بریدههایی از کتاب منتخب مثنوی دفتر دوم
۴٫۵
(۲)
هنگامی که مارگیر زیان دیده با جنازه دزدک مارگیر رو به رو شد با حیرت گفت: عجب که مار من، جانگیر این دزدک مارگیر شد! از آن جایی که من مارم را از دست داده بودم از تَهِ دل از خدا میخواستم تا این فرصت را به من بدهد تا او را بیابم و مارم را بستانم.
الهی شکر! که خداوند درخواست مرا مستجاب نکرد. با از دست دادن مار، گمانِ زیان میکردم، در حالیکه ربودن آن مار، برای من سود بسیار داشت. سپس مولانا میفرماید: چه درخواستهایی که از طرف بندگان به سوی خداوند، قابل پذیرش نیست. زیرا خداوند سود آنها را میخواهد، بنابراین جواب مثبت به درخواستشان نمیدهد.
درحالیکه بنده چنین میپندارد که خداوند، مهربان به برآوردن خواستههای آن بنده نبوده است.
S
یاد خدا در جایی است که پای حلال و حرام در میان باشد،
یاش
از مهمترین چیزهایی که خداوند بر بندگانش واجب کرده است، زیاد به یاد خدا بودن است. مقصود من از یاد خدا سبحانالله و الحمدالله و لااله الا الله و الله اکبر نیست، هرچندکه اینها نیز ذکر خداست، اما مقصود من، یاد خدا در جایی است که پای حلال و حرام در میان باشد، پس اگر آن کار، طاعت خدا بود، بدان عمل کند و اگر معصیت باشد، آن را ترک کند. ]
S
در حدیث قدسی است که موسی (ع) به پروردگار گفت: گاه بود که حاجتی دنیاوی مرا دست میدهد و شرم دارم از تو بپرسم. خدایش فرمود: نمک طعام و علف گوسپندت را هم از من بخواه (رساله قشریه، ص ۱۰۸).
هر ناقص که شرم کند و به کامل نپیوندد و نقص خود را برطرف نسازد، به ایمان خود، لطمه زده است. پیوسته باید گِرد کاملان گشت و از پرسیدن و خواستن شرم نداشت. ]
ehsan27
از مهمترین چیزهایی که خداوند بر بندگانش واجب کرده است، زیاد به یاد خدا بودن است. مقصود من از یاد خدا سبحانالله و الحمدالله و لااله الا الله و الله اکبر نیست، هرچندکه اینها نیز ذکر خداست، اما مقصود من، یاد خدا در جایی است که پای حلال و حرام در میان باشد، پس اگر آن کار، طاعت خدا بود، بدان عمل کند و اگر معصیت باشد، آن را ترک کند.
ehsan27
عُروَهٌ الوُثقی است این ترکِ هوا
برکَشَد این شاخ، جان را بر سَما
ترک هوای نفس، ریسمان محکمی است که ما را به آسمان میبَرد. روح را به بالا میکِشد.
عبدالوهاب
ترک شهوتها و لذتها سَخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
این سخا شاخی است از سَروِ بهشت
وایِ او کَز کف چنین شاخی بِهشت
ترک شهوتها و لذّتهای دنیوی، خود نشانه بزرگواری و بخشش انسانها به خویشتن خویش است.
هر کس که این در نیافت و در هوسها فروشد، دیگر برنخاست.
عبدالوهاب
ما زبان را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
آتشی از عشق در جان برفروز
سر به سر فکر و عبادت را بسوز
عبدالوهاب
گر تو باشی راست ور باشی تو کژ
پیشتر میغَژ بدو واپس مَغَژ
پیش شاهان گر خطر باشد به جان
لیک نشکیبند عالی همتان
شاه چون شیرینتر از شِکّر بُوَد
جان به شیرینی رود خوشتر بُوَد
ما هرچهقدر خوب یا بد باشیم، باید از شاهنشاه وجود، روی برنگردانده، افتان و خیزان بهسوی او رویم.
نزد شاهان اگر هر چه قدر زحمت و رنج، تقبّل کنیم، به خود، نیکی کردهایم و هرگز عالی همتّان، آنانکه میخواهند به بلندا کِشند، هرگز از پای نمینشینند. اگر در رَه رَوی، خواهی دید که جستوجوی او چه قدر شیرین و آرامشبخش است. چه بهتر از اینکه جان در رَهِ کسب چنین شیرینیها بگذاریم!
عبدالوهاب
آب گفت آلوده را: در من شتاب
گفت آلوده که: دارم شَرم از آب
گفت آب: این شَرم بی من کِی رَوَد
بی من این آلوده کِی زائل شود
ز آب هر آلوده کو پنهان شود
الحیاء یمنع الایمان بُوَد
آب، آلوده را به شتاب در پریدن درخود کرد. اما آلوده، خود را شایستهٔ تطهیر ندانست. درحالیکه تنها درمان او، پریدن و تطهیر در آب بود و این حیای او که ناشی از سستی و کاهلی بود، مانع رشد ایمان وی گردیده بود.
عبدالوهاب
ترک شهوتها و لذتها سَخاست
هر که در شهوت فرو شد برنخاست
این سخا شاخی است از سَروِ بهشت
وایِ او کَز کف چنین شاخی بِهشت
ترک شهوتها و لذّتهای دنیوی، خود نشانه بزرگواری و بخشش انسانها به خویشتن خویش است.
عبدالوهاب
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
عبدالوهاب
بارها از خوی خود، خسته شدی
حسّ نداری، سخت بیحس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان
که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی، باری ز زخم خود نهای
تو عذاب خویش و هم بیگانهای
یا تَبَر بردار و مردانه بِزَن
تو علیوار این دَرِ خیبر بِکَن
یا به گُلبُن وصل کن این خار را
وصل کن با نار، نور یار را
اگر از خسته کردن کسان دیگر که از خُلق بَد تو رنج
عبدالوهاب
هر چه کاری از برای او بهکار
چون اسیر دوستی، ای دوستدار
قوت اصلیِّ بَشَر، نور خداست
قوت حیوانی، مَرو را ناسزاست
بهترین رنگها، سُرخی بُوَد
و آن ز خورشیدست و از وِی میرسد
صدهزاران بار ببریدم امید
از که؟ از شمس، این شما باور کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و یا ماهی ز آب
همچو ماه و آفتابی میپَرَم
پردههای آسمانی میدَرَم
آنکه باشد با چنان شاهی حبیب؟
هر کجا اُفتد، چرا باشد غریب؟
عبدالوهاب
رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست
چون گریست، از بحررحمت، موج خاست
رحمت الهی، بستگی به گریههای لطیف و آگاه ما دارد. اگر به راستی بگرییم، موج دریای رحمت الهی بر سرمان فرو میبارد.
عبدالوهاب
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟
«حافظ»
عبدالوهاب
حجم
۱۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۱۷۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹,۵۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد