بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنجره‌ی چوبی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنجره‌ی چوبی

بریده‌هایی از کتاب پنجره‌ی چوبی

نویسنده:فهیمه پرورش
امتیاز:
۴.۴از ۲۵۳ رأی
۴٫۴
(۲۵۳)
... خدایا آخه از دست کی بنالیم؟ آخه اینا اگه دلشون برای ما می سوخت که صدام رو پروار نمی کردن بندازن به جون ما...
𝐬𝐚𝐫𝐚𝐡
«تویی که نمی شناختمت!»
javad
من اگر خارم، اگر گل، چمن آرایی هست!...
میم.قاف
زمستان هم هوای مردم را داشت. برخلاف سال های گذشته که این موقع سال همه جا پر از برف بود، امسال درجۀ هوای سردترین نقطۀ ایران فقط دو درجه بود. مردم هم شعار می دادند: «به کوری چشم شاه، زمستونم بهاره».
میم.قاف
«تویی که نمی شناختمت!»
hana
وطن مثل مادر آدمه. هر چه قدر هم که مریض حال و از پا افتاده باشه، بازم برات عزیزه!
Parisa
دستش را در دست گرفتم و گفتم: - کجا بودی؟ چه قدر دلم برات تنگ شده بود! چه قدر عوض شدی، اصلاً نشناختمت. چشم هایش لبریز از مهربانی بود و همان دریایی شده بود که می توانستم در آن غوطه ور شوم. گفت: - کاش می تونستم... - هیس! یادت رفته؟... این جا بیمارستانه! تو هم مریضی... پاتو از گلیمت درازتر نکن برادر مهدی! خندید. از همان خنده هایی که دلم برایش تنگ شده بود.
میم.قاف
راست می گن خدا نجّار نیست!...
Z.M
آیا ندیده ای که مرا تاب می برد در چشمۀ دو چشم تو گرداب می برد؟ ‫آیا شنیده ای که به سیلاب عشق تو هر لحظه قطعه ای ز مرا آب می برد؟
معصومه🧕🏻
هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
alone
- بستگی داره برای چی اومده باشین! برای پس گرفتن دلتون یا... - نه... اون که اصلاً قابل شما رو نداره، فعلاً دنبال کار می گردم.
کاربر ۱۴۱۳۱۱۶ zahra
«این جا را دوست دارم. این خطه از زمین را دوست دارم؛ چون ثواب بردن این جا دم دست است، چون گناه نکردن این جا خیلی آسان است، چون توبه کردن این جا جزء روزمره هاست. انگار شیطان هم جرئت آمدن پشت این خاک ریزها را ندارد.»
Shadi M
- هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟
MAHDI
البته این جا کسی زیاد ملاقات نمیاد، فوق فوقش یه نفر، دو نفر... بعضی وقت ها هم اصلاً کسی همراه مریض نمیاد. طرف خودش با پای خودش میاد بستری می شه، بعد هم هروقت تونست رو پای خودش وایسه، مرخص می شه والسّلام. مثل ایران نیست که مریض می ره آپاندیس عمل کنه، فامیلش با مینی بوس پا می شن می رن بیمارستان برای ملاقات. تازه انگار اومدن پیک نیک، بساط پهن می کنن. آخر سر هم نگهبان باید بیاد به زور بندازدشون بیرون، وگرنه مریض بیچاره رو روانی می کنن...
میم.قاف
یه پیرمردی بود، بالای شصت سال داشت. آب می رسوند به بچه ها. عاشق دکتر چمران بود. از بس دکتر باهاش به احترام رفتار می کرد. انگار پدر خودشه. می گفت: اگه همۀ دنیا به من بگن برگرد خونه ات نمی رم، اگه آتیش رو سرم بباره نمی رم. یازده تا پسر دارم اگه همه شون شهید بشن بازم نمی رم. کاری که از دستم برنمیاد. فقط بزارین آب بیارم برای بچه های چمران.
میم.قاف
مامان، ما وقتی انقلاب کردیم، دم شیرو که چه عرض کنم، خود شیر رو با خورشیدش کندیم انداختیم دور! دیگه آقا شیری وجود نداره که بخواد دمی داشته باشه!
میم.قاف
- خیلی فعال شدی! هر شب هم که بالا پشت بوم ارکستر سمفونیک اجرا می کنین! با افتخار جواب دادم: - لااقل مثل بعضی ها فالش نمی خونیم. هم صدا با گروه اجرا می کنیم. خواستم بروم که از پشت سر، رو سری ام را کشید دیگر این جسارتش برایم غیر قابل تحمل بود. با آرامش روسری ام را دوباره سرم کردم و به طرفش برگشتم. سیلی محکمی توی صورتش خواباندم و در حالی که چشمانش از حدقه بیرون زده بود گفتم: - سال گرد کشف حجاب چند روز پیش بود. در ضمن یادت باشه اون ملعونی که چادر از سرزن ها می کشید، الآن سینۀ قبرستونه. مواظب رفتارت باش!
میم.قاف
بدون توجه به موضوعی که او داشت با آب و تاب از آن صحبت می کرد گفتم: - من به خاطر شما روسری سرم کردم، ولی شما اصلاً به من نگاه نمی کنین! - یکّه خورد. صحبتش نیمه کاره ماند. سرش را بلند کرد. با تعجب نگاهم کرد و گفت: - من از شما خواستم روسری سر کنین؟ - من... من فکر کردم شما این طوری خوشحال می شین! - خوشحالی من چه اهمیتی داره! شما باید کسی رو خوشحال کنین که این کار رو ازتون خواسته.
میم.قاف
- هر وقت شما رو دیدم، داشتین مطالعه می کردین، خسته نمی شین؟ - مگه ماهی از آب خسته می شه؟ - چه جالب! یعنی شما با کتاب زنده اید؟ - طبیعتاً، کتاب از رکود ذهن و فسیل شدن آدم جلوگیری می کنه! آدم رو به جریان میندازه. درحالی که جسم آدم مجبوره یه جا ثابت بمونه؛ فکر و روح آدم رو پویا می کنه. احساس سکون و مرداب بودن به آدم دست نمی ده... .
میم.قاف
«صلوات، دیگر حرفی برای پایان دادن به دعواها یا کلامی برای سکوت حاضران در یک جلسه، یا زبان کار معرکه گیرها نبود، بلکه ندای قیام بود. وقتی که مردم در خیابان ها صلوات می فرستادند، انگار که چونان حسین به میدان کارزار آمده بودند. صلوات اعلام آمادگی برای جهاد و شهادت بود و همان وقت همگان فهمیدند که چرا امام سجاد، زیباترین روح پرستنده، همواره کلام خود را در زمان خفقان حکومت یزید با صلوات آغاز می نمود. راستی که خیلی چیزها را در انقلاب فهمیدیم.» مهدی رجب بیگی
سلما

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

حجم

۲۴۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۵۱ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۲۲,۵۰۰
۷۰%
تومان