بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شب‌های حرم‌خانه | طاقچه
تصویر جلد کتاب شب‌های حرم‌خانه

بریده‌هایی از کتاب شب‌های حرم‌خانه

نویسنده:مریم بصیری
انتشارات:نشر اسم
امتیاز:
۴.۱از ۶۹ رأی
۴٫۱
(۶۹)
چراکه شنیده بود چند زن صداقشان را به شوهرانشان بخشیده‌اند تا اجازه دیدن آن تعزیه را بگیرند.
آسمان
در کنار مَلک‌زاده‌خانم بودن شور دیگری داشت. او دل‌سوختهٔ واقعی بود. با اینکه چهار بار به دل‌خواه سلطان، به عقد وزرای او درآمده بود، هنوز در خانهٔ یحیی‌خان مشیرالدوله، عکس امیرِ شهید در سرسرای خانه‌اش بود.
آسمان
فکر می‌کرد شاهی که خانه‌اش به آن بزرگی است و آن تعداد زن و بچه دارد، باید قد یک دیو بزرگ باشد.
آسمان
دانی که چرا آب فرات است گل‌آلود شرمندگی‌اش از لب عطشان حسین است
ملی‌کا
جز مادرش که مدام غم او را می‌خورد، ندیمه‌ای داشت تا از غصه‌هایش بگوید و اندوهش فروکش کند.
آسمان
آینه رک و راست، حماقتی به قامت یک عمر را برابرش گذاشت.
sunlight
اگر زاینده‌رود در چشمانم بود، فی‌الحال می‌خشکید.
totoro
گل‌بخت با دیدن سرخی درون جام‌ها پنداشت خون سرخ به جوش آمدهٔ اوست. دیگر تحمل نگاه‌های پیرمرد را نداشت که حتی از میان سکمه‌دوزی‌های ریز روبندش، گویی اجزای چهرهٔ او را بیرون می‌کشید.
آسمان
- من تعزیه‌خوان مردم در تکیهٔ پاچنار و پامنار و تکیهٔ میرزاآغاسی هستم. نه تعزیه‌خوان شاهی که دلش زیاده خوش است و برای نشان دادن جاه و جلالش نزد وزرا و سفرا، چنان تکیه را به زر و زیور آراسته که به کاخ تنه می‌زند. هیچ می‌دانستید صندلی‌های میان تعزیه همه آب طلا داده شده‌اند؟ دختر به یاد صندلی طلای سلطان افتاد. از بس در کاخ زر و زیور دیده بود، به خیالش تکیهٔ سیدالشهدا نیز باید در خور کاخ‌نشینان باشد.
maryhzd
راست است که زن جوان، مرد پیر را به جوانی می‌رساند؟ - دروغ از این کثیف‌تر نشنیده‌ام. طبابت از این زیباتر و زشت‌تر ندیده‌ام.
مستاصل!
از سلطانی که هفته‌ها از حرم‌خانه بیرون نمی‌رود جز این انتظاری نیست. مراوده‌اش با زنان بیش‌تر است تا با رجال و سیاسیون!
مستاصل!
سنبل‌سادات در پستو می‌خواند و من به صدای او دل می‌دادم و هروقت تنها می‌شدم به صدای کِرم‌ها گوش می‌کردم، به خِش‌خِش‌جویدن برگ‌ها. آن‌قدر در تاریکی می‌خواندم تا صدای من هم باز شود و بتوانم چون عمه‌عطریه، ملاباجی شوم. اما کِرم من هیچ‌وقت نتوانست پیلهٔ تنهایی‌اش را بِدرَد و پروانه‌ای بر گرد سیدالشهدا شود. بعد هم که به طهران آمدیم، مادرشوهرم که خدا از سر تقصیراتش بگذرد، چنان با چپق سنگینش بر سرم کوبید که سوی چشمم رفت و دیگر راه و چاه خودم را هم گُم کردم، بماند خواندن روضه یا تعزیه‌خوان شدن.
N
سفرهٔ مردانه را گسترده بودند که اردوان از راه رسید. از مقابل مطبخ که رد می‌شد گل‌بخت کنار دیگ غذا ایستاده بود. حوروَش در دیگ را برداشت و مرد، در میان بخار غذا رُخ دختری را دید. سریع سر را به زیر انداخت و تصویر دختر در سرش بخار شد و تا ستاره‌های آسمان بالا رفت.
N
چند سال قبل یکی از کنیزان مهدعلیا بزرگ‌ترین و گران‌قیمت‌ترین کاسهٔ چینی آبدارخانهٔ او را شکسته و از ترسش به شاه‌عبدالعظیم رفته و بَست نشسته بود. سلطان هم با مهدعلیا شُور کرده بود که برای جلوگیری از چنین قضایایی یک امام‌زاده در اندرونی درست کنند تا زنان به هوای زیارت فرسنگ‌ها دور نشوند.
گیله مرد
سلطان لبخندی زد و گفت: «پس هرچه زودتر غائله تنباکو را بخوابانید.» انیس‌الدوله تازه وارد تالار الماس شده بود، با دیدن امین‌السلطان و شنیدن حکم سلطان لحظه‌ای مکث کرد. طوری‌که صدراعظم او را نبیند زمزمه کرد: «وای بر احوال ما! مگر می‌توان فتوای مجتهد آشتیانی را نادیده گرفت؟ همان که حکم محرمیت اهل اندرونی بر قبلۀ‌عالم را صادر کرده است، حکم حرام بودن قلیان را هم داده است!»
م.ظ.دهدزی
چقدر دل گل‌بخت برای زیارت کربلا پر می‌کشید. قبلاً دلش می‌خواست یکی از پرندگان باغ پرندگان سلطان بود و گل‌بخت نبود. حال دلش می‌خواست پرنده‌ای آزاد باشد و پر بکشد و خود را از حصار کاخ سلطانِ همیشه عاشق بیرون بکشد و به سوی کربلا پرواز کند.
م.ظ.دهدزی
عباس عَلم در دست، مشک در دهان و تیر در چشم، هم‌چنان عباس دلاور است: - حسین جانم من از کودکی نوکرت بودم، غلام در خانه‌ات بودم.
م.ظ.دهدزی
گل‌بخت نمی‌دانست چرا دست به هرکاری می‌زند یا هرچه می‌گوید، کمی بعد همه چیز علیه او تمام می‌شود.
م.ظ.دهدزی
دل می‌بَری و روی نهان می‌کنی چرا خود می‌کُشی مرا و فغان می‌کنی چرا گر در کمین کُشتن عشاق نیستی تیر کرشمه را به کمان می‌کنی چرا گر در خیال مرهم دل‌های خسته‌ای آن تار طُره مُشک‌فشان می‌کنی چرا
م.ظ.دهدزی
صفیه به یاد داشت که مادرش گفته است، اگر توانست سوار لولهٔ توپ شود، سریع این وِرد را بخواند: ای توپ تن طلایی، از غم بده رهایی بختی جوان و نان‌دار، روزی بکن ز جایی ای توپ چاره‌ها کن، کارم گره‌گشا کن صد تا گره به هر نخ، من می‌زنم تو وا کن
م.ظ.دهدزی

حجم

۲۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

حجم

۲۴۶٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۴۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد