بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همه می میرند | طاقچه
تصویر جلد کتاب همه می میرند

بریده‌هایی از کتاب همه می میرند

۳٫۹
(۱۹۱)
«من هم مثل او، بی‌آنکه کاری کرده باشم، می‌میرم؟»
Mohammad
جنایتهایی هست که از قتل هم بدتر است، اما قانون کاری به کارشان ندارد.
mina
ناامید نیستم، چون هیچوقت به هیچ چیزی امید نداشته‌ام.
sahar
در زمانی که تو خوابیده‌ای کسان دیگری هستند که بیدارند، و تو هیچ نفوذی بر آنان نداری
Mohammad
گفتم: نمی‌خواهید جذاب باشید؟ چشمهایش حالت گنگی به خود گرفت. گفت: می‌خواهم همینطور که هستم جذاب باشم.
نیکو👷‍♀️
گفت: ـباید نابود کرد. من گفتم: ـنه، باید ساخت. او سر تکان داد و گفت: ـباید نابود کرد. کار دیگری برای انسان نمانده. ــ اما خودتان شهر تازه‌ای را بشارت می‌دادید. با لبخندی گفتم: ـبشارتش را می‌دهم، برای اینکه وجود ندارد. ــ واقعاً دلتان نمی‌خواهد که همچو شهری بوجود بیاید؟ ــ اگر بوجود می‌آمد، اگر همه مردم خوشبخت بودند، دیگر چه کاری در جهان برایشان می‌ماند؟
FerFerism
جهان چه پهناور و زندگی چه کوتاه است
Zahra.kazemi6
زنده‌ام و زندگی نمی‌کنم
miladan
من و همسالانم جوانی نکرده پیر می‌شویم. گفتم: آینده پاداش این مشقتها را خواهد داد. گفت: سالهایی را که از دستمان رفته چه کسی به ما پس می‌دهد؟
lali
نمی‌توانستم به آنان لبخند بزنم. هرگز نه در چشمانم اشکی بود و نه در قلبم شعله‌ای که بگدازد. مردی بودم از هیچ جا. بی‌گذشته و بی‌آینده، و بدون حال. هیچ چیز نمی‌خواستم؛ هیچکس نبودم. قدم به قدم بطرف افقی می‌رفتم که با هر قدم پس می‌رفت؛ قطره‌های آب به هوا می‌رفت و می‌افتاد، هر لحظه لحظه دیگر را نابود می‌کرد، دستهایم برای همیشه خالی بود. بیگانه بودم، مرده بودم. دیگران انسان بودند و زندگی می‌کردند. من از آنان نبودم. به هیچ چیز امید نداشتم
Mohammad
عده معدودی ثروتهای افسانه‌ای می‌اندوختند و به تجملات باورنکردنی می‌پرداختند در حالی که توده عظیمی از مردم از گرسنگی می‌مردند
Mohammad
کاش من دو نفر بودم. یکی حرف می‌زد و یکی دیگر گوش می‌داد، یکی زندگی می‌کرد و آن یکی به تماشای او می‌نشست
Zahra.kazemi6
اگر آدم به اندازه کافی عمر کند می‌بیند که هر پیروزیی روزی به شکست تبدیل می‌شود
FerFerism
همه شما در اینجا برای وقت کشی سرتان را با حرفهای گنده گنده به درد می‌آورید
Mohammad
کاش می‌شد دست کم آدم هیچ چیز نباشد. اما همیشه کسان دیگری در دنیا هستند که آدم را می‌بینند. حرف می‌زنند و آدم نمی‌تواند صدایشان را نشنود؛ به آنها جواب می‌دهد و دوباره زندگی را دنبال می‌کند، هر چند که می‌داند خودش وجود ندارد. و این داستان تمامی ندارد.
Mohammad
برای آنکه به همه چیز دست یابی، باید همه چیز خود را ببازی.
sahar
یکی از راهبان زندیقی که سوزاندیمش، پیش از مردن به من گفت: تنها راه درست این است که آدمی برطبق وجدان خودش عمل کند. اگر این گفته درست باشد، کوشش برای سلطه بر زمین کار بیهوده‌ای است؛ برای انسانها هیچ کاری نمی‌شود کرد، زیرا نجاتشان فقط به دست خودشان است.
Mohammad
خیلی نیرو، خیلی غرور و عشق می‌خواهد تا آدم باور کند که اعمال یک انسان اهمیتی دارد و زندگی بر مرگ پیروز می‌شود.
AmirTanazzoh
«این کار من خواهد بود. باید روزی همه عالم را در دست بگیرم؛ آنوقت هیچ نیرویی هدر نخواهد رفت؛ هیچ ثروتی حرام نخواهد شد؛ به اختلاف و تضاد میان ملتها و نژادها و دینها پایان خواهم داد، اغتشاشهای نادرست را به پایان خواهم رساند. با همان حسابگری که پیشترها ذخیره غله کارمونا را زیر نظر داشتم، امور جهان را اداره خواهم کرد. دیگر هیچ چیز تابع هوس آدمها و بازیهای سرنوشت نخواهد بود. منطق بر جهان حکومت خواهد کرد: منطق من.»
Mohammad
از او نیز هیچ اثری آنجا باقی نمی‌ماند. من اینجا نخواهم بود، و هیچ چیز اینجا تغییر نخواهد کرد. با خود اندیشید: «مرگ یعنی همین. کاش دست کم جای ما در فضا خالی می‌ماند و باد در آن می‌دمید و زوزه می‌کشید؛ اما نه؛ با رفتن ما هیچ شیار و شکافی به‌جا نمی‌ماند.
FerFerism

حجم

۳۷۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۱۳ صفحه

حجم

۳۷۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۱۳ صفحه

قیمت:
۱۶۵,۰۰۰
۱۱۵,۵۰۰
۳۰%
تومان