بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بانوی پستچی | طاقچه
تصویر جلد کتاب بانوی پستچی

بریده‌هایی از کتاب بانوی پستچی

۳٫۵
(۱۹)
«یه روز یه نفری رو که هر روز می‌دیدین، دیگه نمی‌بینین.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
از آن دخترانی بود که مردان برایش می‌مردند. از آن دخترانی که با لبخندش می‌توانست کل آن اتاق را مسحور خود کند، البته ویل مطمئن بود که آن دختر حتی سعی هم نخواهد کرد. بلوند، قدبلند، زیبا،
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«جنگ بر تمام انسان‌ها واقع می‌شود، نفربه‌نفر. این واقعاً تمام چیزی است که برای گفتن دارم و برای من، این‌طور به‌نظر می‌رسد که برای همیشه در حال گفتن همین بوده‌ام.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
بالاخره، جعبه به‌خوبی بسته‌بندی و مهر شد. آیریس پرسید: «برای کجا؟» هری گفت: «تو.»
zeynab_m91
چشمانش را که همان‌طور مستقیم به جلو و به‌دنبال کمک ثابت مانده بودند، دیده بود. او را که در گوش کوچک پسرکِ در حال مرگ زمزمه می‌کرد عزیزم... عزیزم... عزیزم، دیده بود. آیریس جلوی دهانش را گرفت. او همه‌ی این‌ها را به‌وضوح روی امواج صدای آن زن دیده بود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«دیگه نمی‌تونستن تحمل کنن، می‌شنوین؟ تحمل اینکه صبر کنن تا شب به صبح برسه - بمبارون تموم بشه – نداشتن، درحالی‌که دیوانه‌وار منتظر این بودن که «پایان» بیاد و اونا رو پیدا کنه و همون‌جا که شروع به راه رفتن کردن، بمیرن.»
zeynab_m91
ناگهان هری، کنار او گفت: «من می‌خوام ازدواج کنم.» آیریس خیلی خشک گفت: «آره خوب، باید بکنی.» هری بلند زد زیر خنده: «با تو.»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
یک دستش را روی سر ویل و دست دیگرش را روی قلب او گذاشت، تا اینکه ایستادن قلب او را زیر دستش احساس کرد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
در تاریخ دهم مه، در ویرانگرترین شب حمله‌ها، صد بمب در دقیقه برای پنج ساعت تمام روی سر لندن بارید. در جای‌جای شهر و هم‌زمان با هم، ب
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
فکر کرد که کاش می‌توانست زمان را میان دستانش کش بیاورد؛ مثل یک آب‌نبات مغزدار، آن‌قدر آن را بکشد تا به مغز خوشمزه‌اش برسد، درست پیش از ازهم‌گسیختن و بعد در همان نقطه زندگی کند. نقطه‌ای در وسط زمان، نه به جلو برود و نه به عقب بنگرد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«منتظر چی بودین؟» ویل فریاد زد: «زندگی! اون زمانی که باید تموم می‌شد. باید همون لحظه به آخر می‌رسید...»
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ویل زمزمه کرد: «شش ماه. تابستون برمی‌گردم خونه.» اِما قبل از اینکه برای جواب دادن دهان باز کند، خوب نگاهش کرد. چه می‌توانست بگوید؟ چه چیزی می‌توانست او را متوقف کند؟ او از همین الان، رفته بود. آنجا بود.
zeynab_m91
جنگ او با دنیا به این معنی بود که باید از خانه و قلبش روی بگرداند و وارد میدان جنگ شود. چرا؟ این هسته‌ی مرکزی رازی است که باعث شد من خیابان‌ها را از بالا تا پایین قدم بزنم، به خانه‌ها و زندگی‌های مردم بروم. از آن‌ها سؤال کنم و تمام عمرم، اطرافم پر باشد از وجود باشکوه انسان‌ها. و به‌زودی، این نمایش گسترده و متناقض را که در حال گزارشش بوده‌ام، ترک می‌کنم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
اگر در زندگی سؤالی برای‌مان پیش می‌آید، سؤالی بدون جواب که نمی‌دانیم قرار است سال‌ها همراه‌مان باشد، سؤال من، این بود.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
در میان چمن‌ها که مه غلیظی رویشان نشسته بود، ایستاده بود. شهر به عقب رانده شده بود. بانوی پستچی وسط آن ایستاده و صورتش را رو به آسمان گرفته بود تا رطوبت روی آن بنشیند.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
همه‌ی چیزی که هری در این دنیا عاشقش بود، بالای سرش ایستاده بود و وقتی که نگاهش کرد کلمه‌ی «همیشه» به ذهنش رسید و همان‌جا حک شد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
ایستادن و تماشا کردن و در آغوش گرفتنش، بزدلی نیست. نگاه کردن مستقیم به هیولا و حس کردن نفس‌هایش روی صورت‌تان و روی برنگرداندن. این‌طوری می‌شود دنیا را بر دوش کشید.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
بعضی داستان‌ها گفته نمی‌شوند. بعضی از داستان‌ها را پیش خودتان نگه می‌دارید.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
«۳ ژانویه‌ی ۱۹۴۱، دلدار من! اگر تو این نامه را در دست داری، من دیگر آن دست را در دست نخواهم گرفت و حتی فکر آن هم غیرقابل تصور است، غیرممکن؛ چون تو بسیار واقعی هستی و چون من واقعی هستم.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻
روزولت اعلام کرد که نیروی دریایی آمریکا کاروان‌های تجار آمریکایی را در اقیانوس اطلس اسکورت می‌کند و به مهاجمان آلمانی شلیک خواهد کرد. حالا یوبوت‌ها مستقیم به نیروی دریایی حمله می‌کردند و روسیه - خدا حفظش کند - از دخالت خودداری کرد.
𝓝𝓮𝓰𝓪𝓻

حجم

۳۰۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۰۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد