بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دو قطعه عکس | طاقچه
کتاب دو قطعه عکس اثر ابراهیم رها

بریده‌هایی از کتاب دو قطعه عکس

نویسنده:ابراهیم رها
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۶ رأی
۴٫۲
(۶)
گاهی طنز آنقدر تلخ است که آدم جدی‌اش می‌گیرد!
|قافیه باران|
کوزت: ببخشید، آخه سطل رو پیدا نکردم. تناردیه: خب فکر کن ببین کجا گذاشتیش؟ کوزت: این رو دیگه باید از آقازاده‌هاتون بپرسین. تناردیه: چرا حرف‌های بی‌ربط می‌زنی اونها به سطل چیکار دارن. کوزت: والله نمی‌دونم. فقط یه مدتیه دارن زیر زمین رو می‌کنن و خاکهاش رو با این سطل میارن بیرون. دارن زیر زمین تونل می‌زنن، می‌گن ترافیک کم می‌شه
سپیده
یک پیرمردِ پنچرگیر رفته بود زیر گاری و بعد گاری افتاده بود روی سینه‌اش و داشت سینه‌اش را خرد می‌کرد و هیچ کس هم زورش نمی‌رسید گاری را بلند کند. مردم زنگ زده بودند به ۱۲۵ - آتش‌نشانی - اما طبعا بعد از گذشت یک ساعت و نیم آنها نیامده بودند.
سپیده
عابران آهسته از کنار هم می‌گذرند. یکی زیرلب دارد زمزمه می‌کند چه خوشگل شدی امشب
سپیده
این کار البته چند مشکل داشت. مشکل اول اینکه ویکتورهوگو نامی یک چند سالی قبل از من یک بینوایان نوشته بود که اِی پُر بدک هم نبود! فقط عیبش این بود که خیلی اشک و آه و سوز و گداز و بیچارگی داشت. من اما می‌خواستم چیزی بنویسم که بیچارگی داشته باشد اما بقیه فاکتورهایش کاملاً برعکس باشد. اول فکر کردم این یک تضاد ویران‌کننده است که حفظ آن شخصیت‌ها و در انداختن طرحی نو و بلکه متضاد به کلیت ماجرا صدمات جبران‌ناپذیر... به خودم گفتم این مزخرفات چیه می‌گی بشین بنویس! و همین. نشستم و نوشتم و حاصل کار شد بینوایان ۲!
سپیده
راستش اینکه اول می‌خواستم ادامه «بربادرفته» را بنویسم اسمش را هم بگذارم «باد دررفته» اما بعد یادم آمد که ادامه بربادرفته را نوشته‌اند (اسکارلت) خیلی بی‌مزه هم نوشته‌اند. بعد آمدم فکر کردم دیدم وضعیت ما جز «بربادرفته» به اسم کدام کتاب شبیه است تا ادامه آن را بنویسم، رسیدم به اسم بینوایان. بیشتر که تفکر کردم دیدم اصلاً این یکی از آن اولی هم مناسب‌تر است. به همین دلیل تصمیم گرفتم در یک اقدام انقلابی ادامه بینوایان را بنویسم.
سپیده
در تمام این مدت ژان‌والژان سکوت کرد و البته کوزت که کتک سختی خورده بود گفت وای چقدر خوشگل حرف نمی‌زنی!
|قافیه باران|
تمام مردم فرانسه او را می‌شناختند. ژان‌والژان! ژان‌والژان خیلی متین و موقر به طرف گاری قدم برداشت. کنار گاری ایستاد. مرد گاریچی داشت آن زیر احساس خرسندی می‌کرد. او جک انسانی را دیده بود. رو کرد به سمت ژان‌والژان و گفت: «داداش توی بینوایان جلد اول تو اون گاریچی دیگه‌رو نجات دادی دمت گرم ما رو هم خلاص کن بدجوری این زیر گیر کردیم»
سپیده
ها بله. در حالیکه عابرین به انقلاب کبیر فرانسه که اخیرا خیلی صغیر و بلکه یتیم شده بود فکر می‌کردند و ول کن قدم زدن نبودند چشمشان در گوشه خیابان شانزلیزه به یک گاری افتاد که چرخش شکسته بود و مرد گاریچی، گاری را برده بود آپاراتی از آنجا هم می‌خواست ببرد تنظیم موتور تا درصد آلاینده‌های غیر مجاز هوا را هم کنترل کرده باشد.
سپیده
حالا شما می‌توانید تصور کنید این کتاب را ویکتور ابراهیم هوگو رها نوشته یا هوگو سانچز نوشته یا اصلاً هوگو چاوز نوشته! مهم این است که بالاخره یکی نوشته. خودمانیم بد هم ننوشته!
سپیده

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۶۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۴

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد