«من هم مثل او، بیآنکه کاری کرده باشم، میمیرم؟»
Mohammad
جنایتهایی هست که از قتل هم بدتر است، اما قانون کاری به کارشان ندارد.
mina
در زمانی که تو خوابیدهای کسان دیگری هستند که بیدارند، و تو هیچ نفوذی بر آنان نداری
Mohammad
ناامید نیستم، چون هیچوقت به هیچ چیزی امید نداشتهام.
sahar
گفت: ـباید نابود کرد.
من گفتم: ـنه، باید ساخت.
او سر تکان داد و گفت: ـباید نابود کرد. کار دیگری برای انسان نمانده.
ــ اما خودتان شهر تازهای را بشارت میدادید.
با لبخندی گفتم: ـبشارتش را میدهم، برای اینکه وجود ندارد.
ــ واقعاً دلتان نمیخواهد که همچو شهری بوجود بیاید؟
ــ اگر بوجود میآمد، اگر همه مردم خوشبخت بودند، دیگر چه کاری در جهان برایشان میماند؟
FerFerism
جهان چه پهناور و زندگی چه کوتاه است
zahra.k6
زندهام و زندگی نمیکنم
miladan
من و همسالانم جوانی نکرده پیر میشویم.
گفتم: آینده پاداش این مشقتها را خواهد داد.
گفت: سالهایی را که از دستمان رفته چه کسی به ما پس میدهد؟
lali
نمیتوانستم به آنان لبخند بزنم. هرگز نه در چشمانم اشکی بود و نه در قلبم شعلهای که بگدازد. مردی بودم از هیچ جا. بیگذشته و بیآینده، و بدون حال. هیچ چیز نمیخواستم؛ هیچکس نبودم. قدم به قدم بطرف افقی میرفتم که با هر قدم پس میرفت؛ قطرههای آب به هوا میرفت و میافتاد، هر لحظه لحظه دیگر را نابود میکرد، دستهایم برای همیشه خالی بود. بیگانه بودم، مرده بودم. دیگران انسان بودند و زندگی میکردند. من از آنان نبودم. به هیچ چیز امید نداشتم
Mohammad
عده معدودی ثروتهای افسانهای میاندوختند و به تجملات باورنکردنی میپرداختند در حالی که توده عظیمی از مردم از گرسنگی میمردند
Mohammad