بریدههایی از کتاب مردی به نام اوه
۴٫۵
(۲۲۲)
سونیا همیشه میگفت: «هر چیزی که قسمت باشه اتفاق میافته...» و این قسمت برای سونیا یک «چیز» بود و برای اووه یک «شخص»...
sadaf
«الان میخوای پنجره رو از بیرون باز کنی؟»
مرد جوابی نمیدهد، فقط کاملا غیر فنی نردبان را میگیرد. اووه میخواهد حرف دیگری را اضافه کند، اما انگار پشیمان میشود و به سمت پروانه میچرخد و میگوید: «تو دقیقا برای چی اینجایی؟»
پروانه با همان سرخوشی همیشگی میگوید: «پشتیبانی روحی و عاطفی!»
sadaf
«آهای... یادت باشه من باهات دوست نیستم... اینو بفهم که وقتی یه احمق بهت سنگ پرت میکنه و من از تو حمایت میکنم، به این معنی نیست که از تو خوشم میاد؛ معنیش اینه از تو کمتر از اون بدم میاد!»
sadaf
اووه نگاهی به گربه میکند و از حماقت دختر عصبانی میشود و سر تکان میدهد و میگوید: «احتمالا خودت هم مریض هستی!... ولی ما به خاطر مریض بودنت بهت سنگ پرتاب نمیکنیم!»
sadaf
اووه همیشه در مدرسه همکلاسیهایش را میدید که وقتی به مدرسه میآمدند جای کبودی و یا جای کمربند روی بدن آنها بود. این کبودیها همه ناشی از تنبیه والدینشان بود، اما او هیچوقت این رفتار را از پدرش ندیده و هیچوقت پدرش روی آنها دست بلند نکرده بود. پدرش همیشه در این باره میگفت: «ما هیچوقت در این خانواده دعوا نمیکنیم. نه با هم و نه با دیگران!»
sadaf
ولی وقتی جدالی شروع شود و سالها ادامه پیدا کند، مدیریت و خاتمهی آن خیلی سخت است، چون دو طرف بعد از آن مدت هرگز نمیدانند دلیل شروعش چیست و کی و کجا شروع شده تا بتوانند برای خاتمهی آن فکری بکنند!
نفیسه
رون از اووه پرسیده بود: «یعنی حاضر نیستند بر سر اصول خودشون پافشاری کنند؟!»
و اووه پاسخ داده بود: «حتی یه نفر هم نیست که این کار رو انجام بده!»
محمد
این که قبل از اینکه خودش خانوادهای تشکیل دهد و آن را جایگزین خانوادهی خود کند، خانوادهاش را از دست بدهد، بار تنهایی سنگینی را روی دوش او گذاشت.
محمد
او میگفت: «با خوندن کتابا مطالب زیادی یاد میگیرم، آدم انگار اینجوری راحت زبون یاد میگیره...»
اما اووه دوست داشت خودش فکر کند و به سونیا میگفت: «دلم میخواد خودم فکر کنم تا این که افکار یک عده آدم وراج رو بخونم!»
لیلی
همسرش همیشه به شوخی به او میگفت که باید در اعلامیه فوت اووه قید شود: «او کسی بود که در مصرف سوخت صرفهجویی میکرد!»
امیر
این طور میشود که اووه امروز با یک گربه و یک ترنس و یه خپل شب زندهدار بازرسی صبحگاهیاش را انجام میدهد.
Lily
هر آدمی باید بداند برای چه هدفی مبارزه میکند و سونیا برای چیزی میجنگید که خیر بود؛ برای بچهای که هرگز دنیا نیامد و اووه... برای سونیا میجنگید... چون این تنها چیزی بود که در کل دنیا انجامش را بلد بود...
Lily
«اگر هر کسی بخواهد بیقانونی کند، دنیا به هم خواهد ریخت.»
علی
مرگ اتفاق شگفت انگیزی است. با این که مرگ یکی از انگیزههای زندگی است، اما اکثر مردم طوری زندگی و رفتار میکنند که گویی مرگ هرگز وجود ندارد.
فاطمه ناظریان
چیزی که اووه فقدانش را حس میکند همین است... نداشتن همهی چیزها با همان شکل همیشگی...
فاطمه ناظریان
«همهی مردا موقع سختی از اون فرار میکنن، اما اووه تنها کسیه که خودش به استقبال سختیا میره!»
فاطمه ناظریان
در این روزها هیچکس هیچ کار مفیدی بلد نیست. کسی نمیتواند پنچری ماشین بگیرد یا سرامیکهای خراب منزلش را تعمیر کند یا گوشهای از خانه را گچ کاری کند. اینها هنرهایی بودند که بر اثر گذشت زمان «بی ارزش» شده بودند
فاطمه ناظریان
اووه این روزمرگی را دوست داشت و از اینکه میدانست فردا چه در انتظارش است، لذت میبرد.
فاطمه ناظریان
«هر کاری را به هر طریقی که انجام دهی، نهایتا اتفاقی رخ میدهد که مقدر شده است.»
فاطمه ناظریان
«اینو یادت باشه، فقط احمقها هستند که هیکل و قدرت را یکی میدانند!»
فاطمه ناظریان
حجم
۳۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
حجم
۳۲۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۵۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان