بریدههایی از کتاب وطنانههای گیسویت
۳٫۸
(۴)
در کوچههای شب حضورش آفتابی بود
تلفیقی از دلتنگی و بیدارخوابی بود
از آن صنمهایی که عمری در پیاش هستی
هر قدر جهد افزون کنی کمتر بیابی، بود
خط و خطوط آسمانی، جاری رودی
تا کاشی پیراهنش یک دست آبی بود
هم با فروغ چشمهایش سلطنت میکرد
هم از شروع حرفهایش انقلابی بود
من میستودم پا به پایش سبک سکرش را
کژ مژ که میشد، بیشتر آدم حسابی بود
f_altaha
گیسویت آب و آتش و باد است و دیدنی است
علیرضا
به اهتزاز در آورد مثل یک پرچم
بر آسمان دژم گیسوی سیاهش را
علیرضا
رفیق جان ۲
مثل شک در برابر ایمان
من زمین خوردهام برادر جان
سخت دلتنگ شانههای توام
مرحمت کن غرور را بتکان
در غیاب تو آسمان کم بود
ابر اگر داشتم در این زندان
سخت بر ما گذشت و میگذریم
حیف این دردهای بیدرمان
باز هم عصر قهوه خوردن ماست
پهلوان، این شما و این فنجان
علیرضا
آن قدر که دوری تو، این قدر که نزدیکی
این قدر که «ای جان» ی، آن قدر که «ای کاش» ی!
خوش میگذرد با تو هرچند نمیگنجد
در ذوق سلیم تو محجوبی و عیاشی
انگار مسیر شب در باد گم و پیداست
وقتی به سر زلفت مهتاب نمیپاشی
علیرضا
مهر گیاه
تو قدم میزدی که اطرافت حسّ و حالِ بهار راه افتاد
دکور شقّ و رقّ پاییزی چند ماهی به اشتباه افتاد
من حواسم به چشمهایت بود، نه به حال خوش کجِ زلفت
پلک بستی و شب به دنبالِ ریسمانِ کجَت به چاه افتاد
پلک واکردی و زمین گم شد جذبهات جرعهای گلو تر کرد
باز چرخی زدی و در رمقِ دامنت سیب کالِ ماه افتاد
من کنارت به بهت میماندم پیچ و تابی که غایتش گم بود
تو نظر کردی و دلیر شدم، مهر در جان این گیاه افتاد
علیرضا
غایت زنانگی
پشت و پناهت آن گل دامن، فرار کن
از میهن نداشتۀ من فرار کن
گیسویت آب و آتش و باد است و دیدنی است
آیینشان به وقت دویدن فرار کن
ای بودنت شگفتی و بوسیدنت غریب
ای غایت زنانگی از زن فرار کن
خاموشی است خوی جهان تا سپیده دم
چشمم شود به حادثه روشن، فرار کن
من یاغیام، شکارچیان در پی مناند
باغ انار میشود این تن، فرار کن
از بین جمع ما دو نفر، یک نفر مرا
ارزان فروخته است به دشمن فرار کن
علیرضا
حجم
۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۸,۰۰۰
تومان