«منتظر چی بودین؟»
ویل فریاد زد: «زندگی! اون زمانی که باید تموم میشد. باید همون لحظه به آخر میرسید...»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ویل زمزمه کرد: «شش ماه. تابستون برمیگردم خونه.»
اِما قبل از اینکه برای جواب دادن دهان باز کند، خوب نگاهش کرد. چه میتوانست بگوید؟ چه چیزی میتوانست او را متوقف کند؟ او از همین الان، رفته بود. آنجا بود.
zeynab_m91
جنگ او با دنیا به این معنی بود که باید از خانه و قلبش روی بگرداند و وارد میدان جنگ شود. چرا؟ این هستهی مرکزی رازی است که باعث شد من خیابانها را از بالا تا پایین قدم بزنم، به خانهها و زندگیهای مردم بروم. از آنها سؤال کنم و تمام عمرم، اطرافم پر باشد از وجود باشکوه انسانها.
و بهزودی، این نمایش گسترده و متناقض را که در حال گزارشش بودهام، ترک میکنم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اگر در زندگی سؤالی برایمان پیش میآید، سؤالی بدون جواب که نمیدانیم قرار است سالها همراهمان باشد، سؤال من، این بود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
در میان چمنها که مه غلیظی رویشان نشسته بود، ایستاده بود. شهر به عقب رانده شده بود. بانوی پستچی وسط آن ایستاده و صورتش را رو به آسمان گرفته بود تا رطوبت روی آن بنشیند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
همهی چیزی که هری در این دنیا عاشقش بود، بالای سرش ایستاده بود و وقتی که نگاهش کرد کلمهی «همیشه» به ذهنش رسید و همانجا حک شد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ایستادن و تماشا کردن و در آغوش گرفتنش، بزدلی نیست. نگاه کردن مستقیم به هیولا و حس کردن نفسهایش روی صورتتان و روی برنگرداندن. اینطوری میشود دنیا را بر دوش کشید.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
بعضی داستانها گفته نمیشوند. بعضی از داستانها را پیش خودتان نگه میدارید.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«۳ ژانویهی ۱۹۴۱،
دلدار من!
اگر تو این نامه را در دست داری، من دیگر آن دست را در دست نخواهم گرفت و حتی فکر آن هم غیرقابل تصور است، غیرممکن؛ چون تو بسیار واقعی هستی و چون من واقعی هستم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
روزولت اعلام کرد که نیروی دریایی آمریکا کاروانهای تجار آمریکایی را در اقیانوس اطلس اسکورت میکند و به مهاجمان آلمانی شلیک خواهد کرد. حالا یوبوتها مستقیم به نیروی دریایی حمله میکردند و روسیه - خدا حفظش کند - از دخالت خودداری کرد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻