بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت | صفحه ۷ | طاقچه
کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت اثر فریدا خلف

بریده‌هایی از کتاب دختری که از چنگ داعش گریخت

نویسنده:فریدا خلف
انتشارات:مهرگان خرد
امتیاز:
۴.۳از ۲۹۰ رأی
۴٫۳
(۲۹۰)
پدر تکرار کرد: «ایمانمون مهم‌ترین چیزه. هیچ‌وقت اینو فراموش نکن. مهم نیست اونا با ما چه‌کار می‌کنن. هیچ‌وقت قوانین اصلی دینمون رو فراموش نکن؛ به بزرگان احترام بگذار، هرگز به قلبت اجازه نده احساس حسادت کند یا حسادت را درون خودش نگه دارد، هرگز به دنبال انتقام نباش.»
خواندن و عمل با هم
«یعنی مردم موصل نیروهای جهادی رو ترجیح می‌دن؟» شانه‌اش را بالا انداخت. «این دشمنی هیچ منطقی نداره. گاهی وقتا مردم به تجربه‌های بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
ramin3313
برای ما ازدواج بین دخترعمو و پسرعموها به‌عنوان عاملی جهت اتحاد و همبستگی رایج است. در ضمن باور داشتیم زندگی با اقوام و در کنار هم باعث آرامش می‌شود.
Maryam Bagheri
با این همه، این‌که دوستانم تظاهر می‌کردند خدای دشمنانمان را عبادت کنند، کلافه‌ام می‌کرد.
سپیده دم اندیشه
. آن‌ها یک گروه از کشورهای مختلف بودند اما من تقریباً همه‌ی حرف‌هایشان را می‌فهمیدم. صدای یکی را شنیدم که نزدیکم شد و گفت: «این دخترای ایزدی خیلی خوبن.» یک نفر دیگر پرسید: «مطمئنی که همشون باکره‌ن؟» نگهبان فلسطینی خیال مرد را راحت کرد؛ «هیچ کدومشون ازدواج نکرده‌ن. تا حالا هیچ‌کی بهشون دست نزده. خیالتون راحت. جنس تازه‌ن.» آن‌ها با تکان دادن سر موافقتشان را نشان دادند. یکی از آن‌ها گفت: «باید خودمون بررسی کنیم تا مطمئن بشیم.»
alcapon
مردان چند دختر بسیار زیبا و کم‌سن‌وسال را انتخاب کردند و گفتند: «شماها خیلی خوش‌شانسید، خلیفه شماها رو به‌عنوان عروسش انتخاب کرده.»
alcapon
گفت: «بعد از مشورت در روستا به این نتیجه رسیدیم که نمی‌تونیم دین پدرانمون رو نفی کنیم. ازتون خواهش می‌کنیم ما رو درک کنید.» اعراب جواب دادند: «خب پس ما تصمیم شما رو به اطلاع رهبر داعش می‌رسونیم. ما فقط بهترینا رو برای شما می‌خواستیم.» - می‌شه امیدی به رحمت داشته باشیم؟ - اینو دیگه خلیفه تصمیم می‌گیره. کدخدا طبق یکی از آیات قران گفت: «هیچ اجباری توی دین وجود نداره.» اما آن‌ها که نمی‌خواستند این حرف‌ها را بشنوند، گفتند: «ما بهتر از شما می‌دونیم چی توی قرآن نوشته شده.»
alcapon
بغدادی به حامیان خود گفت: «ای مسلمانان همه‌ی دنیا عجله کنید، به دولت خودتان بپیوندید، بله دولت خودتان، عجله کنید. شام فقط متعلق به سوری‌ها و عراقی‌ها نیست. نه، زمین به خدا تعلق دارد که آن را به بندگان منتخب خود روی زمین داده است.» - فکر کنم منظورش خودشه، نه؟
alcapon
وقتی افراد زیادی با آسیب‌های روانی مختلف در چنین اجتماعی نزدیکِ هم زندگی می‌کنند، جایی برای خوش‌بینی باقی نمی‌ماند.
hoda msw
او یک چادر سیاه پوشیده بود و تلألو غروب خورشید اطراف چشمان زیبای قهوه‌ای‌اش می‌رقصید.
hoda msw
تندروهایی که ما را از زندگی ساقط کردند و مثل اشیا با ما برخورد کردند نمی‌توانند مانع من در رسیدن به اهدافم باشند. من نجات پیدا کردم تا به آن‌ها ثابت کنم که از آن‌ها قوی‌تر هستم.
parastoo
دختر دیگری گفت: «ما رو می‌فروشن.» او به حرف‌زدن ادامه داد اما همین جمله‌ی اول را که شنیدم سرم گیج رفت. دخترهای دیگر هم که این را شنیدند شروع به گریه کردند. بعضی از دخترها در اوج ناامیدی تلاش می‌کردند از در خارج شوند. یادم افتاد یکی از داعشی‌ها گفته بود که ما برای فروش به موصل فرستاده می‌شویم اما بازار برده‌ای که در موردش حرف می‌زدند همین‌جا، توی این سالن بود. اوین نگرانم بود که دوباره دچار حمله‌ی صرع نشوم. کمکم کرد روی زمین بنشینم و صورتم را باد می‌زد. گفت: «چطور می‌تونن این کارو با ما بکنن؟ کی این حق رو بهشون می‌ده؟ اینا آدم نیستن، هیولان. یه روز سزای کاراشونو می‌بینن.»
Mehdi Behrouzi
تصاویری از سامرا هم نشان داده می‌شد. شهری در استان صلاح‌الدین عراق که در واقع یک کلان‌شهر شیعه‌نشین است و یکی از زیارت‌گاه‌های مهم شیعیان هم آنجا واقع شده است. همیشه در این شهر تنش‌هایی بین شیعه و سنی درمی‌گرفت.
R.R
گاهی وقتا مردم به تجربه‌های بد نیاز دارن تا قدر اون چیزی که کمتر بَده رو بدونن.»
راحله
نباید به شکنجه‌گرانمان این قدرت را بدهیم که بقیه‌ی زندگی‌مان را نابود کنند و الان هم باید با آن‌ها مقابله کنیم.
نور
این خاصیت بدن انسان است، درنهایت می‌خواهد زنده بماند و بنابراین غرور را فراموش می‌کند.
.ً..
یک پای‌شکسته در برابر آزادی ارزش داشت.
سپیده دم اندیشه
من را به اتاقی برد که وقتی من و اوین تازه رسیده بودیم ما را آنجا برده بودند. امیر زیاد من را روی میزی گذاشت و به با یک کابل تا جایی که می‌توانست محکم شلاقم زد. سرم داد می‌زد: «فاحشه‌ی شیطون‌پرست. فکر کردی می‌ذارم با من بازی کنی؟ بهت نشون می‌دم.» آن‌قدر شلاقم زد تا لباس آبی‌رنگی که تنم بود غرق در خون شد. یک گروه حدوداً بیست‌نفره از مردان ایستاده بودند و تماشایمان می‌کردند. مردان تشویقش می‌کردند و با خشونت فریادهای الله‌اکبر سر می‌دادند و می‌گفتند: «بزن، بهش نشون بده که سزای شیطون‌پرستی چیه.»
alcapon
کمی بعد اولین مشتری‌ها رسیدند. می‌توانستیم صدای ماشین‌ها را از دور بشنویم که نزدیک شدند و پارک کردند. دخترانی که قبلاً زندانی شده بودند فوراً روسری‌ها را دور صورتشان پیچیدند. من و اوین هم همین کار را کردیم. با ورود آن‌ها می‌توانستیم صدای کسانی که ما را اسیر کرده بودند بشنویم که به آن‌ها خوش‌آمد می‌گفتند. زنجیرها را برداشتند، قفل در را باز کردند و وارد شدند. گروه بزرگی از نظامیان داعش با ریش بلند و لباس سیاه بودند. بعضی از آن‌ها موهای بلند داشتند و بعضی هم عمامه روی سرشان بود. همگی سلاح‌های سنگین با خودشان داشتند و کاملاً معلوم بود که سرخوش هستند. یکی از آن‌ها پرسید: «پس یه گروه تازه‌وارد خوشگل داریم. درسته؟» یکی از نگهبان‌ها که دارای مقام بالاتری بود با لهجه‌ی فلسطینی گفت: «آره. چهل‌وهفت دخترِ جوون ایزدی دیشب رسیدن.»
alcapon
از ما خواستند اموال باارزشمان را تحویل دهیم. میز بزرگی جلوی در گذاشته بودند که روی آن تپه‌ای از طلا و جواهر و پول نقد درست شد. هشدار دادند: «اگر همه‌چیزتون رو ندید کشته می‌شید.» حتی شروع به جستجو و بازرسی افراد کردند تا ببینند همه‌چیز را تحویل داده‌اند یا نه. آن‌قدر ترسیده بودیم که همه‌چیزمان را با دست خودمان تحویل دادیم.
alcapon

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

حجم

۱۸۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۸۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان