بریده‌هایی از کتاب اثر مرکب (خلاصه کتاب)

پذیرفتن کامل مسئولیت یک کار به این معنی است که تمام انتخاب‌ها با من است و من تنها باید به نتیجه تصمیمات خودم واکنش نشان دهم. یعنی من صاحب قدرت بودم.

مسئولیت یک رابطه را به عهده داشته باشید و هیچ انتظاری از طرف مقابل نداشته باشید. او گفت وقتی رابطه‌ای ساخته می‌شود که مسئولیت کامل آن را به عهده بگیرید.

تنها راه موفقیت انجام کارهای معمولی و پیش‌پا افتاده و گاهی تکراری است.

به طور کلی اثرمرکب بدست آوردن پاداش‌های بزرگ از طریق مجموعه‌ای از انتخاب‌های کوچک و هوشمندانه است. مهم نیست از اثرمرکب برای بدست آوردن چه هدفی استفاده می‌کنید، پول، سلامتی یا کسب و کار و... چیزی که مهم است این است که بدانید قدم‌های کوچک و بی‌اهمیت هستند که تغییرات بزرگ را به وجود می‌آورند. مثلا چندبار شده است که تصمیم به لاغر شدن بگیرید اما به نتیجه نرسید؟ احتمالا بعد از گذشت ۳ ماه و ندیدن تغییر در ظاهرتان بی‌خیال شده‌اید و همان روش قبل را ادامه داده‌اید. در حالی که اگر با قدم‌ها

محدودیت‌ها مانع نیستند، بلکه فرصتی برای برتری هستند. وقتی شرایط عالی باشد، انجام هر کاری امکان پذیر است. همهٔ افراد کارشان را به خوبی انجام می‌دهند و هیچ مانعی وجود ندارد، اما وقتی مشکلات از راه می‌رسند، این شما هستید که ارزش خودتان را اثبات می‌کنید.

تنها راه موفقیت انجام کارهای معمولی و پیش‌پا افتاده و گاهی تکراری است.

"اگر آنطور که انتظار دارید پیشرفت نمی‌کنید، ولی توانایی آن را در خودتان می‌بینید، تنها دلیل این است که اهدافتان را به خوبی تعریف نکرده‌اید."

محدودیت‌ها مانع نیستند، بلکه فرصتی برای برتری هستند. وقتی شرایط عالی باشد، انجام هر کاری امکان پذیر است. همهٔ افراد کارشان را به خوبی انجام می‌دهند و هیچ مانعی وجود ندارد، اما وقتی مشکلات از راه می‌رسند، این شما هستید که ارزش خودتان را اثبات می‌کنید. جیم ران می‌گوید: "آرزو نکنید که کاش شرایط آسان بود، آرزو کنید که کاش شما قویتر بودید."

ثبات قدم چیزی است که شما را از دیگران متمایز می‌کند و تکانه بزرگ را در زندگی‌تان به جریان می‌اندازد.

می‌خواهم شما را با تکانه یا معجزه تکانه آشنا کنم. یکی از مهم‌ترین و قدرتمندترین نیروهای موفقیت. قانون اول نیوتن را یادتان هست؟ «اجسام تمایل دارند تا حرکت یکنواخت خود را حفظ کنند مگر آنکه نیرویی به آنها وارد شود» و این یعنی تکانه. یعنی پولدارها هر روز پولدارتر و افراد موفق هر روز موفق‌تر می‌شوند، و برعکس آدم‌های معمولی هر روز معمولی‌تر می‌شوند. ایجاد تکانه نه تنها ساده نیست، بلکه انرژی زیادی هم از شما می‌گیرد، اما کافی است تا تکانه شروع شود دیگر هیچ چیز مانع شما نخواهد بود. بگذارید با یک مثال بگویم: وقتی سفینه شاتل از زمین پرتاب می‌شود، چند دقیقه اول بیشترین میزان سوخت را مصرف می‌کند، چون باید بر جاذبه زمین غلبه کند. اما همین که از جو زمین خارج شد و داخل مدار قرار گرفت، بدون سوخت هم به حرکتش ادامه می‌دهد.

تغییر همیشه کار سختی بوده و به همین دلیل است که مردم رفتارها و عادت‌های بد را ترک نمی‌کنند و همیشه غمگین هستند. البته به نظر من این عالی است. چون من و شما با تحمل کمی سختی تبدیل به فردی موفق و متفاوت می‌شویم. من وقتی با کار سخت مواجه می‌شوم خوشحالم چون می‌دانم آدم‌های معمولی در مواجه با آن سریع کنار می‌کشند و انجام آن کار است که مرا از دیگران متمایز می‌کند.

من باور دارم که افکار مانند آب هستند، وقتی آب گِل آلود وارد مغزتان می‌کنید در نتیجه گِل هم تحویل می‌گیرید.

وقتی با وجود سختی و تکراری بودن یک کار آن را هر روز انجام دهید، پیشرفت می‌کنید

باید حدود سیصد بار یک رفتار را انجام دهید تا بتوانید آن را به عنوان عادت جدید در ناخودآگاهتان ثبت کنید.

هیچ وقت نمی‌توانید زندگی‌تان را تغییر دهید مگر اینکه کارهای روزمرتان را تغییر دهید، موفقیت در کارهای روزمره است.

تمام افراد موفق دنیا، دلیل موفقیت خودشان را یک چیز می‌دانند: آنها چشم‌انداز و اهداف زندگی‌شان را کاملا می‌شناسند.

هر چیزی که خیلی واضح آن را تصور کنید و از صمیم قلب بخواهید و باورش کنید و برای رسیدن به آن اشتیاق داشته باشید، قطعا برایتان اتفاق خواهد افتاد.

هر انتخاب، رفتاری را آغاز می‌کند که در بلند مدت تبدیل به عادت ما می‌شود.

محدودیت‌ها مانع نیستند، بلکه فرصتی برای برتری هستند. وقتی شرایط عالی باشد، انجام هر کاری امکان پذیر است. همهٔ افراد کارشان را به خوبی انجام می‌دهند و هیچ مانعی وجود ندارد، اما وقتی مشکلات از راه می‌رسند، این شما هستید که ارزش خودتان را اثبات می‌کنید. جیم ران می‌گوید: "آرزو نکنید که کاش شرایط آسان بود، آرزو کنید که کاش شما قویتر بودید."

۳-محیط تغییر محیط دیدتان را تغییر می‌دهد. زمانی که مشاور املاک بودم در بخش شرقی سانفرانسیسکو کار و زندگی می‌کردم. جمعیت شهر من محدود بود و در نتیجه خانه‌هایشان هم محدود. تقریبا تمام مردم یکدیگر را می‌شناختند و همه چیز یک ریتم ثابت داشت. اما می‌دانستم که این ریتم ثابت را نمی‌خواهم من آرزوهایی داشتم که با آنجا ماندن به واقعیت تبدیل نمی‌شدند. یک روز تصمیم گرفتم، ماشین را روشن کردم و به شمال سانفرانسیسکو رفتم. آنجا یکی از ثروتمندترین و زیباترین جاهای دنیا بود. به یک رستوران دریایی رفتم. به دلیل افرادی که به آنجا رفت و آمد داشتند و خانه‌های میلیون دلاری که می‌توانستم