بریدههایی از کتاب زنان کوچک
۴٫۲
(۱۳۷)
محبت همیشه بر غم فایق میآید.
Mobinam
خطر در این نیست که تا مدتها کسی به استعداد واقعی یا خوبیهای آدم پی نبرد؛ حتی اگر کسی هم پی نبرد، همین که آدم بداند چنین استعدادی دارد و این استعداد را در راه خوبی به کار ببرد، احساس رضات میکند. جاذبهی توانایی در تواضع است.»
Azar
بت بیتوجه به بیسکویتی که در دست داشت دست زد و جو دستمال سفره را انداخت بالا و داد زد: «نامه، نامه. سه تا هورا برای پدر!»
خانم مارچ گفت: «بله، یک نامهی خوب و طولانی از پدرتان رسیده. حالش خوب است و نوشته فصل سرما را خیلی بهتر از آنچه ما فکر میکردیم پشت سر خواهد گذاشت و برای کریسمس بهترین آرزوها را برایتان کرده و پیغام مخصوصی هم به شما دخترها داده.» خانم مارچ طوری به جیبش دست میکشید که انگار گنجی در جیب دارد.
جو درحالیکه از هولش برای شنیدن مژده، عصرانهاش را میبلعید و نان و کرهاش را در دو طرف صندلیاش روی قالی میریخت گفت: «ایمی زود باش بخور و تمامش کن! آن جوری با انگشتان کوچکت بازی نکن. نیشت را هم ببند.»
بت دیگر چیزی نخورد و عقب رفت و در گوشهی تاریک خودش نشست و در افکاری شاد غوطهور شد تا دیگران نیز آمادهی شنیدن مژده شوند.
شهرزاد بانو😇
از او پرسیدم: «پسرهایتان در ارتش خدمت میکنند؟»
پیرمرد آهسته گفت: «بله خانم. چهارتا پسر داشتم، اما دوتایشان کشته شدند و یکی هم اسیر است و الان دارم میروم پیش یکی دیگرشان که خیلی مریض است و در بیمارستان واشنگتن است.»
من درحالیکه این بار به جای ترحم نسبت به او، احساس احترام میکردم، گفتم: «شما به وطنتان خیلی خدمت کردهاید.»
پیرمرد گفت: «حتی یک ذره هم بیشتر از آنچه باید و شاید خدمت نکردهام. اگر خودم هم میتوانستم مفید باشم میرفتم جبهه. اما چون کاری از دستم برنمیآید پسرهایم را فرستادم و با کمال میل هم اینکار را انجام دادم.»
~S.F~
احتیاج مادر اختراعات است
Judy
این نمایشی است که ما همیشه به نحوی اجرا میکنیم. بارهای ما اینجاست، جاده پیش روی ماست و اشتیاق ما نسبت به نیکی و سعادت راهنمایی است که ما را از بسیاری از مشکلات و اشتباهات به آرامش، که شهر واقعی و بهشتی است، میرساند.
Sara.iranne
به من نشان میداد که باید سعی کنم همهی حسنهایی که میخواهم دخترانم داشته باشند، خودم داشته باشم. چون من الگوی آنها بودم. در ثانی انجام اینکار به خاطر دخترانم برایم راحتتر بود تا برای خودم.
محبوب
اما مادر یک خوانندهی مادرزاد بود. اولین صدایی را که هر روز صبح دخترها میشنیدند، صدای آواز مادر بود که شبیه چکاوک میخواند. و شبها نیز آخرین صدا، صدای شاد او بود. چون بچهها هیچ وقت آنقدر بزرگ نمیشدند که دیگر به لالایی آشنای او احتیاجی نداشته باشند.»
سپیده
اکثر آثار الکت شرححال گونه است. در مثل وی چهار خواهر داستان زنان کوچک را با استفاده از الگوی خود و خواهرانش (لوئیزا، الیزابت، آنا و می) خلق کرده است که البته خود او در رمان حاضر نقش جو را بر عهده دارد. به علاوه برخی از آثار وی از جمله زنان کوچک (۱۸۶۸) و دنبالهی آن مردان کوچک (۱۸۷۱) در زمرهی آثار کلاسیک و اخلاقی درآمدهاند و اینک هنوز به زبانهای مختلف منتشر میشوند.
سپیده
زنان کوچک
نویسنده: لوئیزا مِیاُلکت
ترجمه: فرزین مروارید
انتشارات قدیانی
سپیده
کسی که فرو افتاده است نگران افتادن نیست
کسی که افتاده است مغرور نیست
و کسی که فروتن است
خدا همیشه راهنمای اوست
من به آنچه دارم راضیم
کم یا زیاد
آبـــــان🍊
تراژدی که بازیش را دیده بود، چشمانش را تاب داد و به هوا چنگ زد.
مگ داد زد: «داری چهکار میکنی؟ به جای نان، کفش به چنگال است و دارد برشته میشود.» و همگی زدند زیر خنده و تمرین تمام شد.
Hasti
اما مادر یک خوانندهی مادرزاد بود. اولین صدایی را که هر روز صبح دخترها میشنیدند، صدای آواز مادر بود که شبیه چکاوک میخواند. و شبها نیز آخرین صدا، صدای شاد او بود. چون بچهها هیچ وقت آنقدر بزرگ نمیشدند که دیگر به لالایی آشنای او احتیاجی نداشته باشند.»
نیما اکبرخانی
اگر کسی از ایمی میپرسید که بزرگترین غمش در این عالم چیست؟ بیدرنگ پاسخ میداد: «دماغم». وقتی ایمی نوزاد بود، جو تصادفاً او را در زغالدان انداخته بود و ایمی اصرار داشت که در اثر همین اتفاق دماغش برای همیشه از شکل افتاده است. دماغ ایمی نه مثل دماغ پتری بیچاره گنده بود و نه سرخ، بلکه تقریباً پَخ بود، طوری که حتی تمام پرسهای دنیا هم نمیتوانستند نوک دماغ او را مثل دماغ اشرافزادهها کنند. البته هیچکس اهمیتی به دماغ او نمیداد، غیر از خودش؛ و دماغش هم داشت تا آنجا که ممکن بود بزرگ میشد، اما ایمی از ته دل آرزو میکرد که کاش دماغ زیبای یونانی داشت و برای دلداری خودش در همهی ورقههای دفترش، انواع و اقسام دماغها را نقاشی میکرد.
امیر
خوب ما خوشبختیم، چون با اینکه مجبوریم کار کنیم، اما به ما خوش میگذرد و همانطور که جو میگوید یک گروه خیلی شاد و شنگول هستیم.
سپیده
بارهایتان را به دوش بکشید چون با اینکه به نظر میآید سنگین است، برایتان مفید است و اگر یاد بگیرید که چطور آنها را حمل کنید، خیلی سبک است.
farzane
جو با ناامیدی گفت: «اگر زندگی همیشه اینقدر سخت باشد نمیدانم چطوری میتوانم از عهدهی این زندگی بربیایم.»
Emily
مگ پس از یک لحظه، آهی کشید و دوباره گفت: «کاش قلب نداشتم تا اینطور درد بگیرد.»
Emily
آقای لارنس نگاه تندی به جو کرد، عینکش را به چشم زد و آهسته گفت: «تو دختر بازیگوش و آب زیرکاهی هستی. اما برای من مهم نیست که تو و بت بگویید چه کنم. یک ورق کاغذ بده به من تا اینکار مزخرف را انجام بدهم.»
آقای لارنس معذرتنامه را با اصطلاحاتی که معمولاً یک نجیبزاده پس از گفتن ناسزایی زشت به کسی، مینوسید، نوشت. و جو دوان دوان بالا رفت تا معذرتنامه را از زیر در اتاق لاری سر بدهد به داخل و از کلید در او را نصیحت کند که سر به راه و مؤدب و چیزهای غیرممکن دیگر شود. ولی وقتی با در بسته مواجه شد، یادداشت را به داخل انداخت تا تأثیر خودش را بگذارد و خودش آهسته از آنجا دور شد.
Rasta (:
موقع ناهار دیدم که ایمی استخوانهای مرغ را جدا کرد، تمام بعدازظهر برای مادرش فرمان برد، امشب جایش را به مگ داد و با صبوری و مهربانی سر غذا به همه کمک کرد. و باز دیدم که زیاد بدخلقی نمیکند و در آینه نگاه نمیکند و حتی نمیگوید که انگشتر خیلی قشنگی دستش کرده. این است که نتیجه گرفتم که او یاد گرفته که به دیگران بیش از خودش فکر کند و تصمیم گرفته است سعی کند شخصیتش را مثل مجسمههای گلییی که میسازد، با دقت قالبریزی کند و من از این بابت خوشحالم. چون با اینکه باید به مجسمهی طنازی که او ساخته افتخار کنم، اما به دختر دوستداشتنیم که توان آن را دارد که زندگی را برای خودش و دیگران زیبا کند، بسیار بیشتر افتخار میکنم.
امیر
حجم
۶۲۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۶۲۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۴۰%
تومان