الکس، این نوار دربارهی این نیست که چرا کاری رو کردی که دلت خواسته بود. دربارهی تأثیر کاریه که کردی. واضحتر اینکه، دربارهی تأثیریه که رو من گذاشت.
saeed1991
دیدن دعوای پسرها که بههم مشت میزدن تا کسی فکر نکنه بچهننه هستن برای من سخت بود. اعتبارشون براشون مهمتر از صورتشون بود.
afsaneh_&_fatemeh
متأسفانه، آدم نمیتونه دست به انتخاب بزنه و دقیقاً یه نقطه رو نشونه بگیره. وقتی با زندگی آدمها بازی میکنین، با کل زندگیش بازی کردین.
armind
«کلی، لازم نیست همهش مراقبم باشی.»
ولی من مراقبت بودم، هانا. خودم میخواستم. میتونستم کمکت کنم، ولی هر بار که جلو میاومدم، پسم میزدی.
صدای هانا رو میشنوم که باز میگه: «پس چرا بیشتر سعی نکردی؟»
armind
چند بار اینجا ایستاده بودم و به این فکر میکردم که هانا بیکر منو دوست نداره؟
نمیدونستم چه حسی به من داره. اصلاً نمیدونستم واقعاً کی بود. فقط هرچی دیگران گفته بودن باور کردم. میترسیدم اگه بفهمن هانا رو دوست دارم همین چیزها رو دربارهی منم بگن.
Raana
میخواستم دکمهی خاموشکردن واکمن رو بزنم و کل گفتوگو رو به عقب برگردونم. برگردم به گذشته و هشدار بدم. نمیشه گذشته رو از نو نوشت.
علی
گاهی هیچ کاری از دست آدم برنمیآد، جز اینکه فراموش کنه
armind
گمون کنم مسئله دقیقاً همینه. هیچکی دقیقاً نمیدونه چه تأثیری رو زندگی بقیه داره. خیلی وقتها اصلاً خبر نداریم.
علی
اگه بتونین فکرهای بقیه رو بشنوین، چیزهایی رو میشنوین که واقعی هستن و چیزهایی که کاملاً بیربطن و اصلاً نمیفهمین کدومشون کدومه. دیوونه میشین. کدومش راسته؟ کدومش نیست؟ هزار فکر هست، ولی اصلاً یعنی چی؟
Moongirl
معمولاً وقتی تصور عمومی از یه نفر عالیه، آدم باید منتظر باشه که اون تصویر از هم بپاشه. همه منتظرن که با یه اشتباه حیاتی خودش رو نشون بده.
دو روح در یک بدن (شیلا)