مانیا: حال من اینوسط بد شه که اصلا مهم نیست نه؟
من: تو چرا حالت بد شه؟ من و تو که میدونیم قرار نیست جدا شیم
مانیا: حالم بد میشه چون فکر میکردم قراره همیشه پشتم وایسی و ازم دفاع کنی، حالم بد میشه چون دیگه مامانت عادتش میشه با یه سر درد تو رو تهدید به جدایی از من کنه، بد میشه چون از از روز اول قرار گذاشتیم کسی تو زندگی ما دخالت نکنه
F.rh
خداروشکر از دست هم ناراحت نبودیم و اگه غصه ای هم بود بخاطر حرف بزرگترها بود و ما عادت نداشتیم سر حرف کسی دیگه با خودمون قهر و دعوا کنیم
usofzadeh.ir
این بیچاره وضعش خیلی داغونه صبح به صبح فکر میکنه بزبزقندیه و باید بره برا بچه هاش علف بیاره، شایدهم فرید تقصیری نداره حتمامامانش هیچ قصهٔ جز بزبزقندی بلد نبوده و انقد این رو براش گفته که این هم توهم زده، شیطونه میگه یه روز گرگ شم برم بره هاش رو بخورم تا قصش تکمیل شه شاید با کامل شدن قصه حالش خوب شه!!!
امیرحسین
ما دنیا رو کردیم میدون مسابقه، این همه بگیر و ببند و بجنگ و بدو سر چی؟ چرا میترسیم ببخشیم و بگذریم؟ چرا انقدر خودمون ودنیای کوچیکمون رو جدی گرفتیم؟ خوده من مگه چند سال زندم چرا تو این سال هایی که هستم کنار کسی که دوستم داره و دوستش دارم نباشم؟ چرا به خودمون و بقیه سخت میگیریم؟
ka'mya'b
بیخیال فردا و فرداها باید از این آرامش و شادی امروز لذت ببرم هیچوقت نباید غصهٔ چیزی که اتفاق نیفتاده و ممکنه هیچوقت هم اتفاق نیفته روخورد
ka'mya'b
راستش ته دلم یکم استرس داشتم، خب طبیعی هم بود آدما همیشه قدم اول کاری که براشون مهمه رو با هیجان خاصی برمیدارن،
ka'mya'b
با یه خونه هشتاد متری سمت بلوار فردوس که با مادرش و خواهرشانزده سالش
roksana