پریدم ناگهان از خواب، پرسیدی «کجا؟» گفتم:
«مگس جایی نخواهد رفتن از دکّان حلوایی»
min
با آن سلام سرد اگر گفتهای «برو»
پس آن نگاه گرم که یعنی «بمان» چه بود؟
با اخمت این معادله پیچیدهتر شده است
آن چشم، آن جهان پر از چیستان چه بود؟
f_altaha
همراه عطر پیرهنت میبری مرا؟
هرچند مثل وصلۀ ناجور با خودت
.ً..
شک کردهام به زهد ابوذرفروشها
ایمان بادکردۀ باورفروشها
شک کردهام به اینکه چرا دور زندگی
دیوار میکشند فقط درفروشها
با هر که عهد بستهام ای دوست، نام او
افزوده شد به صنف برادرفروشها
آنقدر سادهام که برای تبسمی
سر میکشم به کوچۀ خنجرفروشها
صد خاکریز بین من و دل کشیدهاند
این روزها قبیلۀ سنگرفروشها
با وعدۀ بهشت چرا زندگی کنم
یک عمر در جهنم منبرفروشها
محمدرضا
خندیدی و تمام جهان اشک ریختند
یک خنده بین این همه شیون چه میکند؟
farnaz Pursmaily
اگر برای به چنگ آوردن زیباییها توانی بیش از اندازه صرف کنیم، نظام زیبایی به هم میریزد
min
با حکم جلبم آمده ای؟ با کمال میل!
آوردهای برای چه مأمور با خودت؟
f_altaha
مرزها را عاقبت تغییر خواهد داد عشق
مهربان شو تا بپیوندند کشورها به هم
یك رهگذر
ای دوست، لای زخم من این استخوان چه بود؟
.ً..
نخواه از من که از او چشم بردارم، نمیفهمم
چرا ستار خان باید دل از تبریز بردارد؟
farnaz Pursmaily