom
حالا در دنیایی بودم که سراسر در جنگ فرورفته بود، جایی که من یکی از قربانیان خشونت بودم. می‌دانستم همه‌ی این چیزها اشتباهات مهلک انسان‌هاست. من به اینجا تعلق نداشتم. جسمم در این مکان به دام افتاده بود و توانایی فرار از آن را نداشتم. تنها روحم قادر بود که آزادانه پرسه بزند و در فضایی بالای سر این دو مرد لیبیایی پرواز کند. مردانی که قصد داشتند به من و اوین تجاوز کنند.
M. Khanoom
پدر باحالتی جدی گفت: «مراقب خودتون باشید و چیزایی که بهتون یاد دادم فراموش نکنید؛ ایمان مهم‌ترین چیز توی زندگی ماست. از همه مهم‌تر می‌خوام مطمئن بشم درستون رو تموم می‌کنید.» بعد رو کرد به من و برادران کوچک‌ترم؛ «هر اتفاقی که برام افتاد بعد از من به حرف مادرتون گوش کنید. من توی وجود اون زندگی می‌کنم.»
M. Khanoom
گاهی وقتا مردم به تجربه‌های بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن
mojimoji
«اگه خودمون رو از قیدوبند ترس رها کنیم، هر کاری می‌تونیم بکنیم.»
hoda msw
اوین شگفت‌زده پرسید: «یعنی توی تمام این مدت این در قفل نبوده؟» گفتم: «آره. ما اصلاً حواسمون بهش نبود. می‌بینی ترس چطور آدم رو کور می‌کنه؟»
hoda msw
این افراد به‌اصطلاح مؤمن چطور می‌توانستند مسئولیت کارهای کثیف خود را گردن خدا بیندازند؟ این آدم‌ها با این‌که معتقدند جهنم وجود دارد، اما اصلاً نگران نبودند که روز رستاخیز باید پاسخگو باشند. نمی‌توانستم بفهمم چگونه می‌توانند حقیقت مذهب را درک نکنند. نمی‌توانند ببینند که با ساختن این ادعاها، در وهله‌ی اول بزرگ‌ترین دروغ را به خودشان می‌گویند؟ در رفتار آن‌ها کوچک‌ترین نشانی از خداترسی وجود نداشت.
مهشید
پرسیدم: «یعنی مردم موصل نیروهای جهادی رو ترجیح می‌دن؟» شانه‌اش را بالا انداخت. «این دشمنی هیچ منطقی نداره. گاهی وقتا مردم به تجربه‌های بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
مهشید

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان