بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد اول) | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب مردان مجنون زنان لیلی (جلد اول)

نویسنده:علی شمیسا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۵ رأی
۴٫۰
(۵)
مردی به همراه دوستانش در صحرا مشغول گردش بود. پس از خوردن غذا، به کنار آبگیر بزرگی آمدند تا دست و صورتشان را بشویند. ناگهان پای مرد لغزید و در آبگیر افتاد. دوستانش تلاش کردند که نجاتش دهند؛ برای همین به او می‌گفتند: «دستت را بده به من و بیرون بیا!» ولی او دستش را نمی‌داد و داشت غرق می‌شد. در این هنگام یکی از کسانی که آن مرد را به‌خوبی می‌شناخت، پیش آمد و گفت: «کنار بروید، شما نمی‌دانید او را چگونه باید نجات داد، این مرد عادت ندارد چیزی بدهد.» پس به مرد گفت: «دست مرا بگیر و بیرون بیا.» مرد هم دست دوستش را گرفت و بالا آمد و از غرق شدن نجات پیدا کرد.
سیّد جواد
روزی زنی می‌خواست آش بپزد، برای همین تصمیم گرفت به در خانه همسایه‌اش برود و دیگش را قرض بگیرد. ناگهان فکرهای گوناگونی به ذهنش رسید و با خود گفت: «اگر به او بگویم که امروز می‌خواهم آش بپزم و به دیگ نیاز دارم؛ بی‌شک همسایه خواهد گفت امروز دیگم را لازم دارم و نمی‌توانم آن‌را امانت بدهم. پس من می‌گویم که فقط برای چند ساعتی دیگت را به من بده، آن‌را زود پس خواهم آورد و او خواهد گفت فکرش را هم نکن و از کسی دیگری امانت بگیر. پس به او می‌گویم که من فلان روز به تو فلان کمک را کردم و او می‌گوید منت می‌گذاری، می‌خواهی جایش را بگیری؟ و من می‌گویم فکر کردی که دیگت از طلاست؟ و همسایه می‌گوید...» زن همین‌طور که با همسایه در ذهنش جروبحث می‌کرد، در خانه‌ی همسایه را زد. همسایه با خوشرویی در را گشود و گفت: «سلام، چه کمکی از دستم برمی‌آید؟» زن بدون آن‌که حرف او را بشنود گفت: «برایت متأسفم! دیگت هم توی سرت بخورد، پرروی بی‌حیا!» و بدون خداحافظی، همسایه را ترک کرد.
سیّد جواد
لیلی بیمار شد و چشمانش را از دست داد. روزی به مجنون گفت: «می‌دانی مجنون، من بالاخره تصمیم گرفتم، اگر دوباره بتوانم دنیا را ببینم آن روز پایان نازهای من باشد و با تو ازدواج کنم.» پس از چند روز خبر آوردند که کسی حاضر شده چشمانش را به لیلی هدیه دهد. چشم‌های لیلی پیوند زده شد و لیلی بینایی‌اش را به‌دست آورد. لیلی شادمان به‌سراغ مجنون رفت و با شور و اشتیاق به او گفت: «بالاخره روز وصال ما فرا رسیده.» لیلی متوجه شد، مجنون شیفته نابینا شده و سویی در چشمانش باقی نمانده است. به فکر فرو رفت و گفت: «دختر زیبایی چون من، نباید با مردی نابینا چون تو ازدواج کند. هرگز چنین نخواهم کرد.» مجنون درحالی‌که سر در لاک خود فرو برده بود و اشک می‌ریخت و سعی می‌کرد از لیلی دور شود، رو به لیلی کرد و گفت: «همین که تو دنیا را زیبا ببینی و شاد باشی، برای من کافی است، فقط از تو خواهشی دارم.» لیلی گفت: «چه خواهشی؟» مجنون گفت: «فقط مراقب چشمانم باش! آن چشم‌هایی که به تو هدیه داده‌شده، چشم‌های مجنون است.» مجنون این را گفت و از لیلی دور شد.
سیّد جواد
در جنوب آمریکا، زمانی‌که پنبه همه‌چیز مردم بود، شپش غوزه از مکزیک به ایالت متحده رفت و پنبه‌زارها را نابود کرد. کشاورزان مجبور شدند محصولات دیگری مانند دانه‌های بادام‌زمینی یا سویا کشت کنند. آنان یاد گرفتند از زمین‌هایشان برای پرورش گله و خوک و مرغ استفاده کنند. درنتیجه کشاورزان نسبت به زمانی‌که فقط پنبه می‌کاشتند، ثروت بیشتری کسب کردند. آنان وقتی از نظام تک‌محصولی به کشاورزی متنوع روی آوردند، وضعیت اقتصادی بهتر و رفاه بیشتری را برای خود و خانواده‌شان به ارمغان آوردند. اهالی از آنچه رخ داده بود خشنود بودند، برای همین در سال ۱۹۱۰ بنای یادبودی از شپش غوزه درست کردند که روی آن نوشته بود: «برای قدردانی از شپش غوزه و کاری که برای رفاه کشاورزان انجام داد.»
Aysan
بعضی از افراد چون نمی‌توانند از پس واقعیت برآیند یا با آن کنار بیایند یا در دل واقعیت خلاقیتی هدفمند ایجاد کنند، می‌کوشند در برابر خیالبافی‌های بیمارگون و منفعل، حالت دفاعی به خود بگیرند و مقاومت کنند
Aysan
فرصت‌طلبی مثبت، یک هنر است.
Aysan
مطالعات زیست‌شناختی نشان می‌دهد که اگر قورباغه‌ای را در ظرفی بیندازیم و آن ظرف را با آب پر کنیم و بعد آرام‌آرام آب را گرم کنیم، قورباغه سر جایش می‌ماند و هیچ واکنشی نسبت به افزایش تدریجی دمای آب نشان نمی‌دهد؛ تا این‌که آب به جوش می‌آید و قورباغه می‌میرد. شاد و پخته می‌میرد! اما اگر قورباغه‌ای را در ظرفی پر از آب جوش بیندازیم، بی‌درنگ بیرون می‌پرد. شاید بسوزد اما زنده می‌ماند!
سیّد جواد
روزی مجنون به در خانه‌ی لیلی می‌رفت و در زد و لیلی با ناز و عشوه در را گشود. مجنون، درحالی‌که سر از پا نمی‌شناخت، شاخه‌ی گلی را به لیلی هدیه داد و گفت: «لیلی من، می‌دانی که سال‌هاست از عشق تو می‌میرم و همیشه به وصالت می‌اندیشم. با تمام وجود دوستت دارم و به تو عشق می‌ورزم، اما به من بگو تو چطور؟» لیلی با نازی خودپسندانه گفت: «من هم مثل تو! خودم را خیلی دوست دارم!»
سیّد جواد
«آرامش، چیزی نیست که در مکانی بی‌سروصدا، بی‌مشکل و بی‌دغدغه یافت شود؛ آرامش، چیزی است که در میان شرایط سخت، در قلب ما احساس می‌شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است.
sadeghi
مقام تسلیم، به بلوغ معنوی و عرفان درونی نیاز دارد و شما باید برای رسیدن به این مقام، به زندگی نگرشی معنوی داشته باشید. آرامش و خوشبختی شما و همسرتان تا حد زیادی به رضایت‌تان از آنچه طبیعت بر شما روا داشته بستگی دارد؛ که البته با تلاش و حرکت و برنامه‌ریزی مغایرتی ندارد
sadeghi
نرنجیدن را از سنگ بیاموزید!
سیّد جواد
مردی نشسته بود و داشت روزنامه‌اش را می‌خواند که زنش ناگهان تابه‌ای را به سرش کوبید. مرد گفت: «چرا این کار را کردی؟!» زنش جواب داد: «به‌خاطر این تو را زدم که در جیب شلوارت تکه کاغذی پیدا کردم که در آن اسم یک دختر نوشته شده بود.» مرد گفت: «هفته‌ی پیش برای تماشای مسابقه‌ی اسب‌دوانی رفته بودم و این نام همان اسبی است که روی آن شرط‌بندی کردم.» زن عذرخواهی کرد و رفت تا به کارهای خانه برسد. سه روز بعد، مرد داشت تلویزیون تماشا می‌کرد که زنش این بار با قابلمه‌ای بزرگ‌تر به سرش کوبید و بی‌هوشش کرد. وقتی به هوش آمد، پرسید: «این بار برای چه مرا زدی؟!» زن جواب داد: «چون اسبت زنگ زده بود!»
سیّد جواد
مردی نابینا بود، روزی پزشکی حاذق از احوالش مطلع شد و به نزدش رفت و پس از معاینه‌ی چشمان مرد نابینا به او گفت: «اگر تو را جراحی کنم، بینایی‌ات را به‌دست می‌آوری.» اما همسر مرد نابینا مخالفت کرد. همسر وی چهره‌ی زشتی داشت و می‌ترسید اگر بینایی همسرش باز گردد از ادامه‌ی زندگی با او منصرف شود!»
سیّد جواد
لزومی ندارد همه از شما راضی باشند
sadeghi
زندگی را بیش‌ازحد جدی نگیرید
sadeghi
همیشه باید با لحنی بسیار آرام و لذت‌بخش با هم گفتگو کنید و وقتی هم که در تله‌ی خشم و عصبانیت می‌افتید با گفتگوی رودررو مسائل و مشکلاتتان را حل و فصل کنید و بکوشید در زندگی سوپاپ‌های اطمینان و تخلیه‌ی خشم خود را شناسایی کنید.
sadeghi
بسیاری از افراد از زندگی‌شان ناراضی‌اند نه به این علت که ندارند، بلکه به‌خاطر توقع بیش‌ازحدشان از زندگی که آن‌ها را به سختی می‌افکند و زندگی را بر آن‌ها تلخ می‌کند.
sadeghi
هنر لذت بردن از کوچک‌ترین داشته‌ها، نشان از درک واقعی زندگی دارد. بسیاری از افراد از رسیدن به این بینش و تصور عاجزند و فقط سعی در احتکار و جمع‌آوری بیمارگون دارند؛ ولی زن و شوهری که به درجه‌ای از پختگی و رسش درونی رسیده‌اند، بنا را بر راضی بودن و پایین آوردن انتظارات و متعادل کردن آن‌ها می‌گذارند.
sadeghi
باید خود را در سه قالب برنامه‌ریزی کنید: یکی لیلی و مجنون جسم؛ دوم لیلی و مجنون ذهن و سوم لیلی و مجنون روح. سپس برای هریک برنامه‌ریزی عملی داشته باشید و برای جسم خود «تغذیه و ورزش» و برای ذهن خود «پاکسازی و تفکر مثبت» و برای روح خود «معنویت» را که ریشه در طبیعت دارد، انتخاب کنید؛ تا زندگی‌تان هویتی معنادار بیابد.
Aysan
روزی مردی داخل گودالی افتاد. همسرش فریاد کشید و از دیگران کمک خواست. «روزنامه‌نگاری» درباره‌ی شیوه‌ی افتادن او در گودال، گزارشی تهیه کرد. یک «رفتارشناس» او را تحریک کرد تا دلایلی بیاورد که نشان دهد پدر و مادرش او را برای افتادن در داخل گودال آماده کرده بودند. «دانشمندی» خیلی زود عمق گودال و رطوبت خاکش را اندازه گرفت. یک «مربی تقویت فکر» به وی پند داد: خواستن، توانستن است. یک «پرستار» کنار گودال ایستاد و با او گریه کرد. «کشیشی» او را دید و گفت: بی‌شک این مرد گناهی مرتکب‌شده که این چنین ادب شده است. فردی معمولی اما اهل عمل که از آن‌جا می‌گذشت، بدون هیچ کلامی به درون گودال رفت و مرد را بالا کشید!
Aysan

حجم

۲۵۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۲۵۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۸۹,۹۰۰
۲۶,۹۷۰
۷۰%
تومان