بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنجره‌ی چوبی | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنجره‌ی چوبی

بریده‌هایی از کتاب پنجره‌ی چوبی

نویسنده:فهیمه پرورش
امتیاز:
۴.۴از ۲۵۳ رأی
۴٫۴
(۲۵۳)
- اون جا خاک من نیست. پس نمی تونم توش ریشه کنم. مثل یه شاخۀ قلمه ای می شم که توی آب ریشه داده. هیچ وقت جاش محکم نیست! اگرچه ریشه کرده، ولی توی آب، نه توی خاک!
کاربر ۱۸۴۶۱۳۵بانو
کنار حوض آستین هایش را بالا زد و جوراب هایش را در آورد. گفتم: - تو که وضو گرفتی! نگرفتی؟ - مگه نشنیدی وضو روی وضو نورٌ علی نوره! تازه لب این آب وضو گرفتن یه صفای دیگه داره!
gomnam🌸
همان جا کنار دیوار روی زمین نشستم و برای لحظه ای توی دلم آرزو کردم کاش زودتر شهید می شد... مُردم از بس دلشورۀ آمدن و نیامدنش را کشیدم.
𝐬𝐚𝐫𝐚𝐡
اون جا خاک من نیست. پس نمی تونم توش ریشه کنم. مثل یه شاخۀ قلمه ای می شم که توی آب ریشه داده. هیچ وقت جاش محکم نیست! اگرچه ریشه کرده، ولی توی آب، نه توی خاک!
میم.قاف
- نمی خوام ناراحتت کنم، ولی اگه تو از اول همین گلی که الآن هستی بودی، شاید این توهمات براش ایجاد نمی شد. ولی خب، این هم دلیل نمی شه که آدم تقصیراتش رو گردن دیگران بندازه. هرکس مسؤل رفتار خودشه. فقط آدم های ضعیف همیشه خودشونو تبرئه می کنن و دیگران رو مقصر اشتباهاتشون می دونن.
میم.قاف
به خاطر کینه ای که به دلم راه داده بودم، تصمیم گرفتم خودم رو تنبیه کنم. قرار نبود من هم مثل اون باشم. یه جای کارم اشکال داشت که خواسته بودم تسویه حساب شخصی کنم. - ولی شما که این کار رو نکرده بودین. خودتون رو قصاص قبل از جنایت کردین؟ - اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
میم.قاف
- البته من از این موضوع خیلی خوشحالم، ولی می شه بپرسم چرا شما چادر رو انتخاب کردین؟ یادمه یه بار گفتین به خاطر من روسری سرتون کردین. چادر رو هم؟... گرچه سؤالش ربطی به خواستگاری نداشت، اما احساس کردم یکی از همان مطالبی است که می خواستم راجع به آن حرف بزنم. گفتم: - اون موقع که به خاطرشما روسری سرکردم، به این جهت بود که خودم واقعاً اعتقادی به حجاب نداشتم، چون اطلاعاتی نداشتم، ولی حالا به لزوم حجاب پی بردم. در مورد چادر هم به تدریج به این نتیجه رسیدم. احساس کردم پوشش کامل تریه! مثل یه دونه که رشد می کنه؛ اول ساقه، بعد برگ، بعد جوونه و بعد هم گل میده و شکوفا می شه، من هم در این مورد به تدریج رشد کردم.
میم.قاف
- از روز اولی که همدیگه رو دیدیم، تا حالا مدت زیادی نگذشته، اما اون قدر بوده که آشنایی نسبی پیدا کنیم. من با اومدنم به منزل شما نظرم رو اعلام کردم. حالا می خوام نظر شما رو بدونم. دلم می خواد بدون توجه به دوستی مادرها مون، بدون توجه به ارتباطات قبلی و خارج از هر ملاحظۀ دیگه ای نظر خودتون رو بگین! یعنی واقعاً نظر من را نمی دانست؟ یعنی نفهمیده بود که مدام به او فکر می کنم؟ یعنی از چشم هایم نمی خواند که توی دلم چه خبر است؟ صدایش را دوباره شنیدم که گفت: - می خوام از زبونتون بشنوم. وای خدای من! فکرم را خوانده بود. انگار در مغزم جریان داشت. در قلبم، در تمام وجودم؛ یعنی از همۀ احساس من با خبر بود؟
میم.قاف
این جا یه طبیبی هست که اگه زیر پرونده ات رو امضا نکنه، دکترای دیگه هیچ کاری نمی تونن بکنن.
hana
او عمیق تر از آن بود که من به این زودی ها بتوانم کشفش کنم. یادم آمد زمانی داستانی خوانده بودم به نام: «تویی که نمی شناختمت!»
ریحانه
چرا این جا نشستی؟ انتخاب واحد کردی؟ منتظر کسی هستی؟ - نه!... همین جوری... داشتم خاطراتم رو مرور می کردم. کمی فکر کرد و آهی کشید و گفت: - ... آخی... یادش به خیر، چه روزهایی بود! چه قدر پرهیجان بود!... حالا پاشو بریم دانشکدۀ خودمون.
رئیس قبیله کتاب خوار ها 🍒🌿
«تویی که نمی شناختمت!»
کاربر ۵۴۷۹۸۲۷
چیری مانع گریه ام می شد. دلم می خواست زار بزنم، ضجه بزنم و شیون کنم، اما می دانستم اگرخودش بود، این کار مرا نمی پسندید و حالا هم گرمای حضورش را کاملاً حس می کردم. انگار گوشه ای از اتاق ایستاده بود و همه چیز را می دید. نگاهم را به اطراف چرخاندم؛ یعنی کجا می توانست باشد؟ بیمارستان آخن کاملاً ایزوله بود و هیچ کدام از اتاق های آن پنجره ای به بیرون نداشت، وگرنه مهدی حتماً از پشت پنجره به من نگاه می کرد. حالا حتماً از بالای اتاق ما را می بیند. سرم را به طرف سقف گرداندم. ناگهان چیزی در درونم فرو ریخت. همان حس اولین نگاه مان در ایستگاه اتوبوس مرا گرفت. حالا دیگر مطمئن بودم که مرا می بیند.
Tahoora
پدر بزرگ من همیشه می گن: من وقتی قرآن می خونم و به آیه هایی که درمورد زن هاست می رسم، به اونا حسودیم می شه. چون خدا بدون این که کار سختی از اونا بخواد، مثل جهاد یا تأمین معاش، راه اونا رو به بهشت نزدیک کرده. و فقط با مادرشدن یا با جلب رضایت شوهر، ثواب بزرگی براشون در نظر گرفته.
کتابخوان🤓
- اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
z.s.j
موقع هدیه دادن، باید بهترین هدیه رو بخری
ema
- طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
ema
رادیو های خارجی می گفتند: ناو آمریکایی «کیتی هاوس» با نود هواپیمای بمب افکن به خلیج فارس وارد شده و ایران عقوبت سختی را پس خواهد داد! اما این خبر هم ترسی در دل های مردم ایجاد نکرد. حتی اعلام تحریم اقتصادی آمریکا نیز کاری از پیش نبرد. امام در جواب تحریم اقتصادی گفتند: «ما فرزند محرم و رمضانیم» و مردم در تأیید حرف امام پنج روز روزۀ سیاسی اعلام کردند. جوی های رو به روی سفارت، اجاق دیگ های غذای افطار و سحر مردم حاضر در صحنه بود و همه در این میدان گوی سبقت از هم می ربودند.
saqqa
- به خاطر کینه ای که به دلم راه داده بودم، تصمیم گرفتم خودم رو تنبیه کنم. قرار نبود من هم مثل اون باشم. یه جای کارم اشکال داشت که خواسته بودم تسویه حساب شخصی کنم. - ولی شما که این کار رو نکرده بودین. خودتون رو قصاص قبل از جنایت کردین؟ - اگه آدم خودش رو قصاص قبل از جنایت کنه، اونوقت دیگه جنایتی اتفاق نمی افته!
saqqa
- هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
Parinaz

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان