از این مردهای خوب دور و برم زیاده. پدرمم مرد خوبی بود، یه افسر محترم. حتا وقتی عصبانی میشد و من و برادرهامو تا سرحد مرگ کتک میزد، بازم مرد خوبی بود.
n re
«من نمیفهمم. آدمایی مثل تو رو ـ که همیشه زنها رو سرزنش میکنن ـ درک نمیکنم. اگه دوتا آدم کار اشتباهی انجام بدن و یکیشون دختر باشه، همهی تقصیرا گردن اونه! مگه نه؟!»
n re
آدم فکر میکنه اگه کسی درد و رنجشو نبینه، احساس تحقیر براش کمتر و سبکتر میشه.
n re
گاهیوقتا در مورد یه سری چیزا، حقیقتی واسه پیداکردن وجود نداره.
n re
فکر میکردم بالاخره راهی واسه فراموشکردن پیدا میکنم.
n re
هیچچیز تقصیر او نبود. چطور میتوانست تقصیر او باشد؟ چه کسی میتوانست عشقاش به دیگری را کنترل کند؟
n re
چقدر انتخابی چیز یادت میآد
n re
"تنهایی غصه نخور، بذار من کمکت کنم."
n re
مثل کسی گریه میکرد که همه چیزشو از دست داده؛ تمام امیدش رو.
n re
غم و ضربهی روحی آدما رو به شکلهای عجیبی تحت تأثیر قرار میده. آدمایی رو دیدهم که در مقابل خبرهای بد، با خنده، با بیتوجهیِ ساختگی، با خشم، و با ترس واکنش نشون دادهن.
n re
نمیدونستم احساسات چقدر سریع میتونه عوض شه. میشه از سرخوشی به نومیدی، و از بالا به پایین لغزید. انگار امید یهویی از دست میرفت و جهان تیرهوتار میشد.
n re
دیدنِ یه نفر تو رنج و غصهی التیامنیافته چیزِ وحشتناکیه.
n re
گاهی برای توجیه خودکشیِ کسی فقط یک دلیل وجود ندارد. زندگی آنقدرها هم ساده نیست.
n re
رسم رودخانه این است. رودخانه میتواند برگردد به گذشته و گذشته را بردارد بیاورد جلوی چشم همهی مردم روی ساحل تف کند، ولی انسانها نمیتوانند این کار را بکنند.
n re
گاهی باید بگذاری و بگذری
گاهی نباید!
تفاوتها را بنگر تا بدانی
n re