بریدههایی از کتاب زنان کوچک
۴٫۲
(۱۳۷)
مادر همیشه رازدار شما و پدر همیشه دوست شماست. و ما هر دو امیدواریم چه شما ازدواج کنید و چه مجرد بمانید مایهی فخر و آسایش ما باشید.
امیر
جو که فکر میکرد خوشاخلاقی در خانه سختتر از جنگیدن با شورشیهای جنوبی در جبهه است، گفت: «من هم سعی میکنم دختری باشم که بابا دوست دارد و به آنها میگوید: «بانوی کوچک، و دیگر وحشی و خشن نباشم. و عوض اینکه دوست داشته باشم جای دیگری باشم، وظیفهای را در خانه انجام بدهم.»
دردونه
مگ با مهربانی گفت: «تو عزیزی، همین» و هیچکس هم با او مخالفتی نکرد. چون او گربهی ملوس و عزیز دردانهی خانواده بود.
سپیده
ایمی به هیکل دراز جو که روی قالی دراز کشیده بود نگاه سرزنشآمیزی کرد و گفت: «جو از کلمات عامیانه استفاده میکند.»
جو فوری بلند شد و نشست، دستانش را در جیبش کرد و سوت زد. ایمی گفت: «جو اینکار را نکن. اینکار پسرانه است!»
ـ برای همین هم اینکار را میکنم.
ـ من از دخترهای پررو که با وقار نیستند متنفرم.
ـ من هم از دخترهای تی تیش مامانی و خودنما و پرافاده بدم میآید.
سپیده
ایمی با ناراحتی آهی کشید و گفت: «فکر نمیکنم انصاف باشد که بعضی از دخترها یک عالم چیزهای قشنگ داشته باشند و دخترهای دیگر هیچ چیز نداشته باشند.»
بت از آن گوشه که بود، با خوشحالی گفت: «در عوض ما پدر و مادر، و همدیگر را داریم.»
هر چهار نفر آنها که نور آتش بر چهرههایشان افتاده بود، با شنیدن این حرف خوشحالکننده شاد شدند، اما وقتی حرف غمانگیز جو را شنیدند دوباره چهرههایشان را سایهای از غم پوشاند. جو گفت: «اما ما که الان پدر نداریم. شاید هم تا مدتی طولانی پدر نداشته باشیم.»
او دلش نیامد بگوید شاید دیگر هیچ وقت پدر نداشته باشیم.
سپیده
و بالاخره الکت در سال ۱۸۸۸ در روز تدفین پدرش که عاشقانه به او عشق میورزید، در اثر بیماری در شهر باستن درگذشت.
سپیده
«اگر زندگی همیشه اینقدر سخت باشد نمیدانم چطوری میتوانم از عهدهی این زندگی بربیایم.»
از نوادگانِ تالکین
به نظر من در تمام شهر کسی شادتر از این دختران کوچولوی گرسنه که صبح روز کریسمس صبحانهشان را بخشیدند و به خوردن شیر و نان قناعت کردند نبود.
شمع'
غرور بهترین استعدادها را هم ضایع میکند. خطر در این نیست که تا مدتها کسی به استعداد واقعی یا خوبیهای آدم پی نبرد؛ حتی اگر کسی هم پی نبرد، همین که آدم بداند چنین استعدادی دارد و این استعداد را در راه خوبی به کار ببرد، احساس رضات میکند. جاذبهی توانایی در تواضع است.
غزل
غرور بهترین استعدادها را هم ضایع میکند.
فصل فیروزه...
خطر در این نیست که تا مدتها کسی به استعداد واقعی یا خوبیهای آدم پی نبرد؛ حتی اگر کسی هم پی نبرد، همین که آدم بداند چنین استعدادی دارد و این استعداد را در راه خوبی به کار ببرد، احساس رضات میکند. جاذبهی توانایی در تواضع است.»
فصل فیروزه...
یادت باشد و همیشه با تمام وجود سعی کن قبل از اینکه عصبانیتت غصه و پشیمانی بزرگتری برایت ببار بیاورد بر آن غلبه کنی.
la Luna
در این دنیا «بت» های زیادی هستند. دخترانی کمرو که تا وقتی کسی با آنها کاری ندارد ساکت یک گوشه مینشینند. دخترانی که با خوشحالی زندگی خود را وقف دیگران میکنند، اما تا وقتی که جیرجیرک کوچک خانه از جیرجیرکردن باز نایستد، حضور درخشان و دلانگیز آنها از بین نرود و سکوت و سایهای غمانگیز جای آن را نگیرد، کسی فدارکاریهای آنها را نمیبیند.
MaaM
چشمان جان پر از شای و محبت بود و لبخندی توأم با رضایت بر لب داشت. گویی در موفقیتش شک نداشت.
Rasta (:
گاهگاهی در این دنیای عادی و پرمشغله، حوادثی شبیه اتفاقات شیرین و دلنشین کتابهای داستان هم رخ میدهد.
Rasta (:
هیچ چیز جو غیر از آن موهای وزوزی کوتاهش به آقا پسری که یک سال پیش موقع رفتن دیدم نمیخورد. الان بانوی جوانی را میبینم که به یقهاش سنجاق میزند تا صاف بایستد، بند چکمههایش را به طور مرتب میبندد، سوت نمیزند، عامیانه صحبت نمیکند و مثل آن موقعها روی قالی دراز نمیکشد. صورتش الان به خاطر پرستاری و نگرانی تا حدودی لاغر و رنگپریده است؛ اما من دوست دارم به صورتش نگاه کنم چون آرامتر شده است و آهستهتر صحبت میکند و به جای اینکه بپرد، آرام راه میرود و مثل یک مادر از خواهر کوچکتر از خودش مواظبت میکند که من از این بابت خیلی خوشحالم. البته دلم تا حدودی برای آن دختر سر به هوا تنگ شده، ولی اگر بانویی نیرومند، مفید و مهربان جای او را بگیرد کاملاً راضی هستم. البته نمیدانم چیدن پشمها گوسفند سیاه را آرام و متین کرده یا نه، اما میدانم که در تمام واشنیگتن چیز زیبایی را که بشود با بیست و پنج دلاری که دختر خوبم برایم فرستاد خرید، نیست.
امیر
من آنقدر جاهطلب نیستم که آرزو کنم دخترانم ثروتی افسانهای، موقعیتی ممتاز یا شهرتی عالمگیر داشته باشند. اگر پول و مقام توأم با عشق و فضیلت باشد من خدا را شکر میکنم و میپذیرم و از خوشبختی شما لذت میبرم
امیر
پول چیز لازم و با ارزشی است و اگر درست خرج شود چیز گرانقدری است، اما از شما میخواهم که هیچ وقت تلاشتان فقط برای پول نباشد.
امیر
هر چقدر بیشتر خداوند را دوست داشته باشی و به او توکل کنی، به او نزدیکتر میشوی و کمتر به عقل و قدرت بشر تکیه میکنی. عشق و لطف خدا نسبت به انسان هرگز قطع یا کم نمیشود و کسی نمیتواند آن را از تو بگیرد و شاید در سرتاسر زندگی برایت سرچشمه آرامش، سعادت و نیرو باشد.
امیر
گاهگاهی در این دنیای عادی و پرمشغله، حوادثی شبیه اتفاقات شیرین و دلنشین کتابهای داستان هم رخ میدهد.
Azar
حجم
۶۲۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۶۲۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۴۰%
تومان