ترک شهوتها و لذتها سَخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
این سخا شاخی است از سَروِ بهشت
وایِ او کَز کف چنین شاخی بِهشت
ترک شهوتها و لذّتهای دنیوی، خود نشانه بزرگواری و بخشش انسانها به خویشتن خویش است.
عبدالوهاب
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
عبدالوهاب
بارها از خوی خود، خسته شدی
حسّ نداری، سخت بیحس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی، باری ز زخم خود نهای
تو عذاب خویش و هم بیگانهای
یا تَبَر بردار و مردانه بِزَن
تو علیوار این دَرِ خیبر بِکَن
یا به گُلبُن وصل کن این خار را
وصل کن با نار، نور یار را
اگر از خسته کردن کسان دیگر که از خُلق بَد تو رنج
عبدالوهاب
هر چه کاری از برای او بهکار
چون اسیر دوستی، ای دوستدار
قوت اصلیِّ بَشَر، نور خداست
قوت حیوانی، مَرو را ناسزاست
بهترین رنگها، سُرخی بُوَد
و آن ز خورشیدست و از وِی میرسد
صدهزاران بار ببریدم امید
از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و یا ماهی ز آب
همچو ماه و آفتابی میپَرَم
پردههای آسمانی میدَرَم
آنکه باشد با چنان شاهی حبیب؟
هر کجا اُفتد، چرا باشد غریب؟
عبدالوهاب
رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست
چون گریست، از بحررحمت، موج خاست
رحمت الهی، بستگی به گریههای لطیف و آگاه ما دارد. اگر به راستی بگرییم، موج دریای رحمت الهی بر سرمان فرو میبارد.
عبدالوهاب
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
«حافظ»
عبدالوهاب