همیشه تأکید میکرد:
شرکت در مجالس سیدالشهدا (ع) محبت به ذویالقربای پیامبر (ص) است؛ همان ذویالقربایی که قرآن به مودت آنها سفارش کرده و مودت آنان را مزد رسالت قرار داده است. شرکت در این مراسم، اجر رسالت پیامبر (ص) است. شما به این نیت برو و به خدا بگو: تو گفتی و من هم آمدم. من همان محبتی را که تو میخواهی انجام میدهم. به کسانی که تو دوستشان داری محبت میکنم.
کتابخوان
[عبیداللهبنحر جعفی در پاسخ به دعوت امامحسین (ع)، برای یاری] به حضرت سیدالشهدا (ع) عرض کرد: «این فرس خود را به شما میدهم، هرگز نشده که روی این فرس به مقصد نرسم؛ اینقدر این میمون و مبارک است».
حضرت سیدالشهدا (ع) فرمود: «احتیاجی به فرس شما نداریم.» و برخاست و آمد. وقتی عبیداللهبنحر جعفی بعد از شهادت امام حسین (ع) از کربلا عبور کرد، به علامت پشیمانی از اینکه سیدالشهدا (ع) را نصرت نکرد، اشعاری خواند.
M.M. SAFI
روزی، خواهر بزرگتر که مرهمی بر زخم بیمادری محمدتقی بود، تصمیم گرفت با گروهی از زنان همسایه به زیارت مرقد امامزادهای مشرف شود که در نزدیکی شهر بود. او برادرش را نیز همراه خود برد. در آن امامزاده، سنگریزههایی بود که مردم آنها را در دست میگرفتند و حاجتشان را از ذهن میگذراندند. مردم میگفتند اگر آن سنگها در دستشان تکان بخورد، حاجتشان برآورده میشود. سنگریزهها دستبهدست چرخید تا اینکه کسی گفت: «به این کودک هم بدهید». کمسنوسال بود و فکر نمیکرد آن سنگها را به او هم بدهند. سنگها را به دست گرفت. نمیدانست چه بخواهد؛ ولی نهال محبت حضرت اباعبدالله (ع) آنچنان در جانش ریشه دوانده بود که زیارت حضرتش حاجتش شده بود. به ذهنش آمد: آیا به کربلا میروم؟ سنگها در دستش به قاعده حرکت کرد.
M.M. SAFI
آیا [امیرالمؤمنین (ع)] کسی است که امکان داشته باشد انسان تبغض بکند با او؟! [کسی که] هر هفته بیتالمال را جارو بزند و شاید هر هفته [بعد از آنکه بیتالمال را جارو زد] نماز هم بخواند.
[میشود بگویید] او را دوست نداریم؟! پس چه کسی را دوست دارید؟!
نون صات